۱۴۰۴ اردیبهشت ۲۹, دوشنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۴۹۳)

     


میم حجری


سرنوشت
خرافه ای بیش نیست.
ناخودآگاه چیست؟
آنچه که روانکاری امپریالیستی
ناخوداگاه جا می زند
چیزی جز انعکاس خودپوی واقعیت عینی در آیینه ضمیر آدمی  نیست.
انعکاس
خاصیت ماده است
یعنی چه بسا به طور اوتوماتیک صورت می گیرد و شخص خبر ندارد
مثال:
بشر فقط بخشی از چیزها را عمدا و آگاهانه می بیند ویا می شنود و نه تمامی شان را
ای بسا چیزها که منعکس می شوند و بشر خبر ندارد
گاهی در عالم خواب به خیلی از انعکاسات پی میبرد


این شعار واقعا از برشت است؟
دیکتاتوری  و استداد و مشروطه و دمورکاسی و غیره فرم حکومت است
در دیالک تیک فرم و محتوا
نقش تعیین کننده از ان محتوا ست.
محتوای دیکتاتوری را حاکمیت طبقاتی تشکیل می دهد:
هر دولتی
دستگاه اعمال دیکتاتوری است
تعیین کننده
محتوای طبقاتی دولت است:
هم دولت کوبا دیکتاتوری است
و
هم دولت پینوچه در شیلی
ببین تفاوت شان از کجا ست تا به کجا

القاعده و داعش و جماس و جعاد و داعش و حزب الله و   نتان یاهو هم همین خط مشی ترور مسلحانه را دارند و شق القمر می کنند


میدونم ، باورش سخته ولی این سه قارچ که در تصویر می‌بینید :
یکیشون مدیر فدراسیون بیلیارده
یکیشون مدیر فدراسیون اتومبیل رانیه
یکیشون مدیر فدراسیون بولینگه
گلنار انگلابی

کفگیر فکری اوپوزیسیون ج. ا.
  به ته دیگ خورده است.
در نتیجه
محو فرم ها و فرمالیسم شده است.

اولا
در دیالک تیک فرم و محتوا
یعنی
در دیالک تیک لباس و بشریت
تعیین کننده محتوا (بشریت) است و نه فرم ویا لیاس
سعدی هم گفته است:
نه همین لباس ملا ست
نشان آدمیت
ثانیا
ملای سملمان
اگر بهتر از ملای مسیحی و یهودی و بودایی نباشد
بدتر از انها هم که نیست
سیدعلی چه کم ازدونالد دارد
و
سید محسن چه کم از دونالد جونیور؟



چرا بهشت زیر پای مادران است؟

مفهوم «زیر پا» درادبیات پارسی معانی مختلف دارد:
بهشت زیر پای مادران است
یعنی
جای مادران است
یعنی
مادران اهل بهشت اند و نه اهل دوزخ.
مفهوم «زیر پا»
ضمنا
تحقیر واژه است.
خاک زیر پای دوست بودن
تعارف واژه است
ضمنا
مادر هیچ برتری بر پدر بدبخت ندارد

همین که نوزاد به دنیا آمد پزشک ضربه‌ای به پشتش زد تا مانند همه نوزادان نفس بکشد و به گریه بیفتد. نوزاد نفس کشید اما بر خلاف نوزادان دیگر به گریه نیفتاد بلکه با صدایی رسا این جمله‌ها را بر زبان آورد:
منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت.
 هر نفسی که فرو می‌رود مُمِد حیات است و چون بر می‌آید مُفَرَح ذات.
پزشک با شگفتی و ناباوری تمام ضربه دیگری به پشت نوزاد زد.
 نوزاد این بار گفت:
 از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند.
پزشک با خود گفت این کودک استثنایی است و مغز نابغه‌ها را دارد
مسلماً در این جامعه هشلهف عقب‌مانده دچار زحمت و دردسر خواهد شد.
بهتر است نیمی از مغزش را درآورم.
پزشک نوزاد را عمل کرد و نیمی از مغزش را بیرون آورد و بعد ضربه‌ای به پشتش زد. نوزاد این بار گفت:
 «در زندگی زخم‌هایی هست که روح را در انزوا مثل خوره می‌خورد و می تراشد.»
پزشک ضربه دیگری به پشت نوزاد زد و این بار با حیرت و ناباوری شنید که می گوید:
«من مسلمانم
 قبله‌ام، یک گل سرخ،
جانمازم چشمه، مهرم نور،
دشت سجادهٔ من»
پزشک با خود گفت:
 «خیر درست شدنی نیست.
بهتر است بقیه مغزش را هم بیرون بیاورم.
 اصلاً مغز به چه دردش می‌خورد.
بی‌مغز بهتر و راحت‌تر زندگی خواهد کرد.
پزشک بقیه مغز نوزاد را هم بیرون آورد و باز ضربه‌ای به پشت او زد،
 نوزاد این بار فریاد برآورد:
 «مرگ بر بی‌حجاب!
مرگ بر لیبرال!
مرگ بر مطبوعات!
 مرگ بر دانشجو!
حزب الله بیدار است، از دانشجو بیزار است.»




ماکس فریش:
هر کس اعتنایی به سیاست ندارد
تا قید جانبداری سیای را بزند،
خیالش راحت باشد که خادم حزب حاکم است.

آره.
این ولی به چه معنی است.
اگر حزب حاکم
حزب طبقه حاکمه ای انقلابی باشد
از انقلاب جانبداری کرده است و نه از ارتجاع



منوچهر آتشی
ما ندانستیم
=========
اندکی گر پیش می راندیم
راه ما شاید به دریا می رسید
خواب ما شاید به رویا می کشید
لحظه ای گر بیش پارو می زدیم
بادها شاید موافق می شدند
گر به ساحل برنمی گشتیم
آب شایدنعش هامان را به ژرفا می مکید
مانه شطی تیز پر بودیم
که بتازیم از فراز تیزهاوریزها تا....دشت تا....دریا
ونه ماندابی که آبشخوار گرگی گر....
و نه گرگی گر که سر در پی غریزه ی خویش
لحظه ی محتوم مرگی نحس را
سر به روی دست بگذاریم بی تشویش .
ما ندانستیم کی مان ، کی صدا کرد و چرا کرد و ،که را خواندیم
وچرا با راه پیوستیم
یا چرا از راه واماندیم
. . . .
ما ندانستیم کی بودیم و کی بودیم
وین سگی را که درون ما به زنجیر رگ ما بسته ،کی بسته ست
و کی بسته ست
ما ندانستیم کی بودیم و کی هستیم
درد ما از زخم سنگی آسمانی بود
یا که خود زخمی عفن بر پیکر "هست "یم



حاکمیت اسلامی؟

حاکمیت
چیزی زیر بنایی ـ اقتصادی است
اسلام
اما چیزی روبنایی ـ ایده ئولوژیکی استت.
این بدان معنی است که
حاکمیت
چیزی طبقاتی است و نه چیزی فکری و عقیدتی و مذهبی و غیره.
ماهیت حاکمیت
با توجه به مناسبات تولیدی تعیین می شود و نه با توجه به  تمایلات ایده ئولوژیکی
ضمنا
فوندامنتایسم اسلامی
همشیره فاشیسم است
و
مثل فاشیسم
جزیانی ضد مذهبی و ضد اسلامی و ضد عقلی و ضد خلقی و ضد علمی و ضد پیشرفت جامعتی و عمیقا ارتجاعی است.
ای الفبای مارکسیسم تو کجایی تا شویم ما چاکرت؟

سازش با قدرت های امپریالیستی
تلاش برای مهار جنبش انقلابی مردم؟
 سخن از کدام جنبش انقلابی است؟
جنبش زن و زندگی و آزادی اوجالانی که جنبشی انقلابی نیست
انقلابی چیست؟

نه.
عرفان
مکتبی ضد عقلی است.
عرفان
 مبتنی بر مکتب فلسفی پانته ئیسم (همه خدایی) است.
از دید پانته ئیسم و عرفان
فرقیب ین خر و خورجین و خلف و خدا و خرما وجود ندارد
به همین دلیل
از وحدت وجود دم می زند
به همین دلیل
حلاج خود را خدا جا می زند
انا الحق می گوید



به عنوان یک انسان، غم انگیز است که دوستی نداشته باشی
 اما به عنوان یک انقلابی غم انگیزتر است که دشمنی نداشته باشی
 چون برای یک انقلابی نداشتن دشمن به معنی محافظه کار شدن و سازش است!
#ارنستو_چگوارا

این ادعای
چه گوارا
دال بر بی خبری او از طرز تفکر دیالک تیکی بهطور کلی است.
بنی بشری و ختی نبات و جانوری
 یافت نمی شود که دوستی و همزمان دشمنی نداشته باشد
انقلابیی بودن نه نیهلیسم است و نه  به هارت و پورت
پیش شرط انقلابی بودن
کسب پیشاپیش شعور انقلابی است



یعنی چه؟
وقتی کسی ادعا کند که من او هستم و او من است
چه چیزی را بیان میکند؟
اول
باید بگوید که من و یا او چیست و یا کیست.
بعد ادعا که من همان او هستم و او همین من است.

هیچگونه تکامل صلح آمیزی به سوسیالیسم نمی انجامد.
زنده باد قهر انقلابی.
به ما گفته می شود که سوسیالیسم بالا بردن تولید است. حضرات عزیز شما کتابها خوانده اید، کتابها نوشته اید و از کتابها هیچ چیز درک نکرده اید.
البته از نقطه نظر یک جامعه سرمایه داری که در دوران صلح و بطور صلح آمیز سوسیالیستی شده است، هیچ وظیفه ای مبرم تر از بالا بردن تولید نمی باشد. تنها یک لغت کوچک باید اضافه شود:«اگر».
اگر سوسیالیسم بدین طریق صلح آمیز به وجود می آمد، حضرات سرمایه دار ناراضی از چنین به وجود آمدنی می بودند. بدین ترتیب کمبود یک چیزی حس می شود.
حتی اگر جنگی هم نمی بود این حضرات سرمایه دار هر چه از دستشان برمی آمد برای جلوگیری از چنین تکامل صلح آمیزی می کردند.
انقلابات عظیم حتی هنگامی که بطور صلح آمیز شروع شده اند، مانند انقلاب کبیر فرانسه، با جنگهای متلاطم که بورژوازی ضدانقلابی آغاز نمود، به پایان رسیده اند. به طریق دیگر نیز نمی توانستند انجام یابند، چنانچه ما آنها را از نقطه نظر مبارزه طبقاتی ببینیم و نه قافیه بافیهای غیرمادی راجع به آزادی، برابری، دمکراسی کارگری و عزم اکثریت یا قافیه بافیهای غیرمادی احمقانه ای که منشویکها، اس آرها و تمام «دمکراتها» به ما عرضه می کنند.
هیچگونه تکامل صلح آمیزی به سوسیالیسم نمی تواند انجام پذیرد.
.
اولین کنگره سرتاسری روسیه درباره آموزش بزرگسالان – فریب مردم با شعار آزادی و برابری ۱۹۱۹ – و.ا.لنین
این سخنرانی لنین
احتمالا ناشیانه ترجمه شده است 
قهر به چه معنی است؟




اینکه دلیل بر پرهیز از قضاوت نمی شود.
اصلا منظور از قضاوت چیست؟
قضاوت که به معنی محکوم کردن همنوع نیسست.
قضاوت چه بسا به معنی تبرئه همنوع است.
قضاوت
فرمی از هماندیشی است
اگر گاوان و گوسفندان
قضاوت می کردند
کشتارگاه ها تعطیل می شدند



ویکتور «هو» گو:
 درد روحی
به مراتب
 بدتر از درد جسمانی است.

منظور ویکتور «هو» گو؟
از درد روحی
مثلا تحمل تحقیر و توهین است.
مثال:
در شکنجه گاه ها
ما با دیالک تیک درد جسمی و درد روحی سر و کار داریم:
شلاق و ناخن کشی و مشت و سیلی و لگد
و
فحش و تحقیر و توهین

حالا ویکتور «هو» گو جان تعیین کننده کدام است؟
شلاق که ذرات اندامت را غرقه در درد میکند و یا فحش خواهر و مادر؟



بوسه های تو
گنجشککان پرگوی باغند
و پستان هایت کندوی کوهستان هاست
و تنت
رازی ست جاودانه
که در خلوتی عظیم
با منش در میان می گذارند.
تن تو آهنگی ست
و تن من کلمه ئی ست که در آن می نشیند
تا نغمه ئی در وجود آید :
سرودی که تداوم را می تپد.
در نگاهت همه ی مهربانی هاست :
قاصدی که زندگی را خبر می دهد.
و در سکوتت همه ی صداها :
فریادی که بودن را تجربه می کند.

 شاملو
بوسه‌های تو
گنجشککان پر گوی باغند

این به چه معنی است؟
این بدان معنی است که شاعرخود شیفته بوسیده می شود
یعنی
اوبژکت (مفعول) عشق است و نه سوبژکت عشق.
معشوق و معبود است و نه عاشق و عابد.
جهان وارونه:
قاعدتا زن باید اوبژکت عشق باشد و نه برعکس.

و پستان‌هایت کندوی کوهستان‌هاست
و تنت
رازی ست جاودانه
که در خلوتی عظیم
با منش در میان می‌گذارند

این بدان معنی است که شاعر
سوبژکت برخورداری (التذاذ) است و زن اوبژکت التذاذ.
شاعر
از کندوی پستان های حریفه عسل  می مکد و لذت می برد
و
در اندام حریفه سیر و سیاحت می کند و به کشف اسرار فیزیکی اندام حریفه  نایل می آید.
و نمی داند که در حریفه چه می گذرد و چه نیازی و رازی دارد.
مثلا لذت هم می برد و یا فقط طبق سنت و عادت
 لذت می بخشد.
در همین بند شعر شاملو
تحقیر عملی زن در ضمن تحلیل حرفی زن صورت می گیرد.
زن برای شاعر
ابزار استثمار جنسی  و غیره است و نه آدم.
زن در خدمت نر است
کنیز واره است و نه مختار و خودمختار و آدم واره

تن تو آهنگی‌ست
و تن من کلمه‌ئی ست که در آن می‌نشیند
تا نغمه‌ی در وجود اید:
سرودی که تداوم را می‌تپد

شاملو در این بند شعر
دیالک تیک فرم و محتوا
را
به صورت دیالک تیک تن زن و تن خویشتن
 از سویی
و
به صورت دیالک تیک آهنگ و کلمه
از سوی دیگر
بسط و تعمیم می دهد
و
معلوم همگان است که نقش تعیین کننده در این دیالک تیک از آن محتوا (کلمه، تن شاملو) است.
تن زن فقط ظرف و قالب و صورت است و بس.

در نگاهت همه مهربانی هاست:
قاصدی که زندگی را خبر می‌دهد

شاعر خودشیفته در نگاه زن
فقط مهربانی را کشف می کند و نه آنچه که در ورای مهربانی کذایی کمین کرده است.
شاعر از دیالک تیک زن و شوهر غافل است
برای اینکه محو جمال و جلال و جبروت خویش است.
نگاه زن برای شاعر
قاصدی است که فقط از زندگی خبر می دهد.
زندگی در قاموس اگزیستانیالیسم همین است:
سکس و مواد مخدر و خور و خواب و لذت تا حد مرگ

و در سکوتت همه صداها:
فریادی که بودن را تجربه می‌کند.

شاملو
در این بند اخر این شعر
دیالک تیک سخن و سکوت را وارونه می سازد
یعنی نقش تعیین کننده را از آن سکوت جا میزند.
بعدا در ترجمه ای از بیگل آلمانی خواهد گفت:
سکوت سرشار از ناگفته ها ست.
که خرافه ای بیش نیست.
سکوت نشانه خالی بودن کله از اندیشه و چنته از سخن است
خرافه خرافی تر جا زدن سکوت به مثابه تجربه حیات است




زندانیان سیاسی در ایران؛
 بحران سلامت و بی‌توجهی نهادینه‌شده به حقوق بشر
مهرداد

منظور از سیاسی چیست؟
پیش شرط عینی مشخص برای سیاسی بودن کسی چیست؟
ما در شرایط کنونی و حتی قبل از شکست انقلاب سفید
در کشور
شعور سیاسی و شخصیت سیاسی نداشته ایم.
حتی کسانی که اعدام شده اند
چه بسا در عمر خود روزنامه نخوانده بودند.
اکنون سطح فکری و فرهنگی  مردم
به مراتب بدتر از زمان شاه است.
ما با سقوط فکری و فرهنگی
حتی
 در مقیاس جهانی سر و کار داریم
در ج.ا. نه آزاد سیاسی وجود دارد و نه زندانی سیاسی.
دکاکین سیاسی کذایی
حتی توان تفکر بخور و نمیری را ندارند
مشتی انشاء نویس خودفریب عوامفریب اند
تازه اگر طوطی وش نباشند و خرافات دیگران را کپی و نشخوار نکنند.
مدعیان
چه بسا
حتی کنجکاو نیستند.
به همین دلیل تحلیل دعاوی خود را حتی نمی خوانند و تن به هماندیشی نمی دهند.



نمیرم از این پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام...
                                                              فردوسی
معنی تحت اللفظی:
من به برکت بذر سخن افشانی نامیرا شده ام
 منظور فردوسی این است
که بشر در آثار مادی و مثلی و فکری اش
مثلا در پلی که ساخته است و یا در فرزندی که زاده است  و یا در شعری و قصه ای و کتابی که سروده  و نوشته است
ادامه حیات می دهد.
 به قول طبری
که کار آٔمی باقی است
ار جسمش فنا گردد
منظور از نام در ادبیات پارسی هم همین است:
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند



اظهارات عجیب و غریب وزیر نیرو عباس علی آبادی :
 چرا علما برای خالی شدن سدها فکری نمی‌کنند؟!
طهماسب

وزیر
اصلا حرف زدن بلد نیست.
معنی این جمله اش این است که علما باید طرحی برای تخلیله سدها بیندیشند.


صدایی مستقل در برابر سانسور و سرکوب
مهرداد

منظور از مستقل چیست؟
استقلال و وابستگی در رابطه ای سه عضوی تعیین می شود:
مثال:
حسن (۱) به لحاظ مالی (۲) مستقل از حسین (۳) است.
حریفه از چه لحاظ و نظر مستقل بوده و مستقل از چی و کبی بوده است؟
نه مستقل مطلق وجود دارد و نه وابسته مطلق
همه چیز در دیالک تیک استقلال و وابستگی وجود دارد و معنی دارد.




شناخت کسی و یا چیزی
 چه ربطی به تو و بضاعت مالی تو دارد
مشد افلاطون؟
مثال:
شناخت سیب قبل از همه به خود سیب ربط دارد و نه به سیب کار و سیب چین و سیب فروش و سیب خر و سیب خور
محتوای شناخت
در موضوع شناخت است و نه در شناسنده



کسی که این شعار را می دهد
در بهترین حالت
خودخواه و خودبزرگ بین و از خود راضی  است
یعنی
خود را آدم حساب می کند وبقیه را خر.
کسی که این شعار را می دهد
چه بسا نادان است و از وضع خویشتن بی خبر

اگر کسی انتقادی به همنوع دارد بهتر است که
بفرماید



انتقاد
به شرطی انتقاد است که عینی و علمی و عقلی و انقلابی و کلی و عام باشد
و
نه ذهنی و دلبخواهی و پراگماتیستی و مصلحتی و منفرد و خاص.

روحانیت
در جوامع برده داری و فئودالی
همان روشنفکریت  در جامعه سرمایه داری است.
سعدی
فقیه است.
روحانی است.

علاوه بر این
اولا
روحانیت
فشری اجتماعی است و نه طبقه ای اجتماعی
روحانیان تعلقات طبقاتی متفاوت و متضادی دارند.
هم خیابانی روحانی بوده است و هم نوری.
ثانیا
روحانیت
یکپارچه و همگون نیست
ما با  انواع مختلف روحانیت سر و کار داشته ایم:
روحانیت برده داری
مثلا ال عبا
روحانیت فئودالی
 مثلا بروجردی و کاشانی
روحانیت بورژوایی
 مثلا شریعتمداری
روحانیت فوندامنتالیستی
مثلا خمینی و سیدعلی
بخش مهمی از روحانیت
در کودتا متحد دربار و امپریالیسم بوده اند
بخشی از روحانیت پس از انقلاب سفید متحد شاه بوده اند
چه بسا
پس از شکست انقلاب سفید
به فوندامنتالیسم (خمینیسم) پیوسته اند.


ما در سمت راستین تاریخیم.
حریفه

ویرایش:
ما روزی در سمت راستین تاریخ بودیم و رستگار بودیم
اکنون راست ها ی راستی و رستگاری ستیز روی کار می آیند تا دروازه  دوزخ ج. ج. سوم را به روی بشرست بدبخت بگشایند



می خواهم بمیرم
می خواهم یک میلیارد بار بمیرم
و در جهانی بر خیزم ،
که همسایگان یکدیگر را بشناسند ۰
ومردم،
همه رنگ ها را دوست بدارند .
میخواهم در جهانی بر خیزم
که عشق به قیمت لبخند باشد.
مردان نمیرند ،
زنان نگیرند ، (نگریند)
وهمه کودکان ،پدران خود را بشناسند .
عدالت باغی باشد،
که مردم در آن سیب بکارند
ویکسان بمیرند .
می خواهم در جهانی بر خیزم ،
که هیچ انسانی بیش از یک بار نمیرد !
ژاک پره ور



نظر ارباب ترامپ درباره جوانکی بنام  جولانی:
پسر خوش‌تیپ، جوان، خوش‌قیافه. گذشته‌ی سختی داشته، به نظرم او فوق‌العاده بود.

پسر بساز و بفروش ترامپ
با جولانی
قرارداد بنای ترامپ تاور در خرابات شام را بسته است.
در عربستان و قطر و امارات هم قرارداد بنای هتل های اعلی را.
سودای استحاله غزه  به لاس ویگاس خاوران خاور
و
کوچاندن خلق فلسطین به ناکجا آباد را در سر دارد
نتانیاهو
با دمش گردو می شکند و سید علی عزادار است و خاک بر سر می کند
پس از کشته شدن و دربدر شدن میلیون ها سوری و خرابات شام شدن سوریه
ارباب عوض می شود:
بن سلمان جای جماران را می گیرد
اگر عردوغان بگذارد.



 يک كلمه را به خاطر بسپار و ديگر مشكلی نخواهی داشت.
كلمه "متفاوت" را به ياد داشته باش.
تو با هر كس ديگر در دنيا فرق داری. 
  گريز از سرزمين امن

این ادعای حریف
نصف حقیقت است
این ادعای حریف
حقیقت نیمبندی است که بدتر از باطل و ناحقیقت است.
چیزهای هستی از جماد تا نبات و جانور و بشر
  متفاوت از یکدیگر نیستند.
ضمنا با هزاران رشته مرئی و نامرئی در وحدت و پیوند با همدیگرند.
دیالک تیک فصل و وصل
دیالک تیک اصل و فصل
دیالک تیک تفاوت و هویت
بشر
در تحلیل نهایی
با جمادات و نباتات و جانوران از حشره تا حیوان
خویشاوند است
یعنی یکسان است
یعنی در دیالک تیک تفاوت و هویت وجود دارد
وقتی هم بمیرد به اتم های متشکله اش تجزیه می شود و تفاوت از میان برداشته می شود
و هویت (یکسانی) بر تخت می نشیند و فاتحه ای بر تفاوت میخواند



از این خبرها نیست.
پیش شرط کسب آزادی
کسب پیشاپیش آگاهی است.
خر نمیتواند مختار گردد
حتی اگر از جان شیرین بگذرد


درختان چنار در این سرزمین
دیگر از اشک باران ننوشیدند
حتی قطره‌ای
وقتی که دانستند
آخر سر
از آنها داری خواهند تراشید
برای اعدام فرزندان این سرزمین...
بیکس

بیکس بی خبر
دیگر کسی از چناری داری نمی سازد.
همه چیز مکانیزه شده است
مخالفین را با بالابر دار می زنند
مخالفینی که دلیل مخالفت شان
هارت و پورتی و یا نشان دادن مویی و رویی و چشم و ابرویی بوده است


اگر کسی را در وضعیت نامناسبی دیدی آبرویش را مبر !

بروجردی



آره.
ولی این حکم در مورد پدران و مادران  و پدران و مادران پدران و مادران نسل اندر نسل هم صدق می کند.
رابطه فرزند با والدین
و مولود با مولد به طور کلی
چه نباتی و چه جانوری و چه جامعتی
چیست؟



منظور از برخورد دیالک تیکی به چیزی مشخصا چیست؟
منظور از الغاء و نفی چیزی مشخصا  چیست؟
مثالی بزیند.



این عنوان مهرداد
دقیق و درست نیست.
اسرائیل
یک کشور است.
اسرائیل
یک جامعه طبقاتی است.
دولت اسرائیل
نماینده طبقه حاکمه در این جامعه است.
طبقه حاکمه در جامعه اسرائیل
هیئت های حاکمه متنوع و حتی متضاد دارد.
دولت کنونی اسرائیل
ائتلافی از فاشیست ها وفوندامنتالیست های یهودی است.
رابطه فاشیسم و فوندامنتالیسم یهودی
با  فوندامنتالیسم اسلامی حماس و جهاد و حزب الله (و  سیدعلی)
رابطه ای دیالک تیکی است:
ایندو در همیاری و همستیزی خونین قرار دارند
هر دو ارتجاعی و ضد خلقی اند
هر دو به برکت این جنگ زرگری خونین ادامه حیات می دهند




خوب
ترامپ  این کارهارا کرد
اما به بهانه دشنمنی ایران آخوندی با کشورهای عرب.
خوب
 ننگ بر آخوندها و طرفدارانشان امثال شما
که ادرس اشتباه می دهید تا ننگ وجودتان دیده نشود
ملودی

ملودی نامی
هزار سال قبل تنها دوست هنرشناس ما بود که بلاک مان کرد و ما را از شعور و شناخت هنری اش
بی نصیب گذاشت.
یادش به یاد باد.
ولی مثل شما حواس پرت و پرت از مرحله نبود.

ترامپ
اصلا مخالفتی با عمامه و عبا ندارد.
ترامپ
گوساله زرین پرست است و بس.
ترامپ
شق القمرهای مهمتری در این سفرش به سفره خاوران کرده است:
پسر ترامپ که بساز و بفروش بزرگی استت
قرار شده که در عربستان و امارات عربی و قطر   هتل و غیره بسازد
این هنوز چیزی نیست
ترامپ
از رئیس جدید سوریه خیلی خوشش امده
و
پسرش قرار است که در سوریه هم ترامپ تاور (برج) بسازد
ترامپ دهها میلیون  دلار برای خاندان سلطنتی اش در این چند روز درآورده است.



آره.
همین ۹۸ در صد از خلایق
چند روز قبل
جاوید شاه گفته بودند
در رفراندوم اصلاحات ارضی هم به دربار رأی داده بودند
توده محروم از حزب توده
مثل غولی است که سر ندارد
و
با سهولت تام و تمام
 دنبال هر ننه قمری می افتد و فاجعه می آفریند




به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه بر نگذرد
خداوندِ نام و خداوندِ جای
خداوندِ روزی‌دِهِ رهنمای
خداوند کیوان و گَردان‌سپهر
فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برتر است
نگارندهٔ برشده پیکر است
به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه
خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند که بیند همی
ستودن نداند کس او را چو هست
میانْ بندگی را ببایدْت بست
بدین آلت رای و جان و زبان
ستود آفریننده را کِی توان؟
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
از این پرده برتر سخن‌گاه نیست
ز هستی مر اندیشه را راه نیست
امروز ،
به عنوان روز بزرگداشت
بزرگترین حماسه سرای ایران، ابوالقاسم فردوسی
نامگذاری شده است
پنجشنبه ۲۵ اردی بهشت ۱۴۰۴
جهان یادگارست و ما رفتنی
به گیتی نماند بجز مردمی
به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست



شبانه‌یِ 5 به سال 1333در زندانِ فصر سروده شده و مانند شبانه‌یِ پیش از خود از همین دفتر این شعر نیز هم چنان تحتِ تأثیرِ فضایِ سیاه و خفقانِ سیاسی و اجتماعیِ همان زمان است، هر چند که این خفقان و بگیروببندها‌ هم‌چنان در تداوم است البته... و به قول خود شاعر:
«ماه می‌گذرد
در انتهای مدارِ سردش.
ما مانده‌ایم و
روز
نمی‌آید.» [ از شعر«هجرانی» جهان را بنگر سراسر...]
و یا:
«سهمِ ما
پنداری
شادی نیست.
لوحِ پیشانیِ ما مُهرِ که را خورده؟ خدا یا شیطان؟» [از شعر«پیغام»]
شعرِ «شبانه‌یِ 5» به نظر می‌رسد که می‌توانَد حدیثِ‌نفس هم باشد چرا که شاعر در زندان با پنجره‌ئی که شاید پنجره‌یِ سلول‌اش باشد‌ گفت‌وگو می‌کند، او راویِ درد و رنجِ خویش‌ست اما این گفت‌و گو کاملاً یک طرفه و درونی است . و سرانجام «شاعر» در نهایت ناامیدی با یافتنِ روزنه‌هائی از همان پنجره که شاید نمادِ رهائی باشد بر یأسِ خویش غلبه می‌کند و در بخشِ پایانیِ شعر از اُمید به رهائی سخن می‌گوید.
 
با هزاران سوزنِ الماس
نقره‌دوزی می‌کند مهتاب
رویِ ترمه‌یِ مُرداب ...
من نگاه‌اَم می‌دَود ــ جوشیده از عمقِ عبوسِ فکر
سویِ پنجره،
اما
پنجره
بیگانه با شوقِ نگاهِ من
به من چیزی نمی‌گوید...
◘ـ
ــ پنجره!
چون تلخیِ لب‌خنده‌یِ حُزنی
باز شو
تا شاخه‌یِ نوری بروید
در شکافِ خاکِ خشکِ رنج ام
از بذرِ تلاشِ من!
ــ پنجره
بیدارِ شب
ــ هشیارِ شب
در انتظارِ صبح‌دَم چیزی
نمی‌گوید ...
ــ پنجره‌!
دانم که آخر‌، چون یکی لب‌خند
خواهی کُشت این روحِ مصیبت را
که ماسیده‌ست
در هزاران گوشه‌یِ تاریک و کورِ این شبستانِ سیاه و وَهم ...
ــ پنجره
در دَردِ شام انجامِ خویش
از ظلمتِ پا در عدم چیزی نمی‌گوید ...
◘ـ
ــ پنجره!
بگشای از هم‌
چون کتابِ قصه‌یِ خورشید
تا اُمیدم باز جوید
در صدف‌هایِ دهانِ رنج
صبحِ مروارید‌تاب‌اَش را
به ژرفاژرفِ این دریایِ دور افتاده‌یِ نومید!
◘ـ
پنجره اما
هم از آن‌گونه ــ سَر در کارِ خود ــ
بر بسته دارد لب
چون گلِ نشکفته‌یِ لب‌خند
رشته رشته بذرِ مرواریدش اندر کام.
لیک امیدِ من
از هزاران روزنِ او
صبحِ پاکِ تازه‌رو را می‌دهد پیغام.
◘ـ
با هزاران سوزنِ الماس
رویِ تاقه‌شالِ کهنه‌یِ مُرداب
نقشه‌هایِ بته‌جقه نقره‌دوزی می‌کند مهتاب.



عرفان شناسی نئی
 جان ما خطا اینجا ست.
از دید عرفان که مبتین بر پانته ئیسم است
حرم و مسجد و میخانه یکی است.
 جام و قدح و کاسه و پیمانه یکی است.
وقتی حلاج می گوید:
 انا الحق
یعنی من خدا هستم
منظورش این است که فرقی بین خلق و خدا و خر و خورجین و خردل و خرما وجود ندارد.
این چیزی جز خردستیزی نیست.
مولانا هم پای استدلالیان را
 یعنی خردگرایان را
چوبین و بی تمکین جا می زند
عرفان مکتب خردستیزی و خرپروری است





خِرد چشمِ جان است چون بنگری
تو بی‌چشم، شادان جهان نسپری

 شاهنامه_فردوسی

معنی تحت اللفظی:
اگر دقت کرده باشی،
عقل
چشم روح است.
بدون داشتن عقل کسی نمی تواند شادمان زندگی کند.

معلوم نبیت که منظور فردوسی از خرد و جان چیست.
مشخصه مهم خدا در قاموس فردوسی
داشتن جان و خرد است.
به نام خداوند جان و خرد
مشخصه مهم خدا در قاموس سعدی
اما
 جان آفرینی و سخن آفرینی است
به نام خداوند جان آفرین
خکیم سخن در زبان افرین



اردشیر
معلوم نیست
که
چگونه به این نتایج عجیب و غریب میرسد؟
ترامپ در این سفر
بن سلمان و بن قطر را به خوش رقصی برانگیخت و قول سرمایه گذاری کلان توسط بن سلمان و خرید هواپیما از امریکا توسط بن قطر را  گرفت
ضمنا
هدیه ای  از بن قطر به بهای چندین صد میلیون دلار دریافت کرد
امرای عربستان و  قطر که  حاضر به دادن دستمزد بخور و نمیر به کارگران مهاجر نبوده اند
صدها میلیون دلار به امیر امریکا هدیه داده اند.



تمام دین در دو کلمه:
مرنج و مرنجان  
مولانا

رنجیدن و رنجاندن
رابطه دیالک تیکی با هم دارند
ضمنا دست خود موجودات نیستند تا مولانا فرمان دهد و اجرا کنند.
بشر و جانور که اعصاب دارند و به محض رنجیده شدن بی اختیار می رنجانند
اگر زورشان به رنجاننده نرسد
زن و بچه شان را می رنجانند تا آرام گیرند.
جمادات حتی تابع این دیالک تیک اند:
مثال:
اگر مشتی بر دیواربزنید
دست تان درد می گیرد
درد ناشی از واکنش دیوار به مشت شما ست
این یک قانون فیزیکی است


شاهی طلبی برو گدای همه باش
بیگانه ز خویش و آشنای همه باش
#ابو‌سعید_ابو‌الخیر

ابو سعید در این شعار
دیالک تیک طبقه حاکمه و توده
را
به صورت دوئآلیسم شاه و گدا بسط و تعمیم میدهد
و بسان حافظ
به ستایش از ارج و قرب دراویش ـگدایان) می پردازد و پیش شرط سلطنت را سئال (گدایی و دریوزگی) جا می زند
بسان سعدی که به صورت دیالک تیک سلطان و درویش بسط و تعمیم داده و دو فصل از بوستان و گلستان را به سلطان و درویش اختصاص داده است.
از دید علما و فقها و عرفای فئودالی
توده
 گدا ست
و
نه مولد و تاریخساز و خدا.
 ابو سعید در این شعار
دست به عوامفریبی چپ نمایانه می زند:
بسان حزب الله
توده را مستضعفین قلمداد میکند و حاکمیت فئودالی ـ بورژوایی خود را حکومت مستضعفین یعنی توده کذایی.
ضمنا حزب توده را قلع و قمع می کند و توده را بی سر و بی سردار می سازد.



اسماعیل خویی خود سرود بود.
اعظم میرمبینی

اعظم میرمبینی
تنها شخصیت فارسی زبانی است که شعور پوئه تیکی(شعر شناسی) دارد
ضمنا
می تواند ااز شعار این و آن تحلیل فرمالیستی به عمل آورد
که بهتر از هیچ است
 اسماعیل خویی
از دید اعظم میرمبینی خودش سروده بوده است.
این تحلیل اعظم از اسماعیل است.
اسماعیل خویی
در ایام جوانی
از طرفداران چریک های فدایی فئودالی ـ روحانی خلق
و
از دوستان امیر پرویز پویان بود.
مشخصه چریک های فدایی فئودالی ـ روحانی خلق
چگوارا نمایی و سلطنت ستیزی و توده ستیزی و حزب توده ستیزی بود
مرادشان
جلال ال احمد و احمد شاملو بود.
اسماعیل خویی پس از پیروزی ارتجاع سرخ و سیاه و سرنگونی شاه
به غزب کذایی آمد و طرفدار سرمایه داری امپریالیستی (اقتصاد  بازار ) شد و به مبلغ ادبی و اکتیو آن مبدل شد و جایزه باران شد.
اسماعیل خویی
تسلط چشمگیری به زبان فارسی داشت
ما برخی از فرمایشات و اشعار اسماعیل خویی را تحلیل و منتشر کرده ایم
و فقط خودمان خوانده ایم:
نمونه ای:
سیری در نظرات خویی

۱
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2321

۲
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2322
 
۳
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2323

پایان






 قراری در بین نیست.
 نظر کریم دقیق و علمی و درست و حقیقی است.
کریم از یک قانون دیالک تیکی پرده برمی دارد:
قانون دیالک تیکی موسوم به نفی نفی (Vegation of Negation ) دیالک تیک پیوست و گسست
 کریم را نباید دستکم گرفت.
سعدی تحت تأثیر کریم بوده است.
به همین دلیل
دیالک تیکی اندیش است.

 ما مدتی است که آثار سعدی و  آیات قرآن کریم را تحلیل و منتشر میکنیم.
 اگر نظر به زیر پا بیفکنید می بینید


آیا مایلید
با من تا پیچ همین کوچه بیایید ؟
از سایه سار کوچه بگذرید ؟
دمی ، دقیقه ای ، لااقل عواقب آفتاب را
تجربه کنید ؟
می گویند آنجا عواقب آفتاب را در آواز های آینه دیده اند
آیا مایلید
با من میان اینهمه همهمه
دمی ، دقیقه ای لااقل از بوی بوسه
یا باران سخن بگویید ؟
می گویند در این دقایقِ دانا
آدمی ، از علاقه به آدمی آوازهای آینه را
می فهمد...
#سیدعلی_صالحی

مفاهیم سیدعلی صالحی در این شعر به شرح زیرند:
 
 پیچ  کوچه
  سایه سار کوچه 
 تجربه عواقب آفتاب
دیدن عواقب آفتاب  در آواز های آینه 
  بوی بوسه
یوی باران 
فهم  آوازهای آینه از علاقه به آدمی

کلیه این مفاهیم
خرافی و ایرئال (ضد واقعی) و ایراسیونال (ضدعقلی، مبتنی بر خردستیزی) اند
شعر
بهترین وسیله برای خرپروری و خردستیزی است
فرق هم نمی کند که شاعر چه کسی باشد
مارکس باشد و یا برشت  
شاملو باشد و یا شفیعی
سایه باشد ویا سیاوش




طهماسب
به عوض تحلیل
تحقیر می کند.
گاهی شاه را و گه شیخ را و اینجا زلنسکی بدبخت را
طهماسب
چه آلترناتیو و بدیل بهتری برای شاه و شیخ و زلنسکی دارد؟
طهماسب
اگر جای زلنسکی بود چه می کرد؟
همین زلنسکی که طهماسب تحقیرش میکند
جلوی چشمان میلیون ها نفر در تلویزیون
تو دهن ترامپ و معاونش زد و تحسن فرزانگان جهان را درو کرد.
زلنسکی
صدهزار بار آدم تر از پوتین و پالان  است که قصد نابودی کشور و ملت اوکراین را دارند




لیلا راشلین در ایمیلی نوشت:
«حتی در نادرترین اختلاف‌نظرهایمان، او بعد از آن با مهربانی مرا دلداری می‌داد و می‌پرسید:
 “هنوز بهترین دوستای هم هستیم، نه؟”»

مادر و پدر (چه نبات و چه جانور و چه بشر)
هرگز نمی تواند دوست جوانه و پیله و جوجه و توله و دختر و پسر خویش باشند.
چون
به حکم غریزه و طبیعت و حتی ژنه تیک
عاشق سینه چاک بی توقع و جانباز جوانه و پیله و جوجه و توله و دختر و پسر خویش  اند.
عشق بر خلاف دوستی
رابطه نیست تا دو طرفه باشد و ننه به فرزند بگوید:
 “هنوز بهترین دوستای هم هستیم، نه؟”»
کسی که فرق عشق با دوستی را نداند
ار کریم حتی عقب مانده تر است:
انما اولادکم .... فتنه عدو لکم
فرزندان تان فتنه اند
دشمنان تان هستند




پدر خيال مى‌كرد آدم وقتى در حجره‌ی خودش تنها باشد، تنهاست. نمى‌دانست كه تنهايى را فقط در شلوغى مى‌شود حس كرد.
.
از کتابِ #سمفونى_مردگان
#عباس_معروفی

ایراد این ادعای مشد عباس کجا ست؟
تنهایی به تنهایی وجود ندارد.
هیچ چیز از ذرات تا کاینات به تنهایی وجود ندارد
هر چیزی در داربستی دیالک تیکی وجود دارد
هر چیزی چه بسا در چندین داربست دیالک تیکی وجود دارد:
مثال:
تنهایی
اولا
در دیالک تیک تنهایی فیزیکی و فکری وجود دارد
من در میان جمع (یعنی در عین همبایی با همنوعان)
دلم جای دیگر است.
یعنی فکرم دور از جمع است و  معطوف چیزی ویا کسی و یا جمعی دیگر است
کسی در حجره اش هم تنها نیست
چون هر کسی با من درونی خویش همبا ست
هر کسی دیالک تیکی از من بورنی و من درونی اش است



خواجه عبدالله انصاری
آدمی را آزمون به کردار باید کرد
نه به گفتار
که به گفتار خلق بسیارند
و
به کردار، اندک

این شعار خواجه عبدالله
معیوب است و نشانه نادانی او ست.
گفتار چیست؟
  زرتشت
هزاران سال قبل
 از دیالک تیک پندار (افکار) و گفتار و کردار سخن گفته است
چه کسی می گوید که زرتشت
دیالک تیک نمی دانست؟
گفتار = فرم مادی افکار
دیالک تیک افکار و گفتار فرمی از بسط و تعمیم دیالک تیک تئ.ری و پراتیک (اندیشه و عمل) است.
نادیده و ناشنوده گرفتن گفتار به معنی صرفنظر از افکار است و نشانه نادانی است.
هیچ کرداری و کرد و کاری
بدون تفکر پیشاپیش میسر نمی شود
دیالک تیک اندیشه و عمل را حتی با بمب اتم نمی توان تخریب کرد
یعنی کردار را از پندار ویا افکار مجزا ساخت
عرفان
مکتبی خردستیز و خرپرور است




صحراهای سوزان عربستان بوته های استوایی آفریقایی، یک نوع خار صحرا با قیمت بسیار پایین *۱۲۰۰ عدل معادل ۸۰۰۰ بوته نیم دلار* از کنیا وارد کرده کاشته اند که علاوه بر نگه داشت آب و جلوگیری از فرسایش خاک باعث رشد بهترین نوع قارچ میشه *فقط در زمینهایی که ترکیب نمکی دارن مثل دشت خوزستان و کویرهای ایران که باعث پیدایش قارچ و نگهداشت گیاه به مدت ۹۰ سال میشه*
*فقط کمی بارندگی لازمه تا زمین را به مدت ۸ ماه مرطوب نگهداره و سه بار در سال قارچ تولید شده را برداشت کرده و حتی صادر کنند*
*این طرح توسط یک ایرانی به نام آقای کیکاووس ارائه شد* که توسط عربستان و بخشی از چین با خریدن طرح از ایشان اجرایی شده و نتیجه بسیار عالی داشته است.





مش مهدی هرزه گو
اگر کامنت ما ایرادی دارد
 لطف کنید و تصحیح کنید.
 توهین به همنوع
 کسب و کار لات ها و لومپن ها و لاشخورها ست.
 ضمنا ما حداقل ۵۰۰۰ صفحه تحلیل مارکسیستی به اشعار و افکار فروغ نوشته ایم و منتشر کرده ایم


خوزه موخیکا: صدای زحمتکشان
خوزه «پپه» موخیکا، رئیس‌جمهور پیشین اروگوئه، نه‌تنها به خاطر سبک زندگی ساده و منش انسانی‌اش، بلکه به سبب سیاست‌هایی که در حمایت از کارگران، فقرا و زحمتکشان کشورش به اجرا گذاشت، در حافظه مردم آمریکای لاتین ماندگار شد. او که خود از دل مبارزه، فقر و سال‌ها زندان در دوران دیکتاتوری برآمده بود، در دوران زمامداری‌اش (۲۰۱۰ تا ۲۰۱۵) تلاش کرد دولتی مردمی و عدالت‌محور بنا کند که سیاست‌هایش بازتابی از رنج و امید طبقات فرودست باشد.
سلامت: حقی برای همگان، نه کالایی برای خرید و فروش
موخیکا معتقد بود که بهداشت و درمان نباید امتیازی برای ثروتمندان باشد، بلکه باید حق همه مردم باشد. در دوران او، سیستم بهداشت عمومی تقویت شد و پوشش خدمات درمانی برای اقشار کم‌درآمد و مناطق محروم گسترش یافت. کلینیک‌های سیار، برنامه‌های واکسیناسیون فراگیر، و دسترسی رایگان یا بسیار ارزان به دارو و درمان، بخشی از اصلاحاتی بود که زندگی میلیون‌ها نفر را بهبود بخشید.
آموزش رایگان: ابزاری برای رهایی
یکی از پروژه‌های برجسته دولت موخیکا در حوزه آموزش، طرح «Plan Ceibal» بود؛ برنامه‌ای که به دانش‌آموزان سراسر کشور – حتی در دورافتاده‌ترین روستاها – لپ‌تاپ و اینترنت رایگان ارائه می‌داد تا فرصت برابری برای یادگیری دیجیتال فراهم شود. علاوه بر آن، بودجه آموزش افزایش یافت و توجه ویژه‌ای به معلمان، مدارس فرسوده، و آموزش در مناطق فقیرنشین شد. او باور داشت که آموزش، ابزاری است برای گسستن زنجیر فقر.
مسکن برای همه، نه فقط برای اغنیا
برای مقابله با بی‌خانمانی، دولت موخیکا با همکاری تعاونی‌ها و گروه‌های اجتماعی، طرح‌هایی برای تأمین مسکن اجتماعی اجرا کرد. خانه‌هایی با وام‌های کم‌بهره و اقساط بلندمدت در اختیار خانواده‌های نیازمند قرار گرفت. این سیاست نه تنها سرپناهی برای بی‌خانمان‌ها فراهم کرد، بلکه حس مالکیت و کرامت را به آن‌ها بازگرداند.
کار و کرامت انسانی
موخیکا با افزایش حداقل دستمزد، تثبیت قوانین حمایتی از کارگران و تقویت اتحادیه‌ها، امنیت شغلی را ارتقا داد. برنامه‌های آموزشی برای کارگران فنی، حمایت‌های فصلی از کشاورزان خرد، و بیمه‌های اجتماعی برای اقشار بی‌ثبات شغلی نیز بخشی از چشم‌انداز او برای جامعه‌ای عادلانه‌تر بود. او بر این باور بود که کرامت انسانی از کار شرافتمندانه آغاز می‌شود و دولت باید پشتیبان آن باشد.
زندگی به مثابه پیام
خوزه موخیکا فقط در حرف از عدالت اجتماعی نمی‌گفت؛ او خود نماد زیستن با کمترین امکانات بود. ۹۰٪ حقوق ریاست‌جمهوری‌اش را به خیریه‌ها و پروژه‌های اجتماعی اهدا می‌کرد، در خانه‌ای گلی در حومه مونته‌ویدئو زندگی می‌کرد و با فولکس‌واگن بیتل قدیمی‌اش رفت‌وآمد می‌کرد. زندگی‌اش نشان می‌داد که رهبری واقعی یعنی هم‌سطح مردم بودن، نه برتر از آن‌ها.
خوزه موخیکا، با فروتنی‌اش، با سیاست‌های عدالت‌خواهانه‌اش، و با انسانی‌زیستن‌اش، الگویی نادر در دنیای سیاست بود. او نشان داد که قدرت، اگر در خدمت مردم و به‌ویژه محرومان به کار گرفته شود، می‌تواند دنیا را کمی انسانی‌تر کند. زنده‌یاد موخیکا، نه‌فقط یک رئیس‌جمهور، که وجدان بیدار یک ملت و صدای خاموشان زمانه بود

کلاهی میناب؛ جایی که فقر، مردم را به سوخت‌بری کشاند
بندر کلاهی در شهرستان میناب، این روزها به نامی پرتکرار در اخبار ایران تبدیل شده است. اما آنچه در زیر تیترهای رسمی با عنوان «مقابله با قاچاق سوخت» پنهان مانده، چهره مردمی است که نه مجرم، بلکه قربانی شرایطی هستند که آن‌ها را به ناچار به قاچاق سوق داده است. رویدادهای اخیر در این منطقه، بار دیگر شکاف میان روایت دولتی و واقعیت تلخ زندگی در حاشیه را عیان کرده است.
بسیاری از ساکنان کلاهی و مناطق مشابه، در شرایطی زندگی می‌کنند که شغل رسمی، دسترسی به بیمه، و درآمد ثابت بیشتر یک رؤیاست تا واقعیت. فقر گسترده، بی‌کاری مزمن و نبود زیرساخت‌های تولید و اشتغال باعث شده قاچاق سوخت – هرچند مخاطره‌آمیز – تنها راه زنده ماندن برای هزاران خانواده باشد. مردم، بشکه‌های سوخت را نه برای سودهای کلان، بلکه برای نانی برای فرزندانشان جابه‌جا می‌کنند.
برای بسیاری از مردان این روستا، بیدار شدن با صدای موتور پمپ، پر کردن دبه‌های پلاستیکی، انتقال مخفیانه سوخت از طریق لوله‌ها یا با قایق‌های کوچک، تنها امید به درآوردن لقمه‌ای نان است. کاری سخت، خطرناک و غیرقانونی، اما برخاسته از ناچاری.
در مواجهه با این واقعیت دردناک، پاسخ حاکمیت نه رسیدگی به ریشه‌های فقر، بلکه اجرای عملیات نظامی بوده است. از ۲۱ اردیبهشت، یورش سنگین نیروهای امنیتی به این منطقه، نه‌تنها صدها نقطه سوخت قاچاق را تخریب کرده، بلکه همراه با خشونت علیه مردم محلی نیز بوده است.
شلیک گاز اشک‌آور، ضرب و شتم، تیراندازی با گلوله‌های ساچمه‌ای و تخریب اموال مردم، بخشی از گزارش‌هایی است که از سوی شاهدان عینی و رسانه‌های مستقل منتشر شده‌اند. حتی کودکانی که در کوچه‌ها بازی می‌کردند، از این خشونت بی‌نصیب نمانده‌اند. اما هیچ تصویری گویاتر از زن و مردی نیست که در میان دود، با دبه‌ای خالی، در پی نانی هستند.
سیاستی که بدون درک شرایط اقتصادی و اجتماعی مردم، تنها به مقابله نظامی بسنده می‌کند، به‌جای درمان، تنها زخم را عمیق‌تر می‌کند. مردمی که امروز به اتهام قاچاق سوخت سرکوب می‌شوند، همان‌هایی هستند که اگر زمینه‌ای برای کار سالم داشتند، شاید هرگز به این راه نمی‌رفتند. مجرم دانستن آن‌ها، یعنی نادیده گرفتن دهه‌ها بی‌توجهی، تبعیض و محرومیت.
آنچه در کلاهی میناب در جریان است، بازتاب یک تراژدی ملی است: وقتی فقر مزمن با بی‌عدالتی ساختاری در هم می‌آمیزد، نتیجه‌اش مردمی است که برای زنده ماندن، قانون را زیر پا می‌گذارند. اما راه نجات، سرکوب نیست؛ بلکه توسعه، ایجاد شغل، آموزش، و اعتمادسازی است. برای مردمی که امروز به «قاچاقچی» لقب گرفته‌اند، شاید تنها یک واژه معنا دارد: «نان».
کلاهی میناب، نه محل جرم، بلکه میدان فریاد خاموش مردمانی است که از فرط گرسنگی، دل به نفت بسته‌اند. و هیچ قدرتی، بدون شنیدن این فریادها، نمی‌تواند صلح و امنیت واقعی را برقرار سازد





سرمایه داری و صهیونیسم
صدهزار بار مترقی تر و سوسیال تر از فاشیسم و فوندامنتالیسم و اولیگاراشیسم و فئودالیسم است



تا جایی که به خودم مربوط می شود
 کاری که من در زندگی ام کرده ام به
منتها رفتن در جهتی بوده که شما جرئت پیمودن نیمه راهش را هم نداشته اید،
بعلاوه شما بزدلی تان را با عاقل بودن
 اشتباه گرفته اید و با فریب خویش
به آرامش رسیده اید.
داستایوفسکی ، یادداشت های زیرزمین
#داستایفسکی

هی حجة المسیحیت مش فئودور
ما سگان دربدر توده
دندانهایت را شمرده ایم و بیوگرافی ات را می دانیم:
تو در جوانی حزو نارودنیک های تروریست بدبخت بوده ای
بهترین اثر تو خانه اموات است که در این دوره نوشته ای
بعد به مسیحیت گرویده ای و کشیش واره شده ای و موعظه کرده ای
به همین دلیل برای اجامر امپریالیستی
 محبوبیت  پیدا کرده ای و زباله هایت در مقیاس جهانی تبلیغ شده اند



این ادعای ادیب
از سر تا پا باطل است:
کسی که گذشته را تجزیه و تحلیل رئالیستی و راسیونالیستی نکند
بدبختم ی شود و نه خوشبخت.
برای اینکه چنین کسی در مضارع مدام به سر می برد
و در نتیجه، آینده ندارد.زمان حال = پلی بین گذشته و آینده.
روی پل نمیتوان سکونت و  زندگی کرد و له و لورده نشد.

غنیمت دانی دم
از خرافات عمر خیام است.
دم = لحظه
دم را نمی توان و نباید  غنیمت دانست
عمر را و روند را می توان و باید غنیمت دانست
لحظه در چشم به هم زدنی محو می شود
 
ضمنا
خوشبختی = خروج بی برگشت از خریت
خر نمیتواند خوشبخت باشد
حتی اگر گذشته را فراموش کند، دم را غنیمت بداند و به انیده موهوم امیدوار باشد


مگر شاملو فقط در مرگ کیوان شعر سروده است؟
فاشیسم
شیفته مرگ است.
فاشیسم
از مرگ سرودی می سازد
فاشیسم
منزجر از زندگی است.
حیات در فلسفه فاشیستی خیات
چیز تهوع انگیزی است


نزدیک به ۲۰۰۰ نفر این خرافه مولانا را لایک زده اند
یک نفر حتی نبوده است که بپرسد:
چرا و به چه دلیل
بشر باید باران شود و عملا نادان شود و خیال کند که خر و خورجین و خرما و خلق و خدا یکی است


 این شعار فروغ
مملو از ایراد است:
اولا
تن هرزه بی معنی است.
ثانیا
کسی هرزه ای را سنگسار نمی کند.
در واقع
کسانی سنگسار می شوند که قوانین شرعی را زیر پا می گذارند
 مثلا مرتکب زنا می شوند.
ثالثا
ضد تن، جان است و نه مغز
دیالک تیک فقهی و ادبی تن و جان
فرمی از بسط  و تعمیم دیالک تیک ماده و روح و یا وجود و شعور است
 
رابعا
جفتگیری امری غریزی است و نه فکری
جانور هم 
به حکم غریزه
دنبال جفتگیری و حفظ و تکثیر نوع خویش است
نباتات حتی در فکر جفتگیری دورادور و با واسطه اند.

تو چندان که گویی
سخن گوی باش
خردمند باش و جهان جوی باش
نگر، تا چه کاری، همان بدروی
سخن هر چه گویی، همان بشنوی
فردوسی

معنی تحت اللفظی:
تا زمانی که قادر به حرف زدنی، سخنگو باش
ضمنا خردمند باش و جهان جوی باش
فراموش نکن که هر چه بکاری، همان را هم درو خواهی کرد
و
هرچه بگویی، همان را هم خواهی شنید.

فردوسی
 در این دو بیت
سخن را احتمالا  به معنی حرف حاوی اندیشه به کار می برد و با یاوه مرزبندی می کند.
منظورش این است که یاوه نباف.
فردوسی
پیش شرط خردمندی را جهان جویی (تجربه، کند و کاو عملی) مید اند

فردوسی
 دیالک تیک کشت و درو را برای اثبات دیالک تیک گفت و شنود به خدمت می گیرد:
به عبارت دیگر
گندم از گندم بروید
جو ز جو
از دید فردوسی
اگر کسی یاوه بگوید
یاوه هم می شنود
ولی اگر کسی بیانگر انیدشه باشد، اندیشه می شنود.

«آزادی»
فاضل نظری
در این دریا، چه می‌جویند ماهی‌های سرگردان
مرا آزاد می‌خواهی؟
 به تنگ خویش برگردان

مرا از خود رها کردی و بال پر زدن دادی
اگر این است آزادی
مرا بی‌بال و پر گردان

دعای زنده ماندن چیست وقتی عشق با ما نیست
خداوندا دعای دوستان را بی‌اثر گردان

من از دنیا به جادوی تو دل خوش کرده‌ام ای عشق
طلسمی را که بر من بسته بودی، بسته‌تر گردان

به جای اینکه هیزم بر اجاقی تازه بگذاری
همین خاکستر افسرده را زیر و زبر گردان

من از سرمایه عالم همین یک «قلب» را دارم
اگر چیزی دگر مانده ا‌ست، آن را هم هدر گردان

در این دوزخ به جز تردید راهی تا حقیقت نیست
مرا در آتش تردیدهایم شعله‌ور گردان



اولا
چرا خوارج ایرانی و نه دواخل و خوارج ایرانی؟

 ثانیا
 مگر ط. طبقاتی نیست؟
مگر  قاعده بر  این نیست که
گروهی آن
 گروهی این
 پسندند؟

علی صبوری
بر صندلی مرگ
------------
در خاموشی رفیق کانونی‌:
شیوا ارسطویی
چراغ را
هر سو که چرخاندم تو‌ نبودی
گفتم شاید همین حوالی
پنهان شده باشی
گشتم اما پیدایت نکردم
در کجای این جهان تاریک ناپیدایی؟
که باد هر سو می‌وزد
عطر تو را می‌پراکند؟
اما تو پیدا نیستی
تو به کدام سوی رفتی؟
از این سوی که نرفتی
اینجا گذرگاه شورشگران است
که ذلت را تاب نمی‌آورند
از آن سو هم گمان نکنم رفته‌ باشی
گذرگاه بردگان ست
پس به کدامین سوی رفته‌ای؟
گزمگان مست
بر چار راه ها مستقر شده‌اند
با کلاه های مفرغی
و شمشیر های مسی
که نفرین ابلیس
از پیشانی شان پیدا ست
تو پنداری
با انتخابت
بر صندلی مرگ نشسته‌ای
و لبخندت
مثل طنابی خونین
بر حلقهٔ دار تاب می‌خورد
و حقارت زندگی را برملا می‌‌ کند
اردیبهشت /۴۰۴


برآمد چندجانبه‌گرایی در برابر تسلط بلامنازع امپریالیسم جهانی به رهبری آمریکا هم یک واقعیت در جهان امروز است و هم مثبت است و می‌توان آن را به فال نیک گرفت.
ضمن اینکه توجه به این نکته هم مهم است که همه کشورهایی که با روند چندجانبه‌گرایی هم‌سویی نشان می‌دهند و به نوعی و به درجاتی ممکن است با آن همراهی کنند، ضرورتا ضدامپریالیست و ضدفاشیست نیستند. مسئله آن است که توازن قوایی در جهان شکل گرفته است که اقتدار چین و روسیه و کشورهای نزدیک و متحد آن‌ها در برابر فاشیسم و نئوفاشیسم امپریالیستی، رفته رفته تعداد هر چه بیشتری از کشورها را به این نتیجه می‌رساند که به‌اصطلاح با گذاشتن همه تخم‌مرغ‌ها در سبد رابطه و وابستگی یک جانبه و مطیعانه با امپریالیسم آمریکا، نمی‌توانند امنیت خود را تضمین کنند. در این میان حتی برخی کشورهای وابسته به غرب نیز در چارچوب رال پالیتیک به‌ناگزیر به این نتیجه می‌رسند که بهتر است سیاست‌های منطقه‌ای و جهانی خود را در راستای نوعی موازنه مثبت دنبال‌کنند. این را البته نمی‌توان در چارچوب مبارزه ضدامپریالیستی تعریف کرد. اما می‌توان با اطمینان گفت که شکل‌گیری، تحکیم و توسعه چندجانبه‌گرایی، می‌تواند فضا و بستر را برای تقویت و توسعه مبارزه ضدامپریالیستی، حق حاکمیت ملی و استقلال کشورهای کم‌توسعه و به‌اصطلاح جنوب بیش از پیش فراهم کند.
عدم درک این حقیقت و عدم توجه به آن در فضاي تحولات امروز در منطقه و جهان، می‌تواند به خطاها، انحرافات و حتی خیانت‌های تاریخی منجر شود. همان گونه که تمرکز صرف بر این روند و بی‌توجهی به روند تحولات و مبارزات طبقاتی و دموکراتیک در بسیاری از جوامعی که با روند چندجانبه‌گرایی همسوئی نشان می‌دهند، نیز می‌تواند آن روی سکه این انحراف را به نمایش گذارد.
اساسا با دسترسی به ابزار کلیدی تحلیل مشخص از وضعیت مشخص لنینی، درک هم‌زمان این واقعیات چندان دشوار نیست. با این وصف، متاسفانه در میان حاملان اندیشه و تجربه جنبش سوسیالیستی و طبقه کارگر در جهان و ایران، کم نیستند رفقایی که در دو سو این انحراف را در درک، تحلیل، موضع‌گیری و کنش سیاسی خود به نمایش می‌گذارند.

برآمد چندجانبه‌گرایی در برابر تسلط بلامنازع امپریالیسم جهانی به رهبری آمریکا هم یک واقعیت در جهان امروز است و هم مثبت است و می‌توان آن را به فال نیک گرفت.
حزب کممونیست روسیه

 چندجانبه‌گرایی؟
تسلط بلامنازع امپریالیسم جهانی؟
فقر مفهومی مزید گشته بر فقر فلسفی.در برهوت جهل و جنایت و جنون
ای الفبای مارکسیسم
تو کجایی تا شویم ما
نوکرت
چارقت دوزیم
کنیم شانه خرت؟
دی شیخ با الاغ همی گشت گرد باغ:
«یک توده ای به پهنه دنیایم آرزو ست.»
گفتیم:
«خفته اند در اعماق خاوران
عیسی دمی به عالم بالایم آرزو ست.»



نوشتنم نیمه‌کاره می‌ماند؛
 خاموشی آمده.
نه در کوهستانی دورافتاده، بلکه در قلب پایتخت.
 لابد در حاشیه‌ها، در خانه‌هایی که همیشه سهم‌شان اندک بوده،
 تاریکی سنگین‌تر است.
آن هم در بهار؛
 پیش از گرمای خرداد.

چه خفت‌بار است که از دل بزرگ‌ترین منابع انرژی جهان، باید به شمع پناه ببرم. در سکوت حاصل از خاموشی، حتی زمزمه‌ی همیشگی یخچال‌ها و کولرها نیز به خاموشی فرو می‌رود. زندگی فرومی‌ریزد در گرما و تاریکی.
گریه‌ام می‌گیرد از این همه ذلت. نه از خاموشی، از معنای آن. از این پسرفتِ بی‌پایان. کشوری با ثروت طبیعی، اما تهی از مدیریت، تهی از صداقت، تهی از تدبیر. قرار بود صادرکننده‌ی برق باشیم، نه پناه‌برنده به نور زرد شمع.
این خاموشی‌ها فقط خاموشی نیست. علامت است؛ نشانه‌ای‌ست از فروپاشی تدریجی. تاریکی‌ای در جان حکمرانی، در ذهن تصمیم‌گیران.
خود بی‌برقی نیست که ذله‌ام می‌کند؛ معنای این بی‌برقی است که دیوانه‌ام می‌کند. چه تصویری مضحک‌تر از آن‌که در سال ۱۴۰۴ ــ همان سالی که قرار بود بر اساس «سند چشم‌انداز» اول منطقه باشیم ــ برق در پایتخت کشور قطع می‌شود؟
۱۴۰۴؛ سالی که قرار بود «اول منطقه» باشیم! چه شوخی تلخی‌ست که درست در سال موعود، برق تهران به وقت تقویم خاموش می‌شود!
سند چشم‌انداز، رویای ملی، حالا به تمسخر ایستاده؛ سند چشم‌انداز را برعکس خوانده‌ایم. پایتخت بی‌برق شده. چه هجویه‌ی ناخواسته‌ای بر آن رویاها: اول‌شدن در علم، اقتصاد، زیرساخت، فناوری، و در رفاه. چهل سال گذشت؛ اما گویی نه برای ساختن، بلکه برای دورزدن مشکلات، عقب‌انداختن بحران‌ها، و فراموش‌کردن چشم‌اندازها.
آینده را نه ساختیم که سوزاندیم. نه پیشرفت که واگشت؛ نه اقتدار که سرگردانی.
و می‌گویند بعد از برق، نوبت آب است. شاید این‌بار کولرها که کار نمی‌کنند هیچ، شیرها هم دیگر نچکند. شاید گاز هم در زمستان نباشد.
سقوطی بی‌صدا در راه است.
فروریختنی آرام، بی‌هیاهو. همانند خاموشی‌های برنامه‌ریزی‌شده.
حس آشنایی است؛ یادآور دهه‌ی شصت.
شب‌هایی با شمع و چراغ‌نفتی، با بوی نفت و سکوت کودکان خواب‌آلود، با کابوس حمله‌ی هوایی و خبرهای جبهه. اما آن روزها جنگ بود، دشمن بود، تحریم‌های تازه‌نفس، و هنوز امیدی به ساختن داشتیم. حالا اما… چهار دهه‌‌ی گذشته. امروز، ما وارث بزرگ‌ترین منابع انرژی جهان؛ نفت، گاز، آفتاب، باد، و هنوز نمی‌توانیم خانه‌هایمان را روشن نگه داریم. این‌بار فقط یک واژه می‌ماند: شرم.
این یک خاموشی ساده نیست. این یک هشدار است. یک علامت سرافکندگی‌ست.
این خاموشی‌ها فقط قطع برق نیست. نشانه‌ی تاریکی عمیق‌تری است. تاریکی در مدیریت، در برنامه‌ریزی، در امید، در صداقت با مردم. نشانی از تاریکی‌ای که در تاروپود ساختار نفوذ کرده. و این همه، گریه دارد. نه از درد فیزیکی، بلکه از زخمی که بر امید این مردم نشسته است.
برای کشوری با این‌همه ثروت طبیعی، برای مردمی با این‌همه صبر، این وضعیت فقط نشانه‌ی شکست فنی نیست. نشانه‌ی یک انحطاط حکمرانی‌ست. تاریکی‌ای که نه با شمع روشن می‌شود، نه با وعده.
٭اقتصاددان
عبده تبریزی

این چه طرز نگارش شعری است؟
ویرایش نگارشی:
نوشتنم نیمه‌کاره می‌ماند؛
 خاموشی آمده.
نه در کوهستانی دورافتاده، بلکه در قلب پایتخت.
 لابد در حاشیه‌ها، در خانه‌هایی که همیشه سهم‌شان اندک بوده،
 تاریکی سنگین‌تر است.
آن هم در بهار؛
 پیش از گرمای خرداد.

این «شعر» حریف مملو از ایرادات انشائی است.
ویرایش:
نوشتنم (نوشته ام)  نیمه‌کاره می‌ماند
 خاموشی آمده.
نه در کوهستانی دورافتاده، بلکه در قلب پایتخت.
(خاموشی مسلط می شود
به هر طریق.
راه نمی افتد و به جایی نمی رود.
خاموشی به ضرب شلاق و توهین و تحقیر و تخریب  دیکته و تحمیل می شود)

 لابد در حاشیه‌ها، در خانه‌هایی که همیشه سهم‌شان اندک بوده،
 تاریکی سنگین‌تر است.
(خاموشی چه ربطی به تاریکی دارد؟)
آن هم در بهار
 پیش از گرمای خرداد.
(سبکساری و سنگینی  (وزن) تاریکی چه ربطی به فصول سال و مرکز شهر و حواشی دارند؟
مگر با گذار از بهار به تابستان سبکساری و سنگینی  (وزن)  تاریکی تحول می یابند؟
ضمنا
منظور حریف از این حرفها چیست؟)
فرهاد چرا نظر به زیر پا نمی اندازد و به حضرت جرجیس دخیل می بندد


دولت برای ضنایع تسلیحاتی
بهترین گاو برای دوشیدن است.
اوا

بیچاره روزا لوکزمبورگ
چه کسانی برایش بیناد
بنیادگزاری کرده اند که نه از «هر» خبر دارند و نه از «بر»
حتی از آثار لنین بی خبرند.
دولت
نه نهادی ماورای طبقاتی
بلکه دستگاه سرکوب در خدمت طبقات حاکمه است
دولت عمیقا ضد توده رحمتکش است.
دولت بازوی مسلح طبقات حاکمه است.
دولت
نماینده همین کنسرن های اسلحه سازی و پیپسی کولا سازی و بانکی و مالی و غیره است.
همین صدر اعظم جدید آلمان
نماینده بلاک راک (اولیگارشی مالی بین المللی) است
سال ها در بلاک راک کار کرده تربیت شده و میلیونر شده است
با هواپیمای شخصی به توالت می رود


این مذاکرات باید تعطیل بشه چون در نهایت هیچی‌ دست ایران رو نخواهد گرفت. اصلا قرار نیست هر دو طرف سود ببرند چون مذاکره بر اساس زوره! در نتیجه باید خطر رو از اول پذیرفت چون طرف مقابل دائم طلبکاره! هر چی‌ بدی باز هم کمه! نگاهی‌ به کشور‌های همسایه بیندازید.
احمد منظرپور

مذاکره چیست
مشد احمد؟

مذاکره
فرمی از بحث و یا هماندیشی است
و
هماندیشی
متمدنانه ترین فرم همزیستی است.
هماندیشی
صد هزار بار بهتر از چاقوکشی و فحاشی و شکم همدیگر دری است.
هماندیشی
حتما نباید به نتیجه مطلوب هماندیشان منجر شود.
هماندیشی
به همدیگرشناسی و حتی خودشناسی و موضع طبقاتی خود شناسی منجر می شود.
برای اینکه هر حرف هر حریفی
نشان از ماهیت طبقاتی او دارد و دست او را رو میکند.
به  زبان مش سعدی
تا فرد سخن نگفته باشد
ماهیت او نهفته باشد
امروزه
حلایق منزجر از هماندیشی اند
برای اینکه کارخانه کله شان تعطیل است
وای اگر از پی امروز بود فردایی
من که چشمم نخورد اب از این بی مغزان

منظور از دانایی کذایی چیست که زنجیری طلایی است؟
منظور از خرد چیست که اهل لعن و نفرین است
آنهم لعن و نفرین ژرف؟
معیار عینی و علمی برای «بیشتر دانی» چیست؟
منظور از پاسخ چیست؟
جامعه که معرکه پرسش و پاسخ نیست

آره.
بشر
 اما
به شرطی  گاو خر نیست که با سخت تر گشتن زندگی
بشر بماند و به  گاو و خر مبدل نشود.
شاخ بر خصم مشترک نشسته بر تخت  برند و نه به همرزم  و همسنگر و همدم بدبخت


آره.
بشر
 اما
به شرطی  گاو خر نیست که با سخت تر گشتن زندگی
بشر بماند و به  گاو و خر مبدل نشود.
شاخ بر خصم مشترک نشسته بر تخت  برند و نه به همرزم  و همسنگر و همدم بدبخت



ثروت شرایط انسان (؟) را  بهتر می سازد
اما از او انسان بهتری نمی سازد.
کانت

ویرایش:
ثروت مادی و مالی
 شرایط زندگی انسان را  بهتر می سازد
اما از او انسان بهتری نمی سازد..

اولا
ثروت دیالک تیکی از مادی و فکری ویا روحی است.
آدم بهتر
کسی است که طرفدار حقیقت باشد
چه فقیر باشد و چه غنی.

ثانیا
منظور کانت از آدم بهتر چیست؟
ملاک و معیار کانت برای تمیز ادم خوب از آدم  بد چیست؟
کانت استعمار خلق های  افریقا و آسیا و امریکا و غیره توسط بورژوازی اروپا را تأیید میکند.
بورژوازی و خود کانت فیلسوف بورژوایی
جزو اخیارند ویا جزو اشرار؟
ثروت خراب شان کرده و یا سیستم؟



دو چیز اندازه را از بین می برد:
دیدار دوستان
و
گفتار عالمان
ارسطو

اندازه چیست
حضرت ارسطو؟
اندازه و حد یکی از مفاهیم مهم فلسفی است
حد و اندازه
سرحد تعیین کننده میان کمیت و کیفیت است.
 
اگر تغییرات کمی چیزی به حد عینی برسند،
مثلا اگر دمای آب
تحت فشار جو
 به صد درجه سانتیگراد
برسد،
آب مایع تحول کیفی می یابد و بخار می شود.
صد درجه سانتیگراد تحت فشار جو
حد عینی آب است.
حد عینی دیگر اب چیست؟



من آدم شوخ طبعی هستم. امر می کنند که با وقار بنویسم. من بی پروا هستم. اما قانون فرمان می دهد که قلم من باید فروتن و فرمانبردار باشد. بخش خاکستری، تنها رنگی ست که قانون به من اجازه می دهد آنرا به کار برم. آخر چگونه توقع دارید که گل سرخ عطر گل بنفشه بدهد؟!
آیا نخستین وظیفه جویندگان حقیقت این نیست که یک راست بی آنکه به چپ و راست نظر افکنند، به سوی خود حقیقت پیش بتازند؟
کارل مارکس
سانسور و آزادی مطبوعات


آره.
شعر و شعور هنری به طور کلی
مبتنی بر شورو شوق و تخیل و عواطف و احساسات است.
بهتر از هیچ است.
ولی به درد درک و توضیح چیزی نمی خورد.
شعر
بهترین وسیله برای خردستیزی و خر پرروی است.
به همین دلیل
همه عوامفریبان یا شاعر بوده اند ویا نثر شعر گونه داشته اند
از شوپنهاور تا نیچه و هایدگر
به همین دلیل
شعور هنری توسط شعور اساطیری نفی دیالک تیکی شده است
شعور هنری
فقیرترین فرم شعور است
هگل پس از تدوین فلسفه خود
شعار مرگ ر شعور هنری را سر داد
البته
اشتباه می کرد.
شعور هنری را باید تحلیل دیالک تیکی کرد
کسب و کار ما ۲۵ سال است که همین است


ای ستاره ها. فریدون مشیری
===============
ای ستاره ها که از جهان دور
چشمتان به چشم بی فروغ ماست
نامی از زمین و از بشر شنیده اید؟
درمیان آبی زلال آسمان
موج دود و خون و آتشی ندیده اید؟
این غبار محنتی که در دل فضاست
این دیار وحشتی که در فضا رهاست
این سرای ظلمتی که آشیان ماست
در پی تباهی شماست.
گوشتان اگر به ناله من آشناست
از سفینه ای که می رود به سوی ماه
از مسافری که میرسد ز گرد را ه
از زمین فتنه گر حذر کنید.
پای این بشر اگر به آسمان رسد
روزگارتان چو روزگار ما سیاست.
ای ستاره ای که پیش دیده منی
باورت نمیشود که در زمین
هرکجا به هر که میرسی
خنجری میان پشت خود نهفته است.
پشت هر شکوفه تبسمی
خار جانگزای حیله ای شکفته است.
آنکه با تو میزند صلای مهر
جز به فکر غارت دل تو نیست.
گر چراغ روشنی به راه توست
چشم گرگ جاودان گرسنه ای است.
ای ستاره، ما سلام مان بهانه است
عشقمان دروغ جاودانه است
در زمین، زبان حق بریده اند
حق ،زبان تازیانه است
وانکه با تو صادقانه درد دل کند
های های گریه شبانه است.
ای ستاره ،باورت نمی شود
درمیان باغ بی ترانه ی زمین
ساقه های سبز آشتی شکسته است.
لاله های سرخ دوستی فسرده است.
غنچه های نورس امید
لب به خنده وانکرده مرده است.
پرچم بلند سرو راستی
سر به خاک غم سپرده است.
ای ستاره باورت نمیشود
آن سپیده دم ،که با صفا و ناز
در فضای بی کرانه می دمید
دیگر از زمین رمیده است.
این سپیده ها سپیده نیست.
رنگ چهره زمین پریده است.
آن شقایق شفق که میشکفت
عصر ها میان موج نور
دامن از زمین کشیده است.
سرخی و کبودی افق
قلب مردم به خاک و خون تپیده است.
دود و آتش به آسمان رسیده است.
ابرهای روشنی که چون حریر
بستر عروس ماه بود
پنبه های داغ های کهنه است.
ای ستاره ای ستاره غریب
از بشر مگوی و از زمین مپرس
زیر نعره گلوله های آتشین
از صفای گونه های آتشین مپرس
زیر سیلی شکنجه های دردناک
از زوال چهره های نازنین مپرس
پیش چشم کودکان بی پناه
از نگاه مادران شرمگین مپرس
در جهنمی که از جهان جداست
در جهنمی که پیش دیده خداست
از لهیب کوره ها و کوه نعش ها
از غریو زنده ها میان شعله ها
بیش از این مپرس
بیش از این مپرس
ای ستاره ای ستاره غریب
ما اگر ز خاطر خدا نرفته ایم
پس چرا به داد ما نمیرسد؟
ما صدای گریه مان به آسمان رسید
از خدا چرا صدا نمیرسد؟
بگذریم ازین ترانه های درد
بگذریم ازین فسانه های تلخ
بگذر از من ای ستاره
شب گذشت
قصه سیاه مردم زمین
بسته راه خواب ناز تو
میگریزد از فغان سرد من
گوش از ترانه بی نیاز تو
ای که دست من به دامنت نمی رسد
اشک من به دامن تو میچکد
با نسیم دلکش سحر
چشم خسته تو بسته میشود
بی تو در حصار این شب سیاه
عقده های گریه شبانه ام
بر گلو شکسته میشود
شب به خیر!


فلسفه گریه و زاری چیز دیگری است
مش فریدون فرخزاد.
گریه
 فی نفسه
گره گشا نیست.
گریه در پیشگاه خدا گرهکشا ست.
دلیلش چیست؟

وقتی نیکی می کنم، احساس شادمانی می کنم
و
وقتی بدی میکنم، احساس شرمسازی
لینکن

منظور از نیکی و بدی کردن به همنوعی ویا خیوانی
مشخصا
چیست؟
مثال:
دستگیری از افتاده ای نیکی است و شادمانی بخش.
چرا وبه چه دلیل؟
دلیل شادمانی چیست؟
چرا نیکوکار کذایی اگر افتاده تشکر کافی نکند
شروع به تحقیر و نفرین و توهین و دشنام می کند و غمگین و غضب آلود می شود؟
میلیون ها نفر جان میکنند و مایحتاج حیاتی نیکوکاران کذایی را تولید می کنند
بی آنکه کسی آدم حساب شان بکند
چه رسذ به اینکه نیکوکارشان بدانند و تشکرباران شان بکنند



شعار #زن_زندگی_آزادی  اوجالانی
شعاری ضد علمی و ضد انقلابی و امپریالیستی است


دزدی از بانک ها کار دزدهای تازه کار است
دزدهای حرفه ای بانک تأسیس می کنند
برشت

ویرایش:
دزدی از بانک ها کار دزدهای تازه کار است
دزدهای کارکشته (کار آزموده) بانک تأسیس می کنند
برشت

اتفاقا
دزد تازه کار
فقط می تواند جیب رهگذر مست و حواس پرت و  بی خبری را بزند.
ولی هرگز نمی تواند به بانک زنی نایل آید.

کسی که بانکی و یا کارخانه ای تأسیس میکند،
از صفر شروع نمی کند.
هیچ چیزی و هیچ کاری  از صفر شروع نمی شود.
اولین کسی که خانه ساخته
مقلد پرنده ای، موشی، خرگوشی بوده است.
تراکتور امروز روزی ترکیبی از گاو و گاوآهن بوده است.
کارخانه دار
روزی پیشه ور بوده است
مثلا نجار و آهنگر و حفار بوده است.
همه چیز در حال توسعه و تکامل است.
سرمایه دار مالی و بانکی
درزد نیست.
اگر حتی روزی دزد بوده باشد، به هنگام تأسیس بانک سرمایه دار (بورزوا) است و نه لومپن بی سر و پا و بی همه چیز.
با شعور هنری
نمی توان به شناخت چیزی نایل آمد و شناخت چیزی را امکان پذیر ساخت.
شعور هنری
متکی بر شور و شوق است و نه متکی بر شناخت.
بیشتر به درد عوامفریبی و خودفریبی می خورد
هر شاعری
دیالک تیکی از خودفریب و عوامفریب است
حتی اگر رهبر حزب کارگران باشد



منظور از
عدالت ( داد )
و
ظلم (بیداد)
 و
و دادخواهی
چیست؟


آره.

ولی من ـ زور سوسیالیسم جوانان و نه نوزادان و  نوباوگان و پیران    از این احادیث و اخبار چیست؟
وقتی پوتین
زلنسکی را آدم حساب نمی کند و فقط با ترامپ و عردوغان حاضر به حرف زدن است
کسی را به یاد هیتلر در رابطه با رهبران اطریش و چکوسلواکی نمی اندازد
وقتی پوتین  کشورهایی را به دلیل وجود روس ها در انحا
اشغال وبه زبان هیتلریستی آزاد میکند
کسی را به یاد هیتلر نمی اندازد



همه چیز هستی
نه فقط دور خودش
بلکه دور خورشید خودش می چرخد
خصلت و ساختار همه چیز دیالک تیکی است:
دیالک تیک خودخواهی و دگرخواهی
دیالک تیک گردش به دور خود و خورشید خود



مائوئیسم به چه معنی است؟
 تفاوت  و تضاد مائوئیسم  و استالینیسم با مارکسیسم چیست؟
به عوض گیر دادن به استالین و مائو
به این سؤال بیندیشید


منم اسپارتاکوس
منم همبستگی و مبارزه
منم عشق به انسانیت و نه به بردگی
پیتربردشاو منتقد مشهور گاردین زمانی در مقاله‌ای درباره سکانس تاثیرگذار «منم اسپارتاکوس» فیلم اسپارتاکوس اثر استنلی کوبریک نوشته بود:
این تکه از فیلم کوبریک باشکوه ترین لحظه اتحاد و همبستگی در تاریخ سینماست، جایی که مارکوس لیسینیوس کراسوس فرمانده کل قوای روم همه کسانی را که در شورش علیه این امپراتوری بپا خاسته بودند، مورد عفو و بخشش قرار میده و از خون‌شون میگذره، اون هم تنها به یک شرط، اینکه آنها اسپارتاکوس رو معرفی کنند.
اسپارتاکوس تصمیم میگیره از جای خودش بلند بشه تا جان بقیه رو نجات بده و این باشکوه‌ترین لحظه اتحاد تاریخ سینما همین‌جا شکل می‌گیره، اطرافیان اسپارتاکوس یکی پس از دیگری بلند شده و خودشون رو اسپارتاکوس معرفی می‌کنند و در ادامه اشکی که از چشمان رهبر قیام ضد برده‌داری برای دیدن این همه از خودگذشتگی سرازیر میشه، صحنه‌ای تاثیرگذار رو رقم می‌زنه. برده‌های سابق با این حرکتشون به کراسوس و کل امپراتوری روم یک پیام شفاف میفرستند:
آنها دیگه حاضر نیستند به زندگی قبل از شورش به رهبری اسپارتاکوس برگردند!
آموزش سندیکای کارگران فلزکار

مارکوس لیسینیوس کراسوس فرمانده کل قوای روم همه کسانی را که در شورش علیه این امپراتوری بپا خاسته بودند، مورد عفو و بخشش قرار میده و از خون‌شون میگذره، اون هم تنها به یک شرط، اینکه آنها اسپارتاکوس رو معرفی کنند.
حریف

آری.
اگر واقعا چنین بوده باشد، یعنی اگر همه بردگان یاغی خود را اسپارتاکوس معرفی کنند و بر دار شوند،
این بدان معنی است که
خردمندند و نه خر.
این بدان معنی است که
 برده دار شناسند
و
امید عفو از برده داران ندارند.
ضمنا
این بدان معنی است که
بردگی
به نظر بردگان کارد به استخوان رسیده و عصیان کرده،
 اصلا زندگی نیست



نه. اخلاق تعریف علمی دارد. اخلاق رعیت کجا و اخلاق ارباب لاشخور کجا؟



منظور از خوبی کردن به ادمها مشخصا چیست؟


اردشیر
کرد ما را آرد و شیر
با اعدام خامنه ای ایران عربستان می شود
عربستان پیشرفته تر از ایران و افغانستان است؟
منظور اردشیر از پیشرفت چیست؟

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر