وقتی ارزش ها عوض میشوند، عوضی ها با ارزش میشوند.
روزی دُم یک روباه در حادثهای قطع شد.
روباههای دیگر پرسیدند: دمت چه شد؟
گفت: خودم قطعاش کردم.
پرسیدند: چرا؟ این که بسیار بد است.
روباه گفت: خیر. حالا آزادم و سبک. احساس راحتی میکنم. وقتی راه میروم فکر میکنم که پرواز میکنم.
روباه دیگری که بسیار ساده بود، رفت و دُم خود را قطع کرد. چون درد شدیدی داشت و نمیتوانست تحمل کند، نزد روباه اولی رفت و گفت: برادر تو که گفته بودی سبک شدهام و احساس راحتی میکنم. من ولی بسیار درد دارم.
روباه اولی گفت: صدایش را درنیاور، وگرنه تمام روز روباههای دیگر به ما میخندند. هر لحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود؛ وگرنه تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت.
همان شد که تعداد دمبریدهها آنقدر زیاد شد که بعداً به روباههای دمدار میخندیدند.
حالا حکایت ماست با جماعتی که این روزها لخت شدن را به عنوان شجاعت یا یک روش مبارزه و در تقدیس آزادی ستودند.
از صفحه آرش
مشد آرش علامه
دیالک تیک فرم و محتوا را حریفی در قرون وسطای شیراز
به صدها نوع بسط و تعمیم داده است.
یکی از مشخصات مهم این دیالک تیک این است که
محتوای واحدی (مثلا مبارزه طبقاتی)
می تواند در صدها فرم متنوع و متفاوت و حتی متضاد عرض اندام کند.
تعیین کننده در دیالک تیک فرم و محتوا (مبارزه طبقاتی و فرم مبارزه طبقاتی)
محتوا ست.
کسانی که به فرم گیر می دهند، از محتوا (مبارزه طبقاتی) غافلانند.
چنین کسانی
فرمالیست اند.
فرمالیسم
شرم انگیز است و در شأن بشر نیست.
صورت (فرم) زیبای ظاهر هیچ نیست
تا توانی سیرت (محتوای) زیبا بیار
شیخ دیالک تیکی اندیش شیراز
ویرایش:
شهناز هماپور
(آبان ۱۴۰۱)
دختران من
با سبویی بر دوش
از کدام سر چشمه می آیند
که این چنین سر خوشانه
بی هراس از راه پر پیچ و خم
رقص کنان گام بر می دارند
وعطر زنانگی شان را باد به هر سوی این وطن می برد
کشتزار های وطن
در طلوع آفتاب
تلالویی از گیسوان آنها ست.
جامی به من بنوشانید
تا پا به پای آنان زندگی را بسرایم
پسرانم از مه گذشته اند
و
به رنگین کمان پیوسته اند .
پایان
سازمان راه کارگر
از این بابت بر همه جریانات سیاسی در ایران برتری داشته است
که مدافع جسور حقوق زنان و مخالف سرسخت حکومت آخوندها بوده است.
شعار زن و زندگی و آزادی اوجلانی اما
نه شعاری انقلابی، بلکه شعاری انچنانی است که رسانه های طبقه حاکمه امپریالیستی
طنین جهانی بدان بخشیده اند.
ببل کجا ست
مش ممی؟
درسی که تاریخ به بشر داده است، این است که بشر خطای واحدی را برای بار دوم مرتکب نمی شود.
فرنگی
آره.
مثل سکنه یانکستان که مش دونالد را برای بار دوم
انتخاب نکرده اند
تا برای همیشه از معرکه انتخابات رها شوند و مثل ما قندهاریها و یا عردوغانی ها شوند.
د آهنگی گفتم آهن دلی کنم چندی ـــــــــــــــــ ندهم دل به هیچ دلبندی
سیاوش کسرایی "سعدی"
دل صلح آفرین را بایدم جنگی کنم چندی
به جای هر چه دلتنگی گرانسنگی کنم چندی
به آهنگ زمین و آسمان چرخنده گردیدم
برون رفت آرزو دارم بد آهنگی کنم چندی
سیه چشمان در اشکم سیه بختان ایامند
سزد گر این سیاهی ها به خون رنگی کنم چندی
من از آینه بودن خسته ام تصویر بنمودن
بر آنم تا بپوشانم رخ و زنگی کنم چندی
جوانی را ز کف دادم به عشق آبرومندی
چه باشد گر که پیری را به می ننگی کنم چندی
فراخی بود چون دریا مرا در دست و در سینه
چو تنگی می رسد چون دره ها، تنگی کنم چندی
سمند چابک رهوار بودم پهلوانان را
ز پا افتاده ام، بگذار تا لنگی کنم چندی
مهر ۱۳۶۲
پایان
گفتم:
«آهندلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی»
سعدی
این شعر فوق العاده سنگین سیاوش که به استقبال لز غزلی از شیخ شیراز سروده شده است،
بهتر است که تحلیل مارکسیستی شود
بیمارستان ها
به بن نست رسیده اند.
کمبود پرسنل پزشکی چشمگیر است
و بیماران چه بسا به سبب عدم رسیدگی می میرند.
فرنگی
همین امکانات پزشکی و همزیستی در آلمان
نوعی تجمل در جهان بی سامان است.
اشکال کار
در عدم تناسب طول عمر و تولید مثل است:
اعضای جامعه به برکت انقلاب علمی و فنی عمر نسبتا درازی دارند و زنان جامعه
بیدار شده اند و نمی خواهند ماشین توله کشی باشند.
نیروی کار برای امپریالیسم از خارج وارد می شود:
مثال:
کادرهای علمی وفنی کشورهای اروپای شرقی
به طمع پول
هزار هزار
به متروپول های امپریالیستی می ایند
و
سالخوردگان کشورهای امپریالیستی
به هجرت بدست می زنند و در کشورهای اروپای شرقی
جای کادرهای مهاجر را می گیرند و پس انداز خود را به کادرهای قانع باقی مانده در میهن می دهند.
اگر هزینه هر پیر در آلمان
۵۰۰۰ دلار باشد
در بلغارستان و رومانی و مجارستان ۵۰۰ دلار است.
حقیقت
اولا
باید کشف شود و نه حدس زده شود.
ثانیا
حقیقت
ربطی به قضاوت ندارد.
قضاوت
بر مبنای قوانین قضایی و حقوقی صورت می گیرد
حقیقت برای قاضی
ارزش پشیزی را حتی ندارد.
«به کجا چنین شتابان؟»
صفر از سفیر پرسید.
اسرائیل
یک کشور است.
اسرائیل
یک جامعه است
و
از این بابت
کمترین فرقی با کشورها و جوانع دیگر ندارد.
اسرائیل و هر کشور و جامعه دیگر
باید تحلیل مارکسیستی شود.
اسرائیل
رژٰیم نیست.
رژیم چیست؟
چرا
متأهل ناپشیمان کم نیست.
مثال:
زن همسایه ما هرگز از ازدواج با شوهرش ابراز پشیمانی نکرد
اگرچه جوانتر از او بود و به لحاظ طبقاتی مرفه تر از او بود.
از خانواده مرفهی کنده بود و به همزیستی سرشته به عشق و احترام با پابرهنه پارسایی تن در داده بود.
شوهرش
کماکان عاشق او بود
اگرچه زنش
زیبایی بخور و نمیری حتی نداشت.
دلیل پشیمانی زن و شوهر از ازدواج باید بررسی سوسیولوژیکی شود
یکی از دلایلش
ازدواج مبتنی بر حساب و کتاب مادی و مالی و معیشتی است.
یکی دیگر، فقدان توسعه دوستی در طول همزیستی بین اندو ست.
یکی دیگر توسعه ناهمگون آندو ست:
زنی و یا مردی که رئیس جمهور شده و خیلی از مردان و زنان حسرت همزیستی با او را می خورند، جدا می شود تا کیف خ. کند.
چه بسا
نه یکبار بلکه صدبار پشیمان می شود
نه از همزیستی با یکی، بلکه با هزار و یکی پشیمان می شود و پشیمانی به مشخصه اش مبدل می شود.
ماموری که دختر علوم و تحقیقات را آزار داده بود کیست ؟
گلوی ماه را هر شب
در آبهای ارغوانی میشویند
و در شیار سرخ ماهتاب
سروها، تبرها
و گیسوان و دارهای گُر گرفته موج میزنند...
در این حباب شرجی رؤیاییست
که با هزار چشمبند
چشمهایش را بستهاند.
نه برگهای خویش را
بجا میآورد درخت،
نه جای پای خویش را درمییابد آب،
و رود
میرود
که ریشههای رؤیا
بگسترد.
- به چرخش است
نگاه بر جدارهٔ حباب
و میتراود
جنینی از شکاف آب،
شاهد زمین به آزادی
میگراید،
و آبهای تازهٔ ستارگی را فرامیخواند.
زمین صدای ریشهها را حفظ کرده است
و راههای سبز منتهی میشود
به سینهٔ شکستهٔ زنی در اعماق
که رنگ سرو
رنگ آب
رنگ عشق
رنگ کودکی یکروزهست
و با نفسکشیدنهایش
فضای تازهای در خنج خون
سربرمیآورد.
شقیقهٔ زمین به تندی میزند
و موج میاندازد عشق
در شریانی کز اندامهای تابان
گذشته است.
محمد مختاری
دشوارترین شکنجه این بود که ما
یک یک به درون خویش
تبعید شدیم...
محمدرضا شفیعی کدکنی
این شعار شفیعی
نشانه طرز «تفکر» متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) او ست
سعدی در میراث یک میلیون سطری و بیتی اش
حتی یکبار از این خطاهای اسلوبی (متدیکی) مرتکب نشده است.
شفیعی فرسنگ ها عقب مانده تر از شیخ شیراز است
درون و برون رابطه تنگاتگ دیالک تیکی دارند
یعنی درون بدون برون و برون بدون درون وجود ندارد.
یعنی میان درون و برون دیوار کشیده نشده است تا از این طریف دیوار به ان طرف آن هجرب کنند و پوز بدهند
همه چیز گذرا ست
به غیر از عشق به جانوران
حریف
عشق
مفهوم دقیقی در این زمینه نیست.
نباتات و جانوران (طبیعت)
در ایینه ذهن کودکان
انعکاس دیگری دارند.
کودکان ناتورال تر (طبیعی تر) از بالغان اند که بیشتر سوسیال اند.
رابطه کودکان با جانوران
دو طرفه است.
یعنی انعکاس کودکان در ایینه ذهن جانوران هم از قرار دیگری است.
نگاه کنید به کلنجار نوزادی با نریانی در وال ما
پایگاه طبقاتی پویان و احمدزاده ها و یاران و جهان بینی انها چه بوده است؟ ادبیات حزب توده را مثلا چریک های فدایی چه می گویند را منتشر کنید تا هم نقد شوند و هم ماهیت طبقاتی فدائیان فئودالی کشف شود
۹۹ درصد سران فدائی و مجاهد و دیمدام و لیملام بچه فئودال و بچه تاجر بوده اند. تاجر که مخالف تاراج نیست.
منیژه ناظم:
شعار زن_زندگی_آزادی
در این کاریکاتور
تبدیل شده به
زن, زندگی, برهنگی
کاریکاتوریست
شعار عام زن_زندگی_آزادی را به شکل شعار خاص زن_زندگی_برهنگی
تصویر کرده است.
از عام به خاص برگشته است.
آزادی در انتخاب حجاب ویا رد آن نیز جزو شعار زن_زندگی_آزادی بوده است.
آنچه که عمدتا
عمده می شود
فرم اعتراض زنان و جوانان است
و
آنچه که ماستمالی می شود،
محتوای این اعتراض است.
محتوایی که چه بسا معترضان ازش خبر ندارند.
راستی محتوای این اعتراضات چیست؟
محتوای واحدی می تواند در فرم های متنوعی به خیابان و بر زبان آید.
هنر کشف محتوای فرم های متنوع است
چرا «نیروهای مزدور خارجی» ونه اعضای طبقات اجتماعی معین؟
چرا ةابزارسازی» و نه سمتگیری طبقاتی نسبت به جنبش ها و جریلنات اعتراضی و و سمت بخشی به آنها ؟
ساختار جامعه و جهان
طبقاتی است
و
اعضای طبقات اجتماعی مختلف
منافع طبقاتی و مواضع طبقاتی و متحدین جهانی طبقاتی دارند.
از این بابت کمترین تفاوتی بین اعضا و احزاب و شخصیت های سیاسی وجود ندارد
هنز کشف ماهیت طبقاتی نیروها ست و نه ارزیابی دلبخواهی و مصلحتی از خود و دیگران
هنر چیست؟
هنر فرمی از شعور است.
هنر بدوی ترین فرم شعور است
شعور هنری
قبل از کسب لیاقت تکلم تشکیل یافته است.
کتب مقدس مملو از آثار هنری اند.
مثلا رمان عشقی یوسف و زلیخا در قران اثری هنری واسته تیکی و اروتیکی و پورنوگرافیکی است.
مذاهب نافی دیالک تیکی اساطیر و هنر اند.
فوندامنتالیسم اسلامی
هنر خاص خود را و اخلاق خاص خود را مد می کنند
عید را با عزا جایگزین می سازد
رقص را با سینه زنی و زنجیرزنی و بر سر زنی و قمه زنی...
نه.
این دال بر صحت شعار مارکس است:
وجود جامعتی تعیین کننده شعور جامعتی است.
این دال بر صحت شعار فویرباخ است:
طرز تفکر در کاخ با طرز تفکر در کوخ
تفاوت دارد.
این دال بر این است که انعکاس واقعیت عینی
در آیینه ذهن و ضمیر انسان ها
از فیلترهای طبقاتی می گذرد.
این دال بر این است که در دیالک تیک فرم و محتوا (ظزف و مظروف)
فرم (ظرف] واحدی می تواند محتواهای متفاوت داشته باشد
این دال بر این است
که آدمها روبات نیستند تا حرف واحدی را طوطی وش تکرارار کنند
آدم ها مسلح ب تسلیحات شناخت حسی اند که در طول تکامل هزاران ساله کسب کرده اند.
همه جا عکس تروریست ها را برای شناسایی منتشر می کنند. شاه و شیخ و چریک و آن و این باید تحلیل مارکسیستی شود و شده است و می شود
نظام بروکراتیک وجود تدارد. نظامات جامعتی طبقاتی اند و نه بروگراتیک و تئوکراتیک و غیره
جانان:
مامان
اگر من دروغگو باشم،
جایم جهنم خواهد بود.
مادر:
نه.
جانان.
جایت در دولت خواهد بود.
فرنگی
سیاستمداران راست می گویند و نه دروغ.
سیاستمداری که بگوید:
خوارج سگ و موش و گربه می خورند،
سیاستمدار نیست.
حدس بزنید حرفه اش چیست؟
دروغ گویی
اصلا بد نیست.
همه موجودات طبیعی
دروغگو هستند.
استتار چیزی جز دروغگویی و تزویر و ترفند و ریا نیست که کسب و کار همه موجودات است.
خلایق بیگنه با مارکسیسم
خیال می کنند که دروغ ضد حقیقت است
دروغ ضد راست است و راستگویی نشانه ساده لوحی و سطحی اندیشی است.
ضد حقیقت چیست؟
بت و خدا
هر دو معبودند.
ولی این کجا و آن کجا.
گذار از صنم (بت) الله پرستی و با ماه و خورشید و مادر و پدر و غیره پرستی
به الله نامرئی و انتزاعی و ذهنی پرستی
در نتیجه توسعه فکری بشر میسر شده است:
در نتیجه گذار (Übergang) از تفکر مشخص به تفکر مجرد (انتزاعی) میسر شده است که گام معرفتی (شناختین) مهمی به پیش بوده است
حیات
تنها زمانی پایان می یابد که تو بس می کنی، نفس بکشی.
برای همه بقیه مسائل و مشکلات
راه حلی هست.
فرنگی
زنده باد اوپتیمیسم (خوش بینی فلسفی)
ای کاش
آن کوچه را دوباره ببینم
آنجا که ناگهان
یک روز نام کوچکم از دستم
افتاد
و لابهلای خاطرهها گم شد
آنجا که
یک کودک غریبه
با چشم های کودکی من نشسته است
از دور
لبخند او چه قدر شبیه من است!
آه، ای شباهت دور!
ای چشم های مغرور!
این روزها که جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم!
بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم!
بگذار در خیال تو باشم!
بگذار ...
بگذریم!
این روزها
خیلی برای گریه دلم تنگ است! ...زنده یاد قیصر امین پور
حکایتی از لقمان حکیم:
روزی لقمان به همراه فرزندش سفری را آغاز کرد. لقمان سوار بر الاغ بود و پسرش پیاده، با هم در راه میرفتند. مردم که این صحنه را دیدند، شروع به انتقاد کردند و گفتند: “عجب پدری، خودش بر الاغ سوار شده و پسرش را پیاده گذاشته است!”
لقمان این سخن را شنید، از الاغ پیاده شد و پسرش را بر آن نشاند. پس از مدتی، مردم دیگری آنها را دیدند و گفتند: “عجب پسری! خودش سوار شده و پدر پیرش را پیاده گذاشته است!”
لقمان و پسرش تصمیم گرفتند هر دو بر الاغ سوار شوند. اما باز مردم دیگری آنها را دیدند و اعتراض کردند: “عجب بیرحمهایی! هر دو بر این حیوان زبانبسته سوار شدهاند و او را به زحمت انداختهاند!”
لقمان و پسرش تصمیم گرفتند هر دو پیاده راه بروند و الاغ را بیبار بگذارند. اما باز هم مردم گفتند: “عجب احمقهایی! الاغ دارند و پیاده راه میروند!”
لقمان در اینجا به پسرش گفت: “پسرم، ببین که در این دنیا هر کاری انجام دهی، مردم سخنی برای گفتن دارند. پس به جای تلاش برای راضی کردن همه، کاری کن که خودت به آن ایمان داری و رضایت خداوند در آن باشد.”
این تجربه را به ملا نصرالدین هم نسبت داده اند.
ولی
ایرادش کجا ست؟
مردم که ربات نیستند تا حرف واحدی را راجع به چیزی تکرار کنند.
مردم بسته به سطح مادی و فکری شان
دست به قضاوت می زنند.
قضاوت کردن بهتر از تماشا کردن و لال ماندن است
جرقه آنی می تواند به آتشی ابدی دامن بزند.
لیلی و کرسنر
آره.
اگر البته شرایط برای آتش ابدی فراهم باشد
و
گرنه
ای بسا آتشفشان ها حتی که به آتشی ابدی منجر نشده اند.
۴۴ سال است می بینیم که از جرقه ها و جنبش ها
آتشی ابدی شعلوه ور نمی شود.
روی در مسجـد و دل ساکـن خمار چه سود؟
خرقه بر دوش و میان بسته به زنار چه سود؟
هر که او سجــده کند پیش بتـان در خلـوت
لاف ایمـــان زدنش بر سر بــازار چه سود؟
دل اگـــر پــاک بود، خـانهٔ ناپـــاک چه باک
سر چــو بیمغز بود نغزی دستار چه سود؟
چـــون طبیعت نبود قـــابل تدبیــــر حکیم
قـــوّت ادویـــه و نــاله بیمـــار چه سود؟
قـــوّت حــافظه گـــر راست نیاید در فکر
عمر اگر صرف شود در سر تکرار چه سود؟
عــاشقی راست نیــاید به تکبــــر سعدی
چون سعـادت نبوَد کوشش بسیار چه سود؟
سعدی
نرگس محمدی:
“تنِ” زنِ معترضِ دانشگاه، نماد عصیان و طغیان است
زنان تاوان “سرپیچی” را میدهند، اما در مقابل زور سر خم نمیکنند. “تنِ” زنِ معترضِ دانشگاه، نماد عصیان و شدت خشم و طغیان است.
زن دانشجو با لباسهای معمولی برای شرکت در کلاس درس وارد دانشگاه میشود. ماموران حراست به دلیل “حجاب اجباری” مانع ورود او میشوند. درگیری تا جایی پیش میرود که او لباسش را در میآورد.
یادآوری آنچه بر زنان ایران در این لحظه های تحقیر و توهین وزورگویی رفته است، هولناک، تحمل ناپذیر و شکننده است.
مسئولان و مأموران حکومت اعلام کردهاند، زنی را که در دانشگاه برهنه شد، تحت آزمایشاتِ روانی قرار دادهاند. به جای زنِ معترض، میبایست عاملان و آمران پدیدهی ننگین “حجاب اجباری” تحت آزمایش روانی قرار گیرند که به خود اجازه میدهند در هر مکان و هر زمانی، بدنِ زن را ابزار خشونت علیه او قرار دهند.
حکومت نمیتواند با برچسبِ «روانی»، بیمار «جنسی» و “فریبخورده” علیهِ زنان معترض که بدنهایشان را نمادِ اعتراض و طغیان علیه زنستیزی و استبداد کردهاند، آنها را وادار به عقبنشینی کند.
زنِ معترض در دانشگاه، «بدنی» را که حکومت سالها در تلاش است تا ابزار شرم، سرکوب و جنسی قرار دهد، به ابزارِ اعتراضِ کوبنده علیهشان تبدیل کرد.
او نه تنها در مقابل زورگویی برای تحمیل “حجاب اجباری” و پوشاندن موهای سرش عقب ننشست، بلکه بدنش را نمادِ سرپیچی و عصیان کرد.
خواهان آزادی او و توقف سرکوب و آزار زنان هستم.
زندان اوین - ۱۳ آبان ۱۴۰۳
پوزه بند به پوزه همنوع
چرا؟
مش مارنی؟
نظرش دقیق و درست است.
ولی سطحی است.
خودش به فاجعه فکری و فلسفی حاکم بر جامعه و جهان واقف نیست.
عصیان و طغیان
نشانه نادانی و عقب ماندگی عاصی و طاغی است.
عصیان و طغیان
دال بر خودپویی رویارویی ها و غیاب آگاهی علمی و انقلابی است.
به بالا رود کار افتادگان
لنینی کند چون در عالم ظهور
دردا و دریغا که در این بازیِ خونین
بازیچهء ایام دلِ آدمیان است...
امیر هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه)
نه.
سایه جان
بازی خونین
نخست در عالم مادی و معیشتی عینی صورت می گیرد.
تحولات دلی (روحی و روانی و دهنی و معرفتی و احساسی و عاطفی و عصبی)
انعکاس بازی مادی و معیشتی عینی خونین (مبارزه طبقاتی) در ایینه روان بشری و جانوری است
ثانوی است
کج
کج مادر زاد نبوده است.
سرکوبش کرده اند و به این روز افتاده است.
چرا. بت الله خدای مادی و مشخص است. الله روحی و مجزد و انتزاعی است
نه. جنگ در جوامع برده داری و فئودالی تنها طریق تلاش برای معاش بوده است. رسول اکرم حتی بیش از ۷۰ غزوه به راه انداخته است
نیکی و بدی
بسط و تعمیم و ترجمه همان دوئالیسم خیر و شر (هابیل و قابیل) دو پسر حوا و آدم است.
نه، نیکی در نهاد بشر است و نه بدی.
دیالک تیک خیر و شر
یکی از دیالک تیک های تیک مورالیستی (اتیکی، اخلاقی) در جامعه بشری است.
یعنی
اقطاب دیالک تیکی خیر و شر به همدیگر تبدیل می شوند.
منجمد وبلور واره نیستند.
جمع اضداد در چارچوب این دیالک تیک اند.
دیالک تیک خیر و شر
مثل خود اخلاق
از عناصر روبنایی ـ ایده ئولوژیکی است
یعنی
تابع زیربنای اقتصادی است
یعنی نسبی و ثانوی و طبقاتی است.
نیکی برای بورژوا ضد نیلکی برای پرولتاریا ست.
دیالک تیک شادی و غم
ازد یالک تیک های پسیکولوژیکی است
انعکاس شرایط مادی و معیشتی است
نه در قضا وقدر بلکه در وجود جامعتی بشر و جانور است
نتیجه انعکاس آن در آینه روان بشری و جانوری است
خیام ریاضی دان بوده است
این مفاهیم
مفاهیم ریاضی نیستند
نظرات خیام خرافی اند و باید به چالش مارکسیستی کشیده شوند
نه. فقر فلسفه به قول مارکس. توان تحلیل مارکسیستی قضایا را ندارند به همین دلیل میلیاردها دلار برای تهیه اطلاعات بند تنبانی تلف می کنند
توسل کسی به جاسوسی نشانه چیست و ناشی از چیست؟
دیوید هیوم
(فیلسوف ایدئآلیسم ذهنی)
زیبایی هر چیز در روح تماشاگر است.
نه
اخوی
زشتی و زیبایی در دیالک تیک اوبژکتیو ـ سوبژکتیو (عینی و ذهنی) تعیین می شوند
و
نقش تعیین کننده در این دیالک تیک از آن اوبژکتیو (عینی) است.
زشتی و زیبایی افراد هم دست خودشان نیست.
به همین دلیل
تحقیر و یا تجلیل کسی به دلیل صورت زشت و زیبایش
نشانه نادانی است.
زن:
چرا به این زودی
از اداره به خانه آمده ای؟
شوهر:
اربابم گفت:
برو به جهنم
آنچه که راجع به شمال آلمان باید بدانید، به شرح زیرند:
۱
در شمال آلمان
هوا مرطوب است و از باران اثری نیست.
(هوای شمال ایران هم مرطوب است و بشر را به جنون می کشد.)
۲
سکنه شمال آلمان
بر خلاف خیلی
مختصر و موجز سخن می گویند.
(دلیلش این است که آلمان، کشور فلسفه بوده است و مشخصه اصلی فلسفه، کل اندیشی و فشرده گویی است.
غنای هر جمله هگل، چه بسا یه اندازه صفحه ای است.)
۳
کبوتران سپید شمال آلمان، مرغان دریایی اند.
۴
هر کس مر (دریا، هموزن با بیشتر) دارد، کمتر کمبود دارد.
۵
در شمال آلمان
بادها از روبرو می وزند.
۶
در شمال آلمان
«یو» (آری)، جمله کاملی است.
(آری و نه و بلی و خیر، همه جا جمله کاملی است و خاص شمال آلمان نیست.)
منظور از حزب توده و توده ای چیست؟ سطر سطر اشعار و آثار شاملو نیچه ئیستی - فاشیستی است. ما بخش اعظم اثار شعرا و فقها و علما را تحلیل مارکسیستی کرده ایم. اینجا هم بحث بر شعر شاملو ست و نه بر سر خود او
دوست عزیز از اینکه نظرتان را بیان فرمودید سپاسگزارم.بله شاملو توده ای بود و بعد هم با اعتراض علنی نسبت به سیاست های حزب غیر ویا بهتر است بگوئیم ضد حزب توده شد. مطلبی را که شما فرمودید را من نمی دانم ولی شاملو در جوانی و قبل از پیوستن به حزب توده طرفدار آلمان فاشیست بود و به زندان متفقین که شما فرمودید و صحیح است افتاد. آلمان فاشسیت نه تنها در ایران بلکه در سراسر دنیا تبلیغات وسیعی را برای جلب نظریات ضد انسانی خودش به راه انداخته بود، همین کاری را که غربی ها الآنه دارند به نفع خودشان انجام می دهند. از جمله اراجیفی که آلمانها تبلیغ می کردند این بود که ایرانیان و آلمانی ها از یک نژاد و آنهم آریائی هستند! که باعث مضحکه است و عده ای خوش باور باورشان می شد
حقیقت که در ما و شما نیست. حقیقت سیب در خود سیب است و نه در سیب کار و سیب چین و سیب فروش و سیب خر و سیب خور. حقیقت هر حرف در خود حرف است و حقیقت هر برف در خود برف. ما اصلا آدم نیستیم تا بجنگیم
نه.
مش گرهارد
عشق اصلا رابطه نیست
چه رسد به اینکه معادله باشد.
رابطه و معادله دو طرفه است.
عشق
یکطرفه است.
یعنی
وابستگی است.
معشوق
چه بسا متنفر و منزجر و بیزار از عاشق است و خودش معشوق خاص خودش را می جوید و یا دارد.
گفتمش سیب
چه سیبی؟
سیب سرخی که روان است
به یک آب
و دل من پی او
خسته و بی تاب
گفتمش ماه
چه ماهی
که نتابیده به شب های من و دل
دل من باز کشد آه
گفتمش نور
چه نوری؟
که ندارد خبر از ظلمت تاریک شب من
که ندارد خبر از این دل پر تاب و تب من
گفتمش جام
چه جامی؟
پر آتش پر حسرت
چه دلم سوخت از این آتش و حسرت
گفتمش شعر
چه شعری؟
که ندارد خبر از این تن تبدار
که نگوید به من از لحظه ی دیدار
گفتمش عشق
چه عشقی؟
نزند سر به شب من
نگذارد لب خود را به لب من
گفتمش راز
چه رازی؟
همه آگاه از این راز
همه گفتند به خنده
ای عجب راز
شرمگین شد دل من باز ....فریبا شش بلوکی
ارزشمندترین چیزی که کسی می تواند داشته باشد،
نظر شخصی او ست.
فرنگی
فرنگی جان
نظرات
شخصی نیستند.
نظرات
یا
طبقاتی اند
و
یا
توده ای و همه بشری اند.
کسی که این حقیقت امر (فاکت) را نداند، در جهل مرکب،
مرکب بدواند و به جایی نرسد
یورگن هابرمس
(متولد ۱۹۲۹دوسلدورف)
جامعه شناس و فیلسوف آلمانی
از نمایندگان تئوری انتقادی
(مابعد مکتب فرانکفورت)
پیوند دهنده ماتریالیسم تاریخی با پراگماتیسم آمریکائی، با تئوری توسعه پیاگت و با روانکاوی فروید
از پیروان تئوری دیسکورس اخلاق و حقوق کارل اوتو اپل
نماینده تئوری عمل مبتنی بر بحث
از فلاسفه بورژوائی معاصر
جوایز دریافتی هابرمس
سال نام جایزه ها
1980 جایزه تئودور آدورنو
1985 جایزه خواهران شول
1986 جایزه گوتفرید ویلهلم لایب نیتس
1987 جایزه زورنینگ دانشگاه کوپنهاک
1995 جایزه کارل یاسپرس
1999 تئودور هویس
2001 جایزه صلح تجارت کتاب
2003 جایزه پرینس فون آستورین
2004 جایزه کیوتو (50 میلیون ین)
2004 جایزه افتخاری هولبرگ (5700000 یورو)
2005 جایزه هولبرگ (520 هزار یورو)
2006 جایزه برونو کرایسکی
2006 جایزه دولت نورد راین وستفالین
2008 جایزه اروپا (۵۰۰۰۰ یورو)
بیل مورای:
برای من
کسانی که از سگان بیزارند، سوء طن انگیزند
ولی سگانی که از کسانی بیزارند، اعتماد انگیز.
یعنی
آدم شناسی سگان
رشگ انگیز است
گمان مبر زسراب جهان شوی سیراب
که هر چه بود ندارد نمود اوست عبث؟
آره.
دیالک تیک نمود و بود = دیالک تیک پدیده و ماهیت = دیالک تیک ظاهر و ذات = دیالک تیک ظاهر و باطن
نه نمود بی بودی (ظاهر بی ذاتی، ظاهر بی باطنی) وجود دارد و نه بود بی نمودی (ذات بی ظاهری، باطن بی ظاهری)
مگر اینها آزادی خواهند که کسی را آزاد کنند.
اینها ادامه دهندگان راه عادولف آلمانی اطریشی اصل اند
خواهان
(ٍEndlösung)
امحای نهایی خلق یهودند.
استتار شگفت انگیز و حیرت انگیز نباتات
چون نیک بنگری
همه تزویر می کنند
برده اندش تیمارستان. اگر دیوانگان اینقدر سکسی اند، عاقلان چه شکلی اند
ما در عصر عکس سرگردانیم. در عصر غربت اندیشه و عقل
پرهیز از لاشخورها برای سلامتی روحی و روانی خویش
نشانه ضعف نیست.
فرنگی
تا منظور از ضعف چه باشد.
مثلا
کسانی فحاشان رودار روانی را عن فرند می کنند
نه به دلیل ضعف در مقابل آنان
بلکه به دلیل ضعف در مقابل از فحاشان بدتران
آره.
طنز تاریخ هم همینجا ست.
ضد هر چیز در بطن همان چیز تشکیل می یابد.
از پیله تا توله.
همین سلاطین غزنوی
مشتی غلام چماق به دست بودند که به مدد چماق به قدرت رسیندند و دمار از روزگار ابنای بشر در اوردند.
گراهام گرین:
کفر
واژه دیگری برای آزاد اندیشی است.
گراهام گرین امین
اولا
کفر
قبل از اینکه واژه و یا کلمه باشد، مفهومی است.
فرق واژه با مفهوم چیست؟
ثانیا
کفر در دیالک تیک کفر و ایمان وجود دارد و نه در دیالک تیک جزم اندیشی و آزاد اندیشی
یکی از فرم های کفر در قرآن
بت پرستی است
که کمترین ربطی به آزاد اندیشی ندارد.
تفاوت بت پرستی با خدا پرستی چیست؟
صوفی برحسب رسم "بندگی" خدا را پرستش و با او نیایش نمیکند ... بلکه بر حسب "عشق" ؛ این حرکت را انجام میدهد ... چون "زیبایی" را شناخته است ، خالق زیبایی را ستایش میکند ... تصوف بر "مدار عشق میچرخد" ، نه بر مدار "جبر و تعبد و زور مداری" ..
ابن عربی
نه.
فرق و تفاوت و تضاد عابد با عارف
دارای ابعاد فقهی، فلسفی، سیاسی و طبقاتی است که باید کشف و افشا شود.
مش راجرز
جنگ
نماد و نمود توحش است و نه نماد و نمود تمدن.
جنگ
که جای خود دارد.
حتی دعوا با آدم و حوا
بشر را سلب اهلیت و مدنیت و آدمیت می کند.
نامت چه بود؟
- آدم
فرزند؟
- من را نه مادری نه پدر ،
بنویس اول یتیم عالم خلقت
نام محل تولد؟
- بهشت پاک
اینک محل سکونت؟
- زمین خاک
آن چیست بر گرده نهادی؟
- امانت است
قدت؟
روزی چنان بلند که همسایه ی خدا ،
اینک به قدر سایه ی بختم به روی خاک
اعضای خانواده؟
- حوای خوب و پاک ، قابیل خشمناک ، هابیل زیر خاک
روز تولدت؟
- درروز جمعه ای ، به گمانم که روز عشق
رنگت؟
- اینک فقط سیاه ، زشرم چنان گناه
چشمت؟
- رتگی به رنگ بارش باران ، که ببارد زآسمان
وزنت؟
نه آنچنان سبک که پرم درهوای دوست،
نه آنچنان وزین که نشینم براین زمین
جنست؟
- نیمی مرا زخاک ، نیم دگر خدا
شغلت؟
- درکار کشت امیدم ، به روی خاک
شاکی تو؟
- خدا
نام وکیل؟
- آن هم ، فقط خدا
جرمت؟
- یک سیب از درخت وسوسه
تنها همین؟!
- همین!!
حکمت؟
- تبعید در زمین
همدست درگناه؟
- حوای آشنا
ترسیده ای؟
- کمی
زچه؟
- که شوم من اسیرخاک
آیا کسی به ملاقاتت آمده است؟
- بلی
که؟
- گاهی فقط خدا
داری گلایه ای؟
- دیگر گلایه نه ولی ؟
ولی که چه؟
- حکمی چنین ، آن هم به یک گناه؟؟!
دلتنگ گشته ای؟
- زیاد
برای که؟
- تنها فقط خدا
آورده ای سند؟
- بلی
چه؟
- دوقطره اشک
داری تو ضامنی؟
- بلی
چه کس؟
- تنها کسم ، خدا
در آخرین دفاع؟
- می خوانمش چنان که اجابت کتد دعا! ....کیوان شاهبداغی
ایراد این کردوکار کجا ست؟
ما با رویارویی الله با ابلیس سر و کار داریم
آیات الله
طلاب شان را برای هدایت توابع ابلیس بزرگ به اقصا نقاط آن می فرستند.
همانطور که ایات ابلیس میسیونرهای خود را به افریقا و امریکای لاتین و آسیا و استرالیا فرستاده اند.
امروز در تله ویزیون اروپا
دیدار حجج اسلام با مش دونالد و شرکت شورانگیزشیعیان امریکا در انتخابات را نشان می دادند
همه طرفدار ترامپ اند.
ترامپ قول شرف داده که به جنگ غزه و لبنان و ایران پایان دهد و صلح ابدی برقرار سازد
یک میلیون غلط املایی در کامنتی :
در پنج شیش هزارسال گزشته سرمایه تاریخش رابراییش نوشتاند بوجه تبلیقات کمتر از بوجه جنگهای تهمیلی نیست روزنامهاداستانهای دوملهدار لشگریاز نویسندگان در خدمت سرمایه از بخد بعدبیشتر کسانی ک خاندن ونوشتن یادگرفته اند بااین نوشتها یار گیری میکندوطرفداران مردم را باخود ب گرداب میکشند
تو اگر ناز کنی، ناز کشیدن بلدم
ناز از آن چشم پر ازعشوه خریدن بلدم
لب تو باغ انار است، به شوق آوردَم
میوهٔ عشق ز لبخند تو چیدن بلدم
خنده کن تا بشوی سوژهٔ نقاشی من
من فقط شیوهیِ لبخند کشیدن بلدم
بوسه پنهانی وجام ومن و تو، هیچ نترس
من شتر دیدن و گفتن که ندیدم، بلدم
من خروس سحرم شعر همه کس بلدم
نام شاعر بنهفتن بلدم
جانان:
چرا به زرافه چشم بند زده ای؟
زرافه بان:
زرافه ام از ارتفاع وحشت دارد.
برابر مغزشویی جا خالی نکنید.
فریب آنهایی را که به شما وعده میدهند یا میترسانند، نخورید،
با فکر خودتان فکر کنید.
با شعور خودتان تشخیص بدهید.
از یاد نبرید که هر انسانی، وجودی مستقل و ارزنده است که باید خودش صاحب اختیار خویش باشد.
هویت انسانی خودتان را پاس بدارید و آنرا به هیچ نفروشید.
فریب آنهایی را که میخواهند ارباب تازهای بجای ارباب پیشین بگذارند نخورید.
شما را بخدا گوسفند نباشید.
اوریانا فالاچی
با فکر خودتان فکر کنید؟
عریان فالچی جان
ارگان تفکر
مغز است و نه فکر.
شاعر هم پرسیده:
من از او پرسیدم:
«مغز خ. سیری چند؟»
با شعور خودتان تشخیص بدهید؟
عریان جان
با عقل اندیشنده می توان به تشخیص و تمیز «هر» از «بر»و خیر از شر نایل آمد و نه با شعور
·
درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پُر ملالِ ما پرنده پَر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کُند
کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی زند
نشسته ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذرگهی ست پُر ستم که اندر او به غیرِ غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
دلِ خرابِ من دگر خراب تر نمی شود
که خنجرِ غمت ازین خراب تر نمی زند
چه چشمِ پاسخ است ازین دریچه های بسته ات؟
برو که هیچ کس ندا به گوشِ کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درختِ تر کسی تبر نمی زند ..... هوشنگ ابتهاج
این شعر را سایه پس از کودتای ۲۸ مرداد سروده است
سایه شعر جدیدی بر همین مبنا پس از امحای فکری و فیزیکی حزب توده سروده است:
در این سرای بیکسی اگر سری در آمدی
هزار کاروان دل ز هر دری درآمدی
....
هلو.
من سیاستمداری صادقم
هلو.
من هم فاحشه ای باکره ام
همگویی:
ـ دوستان حقیقی
معایب تو را به تو می گویند
ـ دوستان قلابی
هم
معایب تو را به این و آن می گویند.
مادر خطاب به پسر:
دو سه روز دیگر روز تولد بابت خواهد بود.
ایده و پیشنهادی راجع به کادوی تولد نداری؟
پسر:
چرا.
به اش یک اسکوتر الکتریکی کادو بده
تا هر وقت من ازش قرض می گیرم، کیف پدر بکند.
زن خطاب به شوهرش:
دلم می خواهد که در جنگل به گور سپرده شوم.
شوهر در جواب زن:
همه اش می گویی که من به حرف های تو گوش نمی دهم.
بیل و کلنگ کجا ست؟
داستان کوتاهی از دفتر چهارم مثنوی معنوی که خواندنش خالی از لطف نيست؛ ضمن اينکه مثل تمام داستانهای ديگر مولانا دربرگيرنده ی نکات و لطايف آموزنده ست.
متن داستان
شخصی با دام، پرنده ی شکار کرد. آن پرنده به او گفت: آقای من تو در طول زندگانی خود، گوشت فراوان گاوان و گوسفندان را خورده و سیر نشده ای، اکنون بدان که با خوردن اندام نحیف من نیز سیر نخواهی شد.
اما اگر مرا آزاد کنی سه پند ارزشمند به تو می دهم که با آن سعادتمند خواهی شد. نخستین پند را در دست تو می دهم و دومین پند را وقتی که بر دیوار خانه ات بنشینم و سومین پند را وقتی که بر سر شاخۀ درخت قرار بگیرم.
پند نخست اینست: هرگز بر گذشته افسوس مخور. این را گفت و از دست آن مرد پرید و بر سر دیوار نشست. و گفت: پند دوم اینست: هرگز سخن محال را از کسی قبول مکن.
و چون بر شاخۀ درخت نشست گفت: ای آقا در شکم من مروارید نایاب و گرانبهایی به وزن ده درم است ولی چه کنم که قسمت تو نشد و الا تو و خانواده ات با آن توانگر و دولتمند می شدید. آن شخص خام با شنیدن این خبر چنان پریشان شد که آه و فغانش به هوا رفت.
آن پرنده بدو گفت: مگر نگفتم بر آنچه گذشته غمین مباش؟ و در پند دوم نگفتم سخن محال را نپذیر؟ ای ساده لوح، من همۀ وزنم سه درم بیشتر نیست. چگونه ممکن است که چیزی به وزن ده درم در من نهفته باشد.
آن مرد گفت: پند سوم را نگفتی. آنرا هم بگو تا استفاده کنم. پرنده گفت: مگر به آن دو پند عمل کردی که حالا پند سوم را می خواهی.
آن يكی مرغی گرفت از مكر و دام
مرغ او را گفت ای خواجه ی هُمام
تو بسی گاوان و ميشان خورده ی
تو بسی اشتر به قربان كرده ای
تو نگشتی سير زآنها در زمن
هم نگردی سير از اجزای من
هل مرا تا كه سه پندت بر دهم
تا بدانی زيركم يا ابلهم
اول آن پند هم در دست تو
ثانيش بر بام كهگل بست تو
وآن سِوُم پندت دهم من بر درخت
كه ازين سه پند گردي نيكبخت
آنچ بر دستست اينست آن سُخُن
كه مُحالی را ز كس باور مكن
بر كفش چون گفت اول پند زفت
گشت آزاد و بر آن ديوار رفت
گفت ديگر بر گذشته غم مخور
چون ز تو بگذشت زان حسرت مبر
بعد از آن گفتش كه در جسمم كتيم
ده دِرَمْ سنگست يك دُرِّ يتيم
دولت تو بخت فرزندان تو
بود آن گوهر به حق جان تو
فوت كردی دُر كه روزی ات نبود
كه نباشد مثل آن دُر در وجود
آنچنان كه وقت زادن حامله
ناله دارد خواجه شد در غُلْغُله
مرغ گفتش نی نصيحت كردمت
كه مبادا بر گذشته ی دی غمت
چون گذشت و رفت غم چون میخوری
يا نكردی فهم پندم يا كَری
وان دوم پندت بگفتم كز ضلال
هيچ تو باور مكن قول مُحال
من نيَم خود سه دِرَم سنگ ای اسد
ده درم سنگ اندرونم چون بُوَد؟
خواجه باز آمد به خود گفتا كه هين
باز گو آن پند خوب سِيومين
گفت آری خوش عمل كردی بدان
تا بگويم پند ثالث رايگان!
پند گفتن با جَهولِ خوابناك
تخم افكندن بُوَد در شوره خاك
چاكِ حُمْق و جهل نپذیرد رَفو
تخمِ حكمت كم دِهَش ای پندگو
روزا مای ردر:
نقش دوچرخه در رهایش زنان
بیشتر از همه جنبش ها و جریانات فمینیستی بوده است.
آره.
همشیره جان
فقط باید از تحت اللفظی معنی کردن رهایش پرهیز داشت.
ایمانسیپاسیون
تعریف دارد.
مسئله رهایش زن نه فقط یک مسئله سیاسی ـ حقوقی مربوط به برابری زن و مرد، بلکه یک مسئله خاص چندلایه اقتصادی و سیاسی ـ اجتماعی است که شامل نکات زیر می گردد:
الف
· رهاسازی طبقات زحمتکش از استثمار
ب
· وارد ساختن زنان به حیات اجتماعی
پ
· حمایت خاص از زنان در رابطه با آموزش، پرورش و تخصص
ت
· رهاسازی زن از بار کار خانگی و غیره.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر