«فنومنولوژی روح» هگل و مارکسیسم
راین هاردت یلین
سرچشمه: توپوس
خدمات بین المللی به تئوری دیالک تیکی
برگردان شین میم شین
راین هاردت یلین
سرچشمه: توپوس
خدمات بین المللی به تئوری دیالک تیکی
برگردان شین میم شین
• هدف از این مقاله نشان دادن همانندی ها و تفاوت ها میان «فنومنولوژی روح» هگل و «انتقاد از اقتصاد سیاسی» کارل مارکس بکمک روابط زیرین است:
1
• دیالک تیک پراتیک و تئوری
• مراجعه کنید به به دیالک تیک پراتیک و تئوری
2
• دیالک تیک منفرد و عام
•
• مراجعه کنید به دیالک تیک منفرد (خاص) و عام
3
• دیالک تیک پدیده و ماهیت
• مراجعه کنید به دیالک تیک نمود و بود (دیالک تیک پدیده و ماهیت)
4
• دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت
• مراجعه کنید به دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت
بخش اول
دیالک تیک پراتیک و تئوری
1
همانندی ها میان هگل و مارکس
دیالک تیک پراتیک و تئوری
1
همانندی ها میان هگل و مارکس
• هگل و مارکس هر دو بر آنند که تئوری سرچشمه پراتیک نیست، بلکه برعکس، پراتیک سرچشمه تئوری است.
• برای هگل و مارکس، مقوله ها عبارتند از اعمالی که با تکرار میلیون ها باره در شعور انسانی خصلت براهین بدیهی به خود گرفته اند.
• مولدین مقوله ها به نوبه خود، در چارچوب (عمل) باواسطه تاریخی ئی عمل می کنند که تفکر و کنش آنها را پیشاپیش ساختاربندی کرده است.
• در تشکیل این چارچوب اما خود آنها نیز سهیم اند، حتی اگر بدان واقف نباشند.
• مقولاتی نیز که در چارچوب یاد شده وجود دارند و بطور بیواسطه مستقل از پراتیک و تغییرناپذیر جلوه می کنند، به مثابه فراورده های عمل انسانی افشا می شوند.
• (مراجعه کنید به جان اونایل، انتقاد و یادآوری، 1979، ص 29 ـ 35)
• مفهوم پراتیک بدین طریق ـ برخلاف تصور رایج که در تاریخ فلسفه نیز ته نشین می شود ـ وسعت چشمگیری کسب می کند:
• واقعیت بطور مکانیکی جدا از تفکر انسانی جلوه گر نمی شود (پیوند واقعیت با تفکر پاره نمی شود)، بلکه تفکر به مثابه جزء لایتجزا، ضرور و بی چون و چرای واقعیت از وضوح گذرانده می شود.
• در این میان، فرم های معرفتی ماقبل عقلی از قبیل بیواسطگی و عمل ناآگاهانه (هگل، فنومنولوژی روح، 1988، ص 24) از روند شناخت (معرفت) تجزیه نمی شوند، بلکه پیش شرط آن تلقی می شوند و به مثابه جزئی از آن در اصل پذیرفته می شوند. (هگل، فنومنولوژی روح، 1988، ص 24، اوتو مورف، تاریخ دیالک تیک در اقتصاد سیاسی، ص 40 و 79 )
• اصل موسوم به «آنها نمی دانند، ولی انجامش می دهند!» (کلیات مارکس و انگلس جلد 23، ص 79)، در آثار هگل و قبل از همه در اثر او تحت عنوان «فنومنولوژی روح» نیز اعتبار دارد. (هگل، ص 261، گئورگ لوکاچ، هگل جوان، 1954، ص 550)
• اینجا، روح تجاربی را که در تاریخ نوعیت انسانی گرد آورده، (بکمک توسعه انواع معینی از شعور) بلحاظ زمانی کوتاهگشته و بلحاظ فلسفی تغلیظ یافته، یکبار دیگر از آن خود می کند (می فهمد) و بدین طریق به ساختار نا شناخته خود آگاهی کسب می کند. (هگل، ص 22)
• همین اصل در مورد تحلیل مارکس از شیوه اقتصاد کاپیتالیستی نیز صادق است:
• انسان ها در سطوح مولکولی، کالاهای خود را بر طبق نقشه و نظم برای بازار، تولید می کنند.
• تمامت روند تولید ـ اما ـ بدون نقشه و نظم، توأم با هرج و مرج صورت می گیرد و علیرغم آن، از نظم نا شناخته ای به نام قانون ارزش تبعیت می کند. (جان اونایل، ص 40)
2
تفاوت ها میان هگل و مارکس
تفاوت ها میان هگل و مارکس
• میان هگل و مارکس در رابطه با تئوری و پراتیک، تفاوت هائی نیز وجود دارد.
• هگل تقدم پراتیک بر تئوری را بالاخره فقط بطور مشروط برسمیت می شناسد:
• او به این نتیجه نهائی می رسد که پراتیک (نهایت مند) نارسائی هائی دارد که تنها در دانش مطلق (یعنی در تئوری) می توانند از بین بروند.
• مارکس اما برعکس، به تدوین وضوح سیستماتیکی و متدیکی ئی به مثابه پیش شرط هر پراتیک موفق (به عنوان تفکر مداخله گر کوشا) کمر می بندد.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر