۱۴۰۳ آذر ۲۵, یکشنبه

درنگی در شعری از شاملو تحت عنوان «روزی که تو بیایی» (۱)



درنگی
از
 میم حجری

روزی که تو بیایی

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری‌ست.

روزی که دیگر درهای خانه‌شان را نمی‌بندند
قفل
افسانه‌یی‌ست
و قلب
برای زندگی بس است.

روزی که معنای هر سخن دوست‌داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.

روزی که آهنگ هر حرف، زندگی‌ست
تا من به خاطرِ آخرین شعر رنج جست‌وجوی قافیه نبرم.

روزی که هر لب ترانه‌یی‌ست
تا کمترین سرود، بوسه باشد.

روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم…
و من آن روز را انتظار می‌کشم
حتا روزی
که دیگر
نباشم.


اولا
شاملو از تبار روحانیت نیست.
از تبار کیست؟

ثانیا
شعر چه ربطی به شاعر دارد؟ 

شعر باید مستقلا و بی اعتنا به شاعر تحلیل مارکسیستی شود
تا محتوای شعر نقد شود و حقیقت کشف و افشا شود.

این شعر زیبایی است و تحلیل خواهد شد.
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر