۱۴۰۳ مهر ۲۱, شنبه

خود آموز خود اندیشی (۱۰۸۵)

 

شین میم شین

بوستان

باب سوم

در عشق و مستی و شور

حکایت دوم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۸۳ ـ ۸۴)

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم

 

چو مفتون صادق ملامت شنید

به درد، از درون ناله ای بر کشید  

که بگذار تا زخم تیغ هلاک

بغلتاند ام لاشه در خون و خاک

نمی بینم از خاک کویش گریز

به بیداد گو:

»آبرویم بریز.»

معنی تحت اللف‍ظی:

عاشق صادق وقتی سرزنش اندرزگو را شنید،

از فرط درد ناله ای از اعماق وجود خود برکشید و گفت:

من نمی توانم از شاهد دل برکنم، حتی اگر سر بر تنم نباشد و آبرویم برود.»

 

زندگی قهرمانان سعدی و حافظ

 از معنا خالی است

و

 این کسالت مدام، آنها را به نوعی نیهلیسم سوق می دهد.

قهرمانان سعدی و حافظ

به همین دلیل

مثل قرهانان آلبرکامو،

حداقل سه بار در روز تصمیم به خودکشی می گیرند.

عشق بهانه ای برای پر کردن زندگی خالی و توخالی حضرات است.

 

این سرنوشت همه طبقات انگل و بی فردا ست.

 

کسی بدون کار مولد نمی تواند ـ حتی برای خود ـ دلیلی برای زنده ماندن خویش بیابد.

 

کار مولد فکری و یا فیزیکی

 نه تنها ماهیت انسان را تشکیل می دهد، بلکه به زندگی او محتوا و معنا می بخشد،

«کسی بودن» او را به او نشان می دهد،

 شخصیت او را می سازد و قوام می بخشد.

 

در حکم  بگذار«بغلتاندم لاشه در خون و خاک»،

 نظر عاشق مفتون در باره خودش به وضوح معلوم می شود.

او خود را پیشاپیش مرده تصور می کند و واژه صریح «لاشه» را در رابطه با خود

به کار می برد.

 

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر