۱۴۰۳ مهر ۱۳, جمعه

درنگی در غزلی از سعدی (۵) (بخش آخر)

درنگی

از 

میم حجری


ماجرای دل دیوانه، بگفتم به طبیب
که همه شب در چشم است به فکرت، باز ام


گفت:

« از این نوع شکایت که تو داری، سعدی
درد عشق است، ندانم که چه درمان سازم.»
 

معنی تحت اللفظی:

رفتم به مطب طبیبی و گفتم که از فرط اندیشیدن به تو، شب ها نمی توانم بخوابم.

طبیب گفت:

درد تو سعدی، عشق است و من درمانی برای این درد ندارم.

 این بند واپسین شعر سعدی است.

محتوای این بند شعر، رئالیستی و راسیونالیستی به نظر نمی رسد.

برای اینکه هر دردی درمان دارد.

درد عشق هم به همین سان.

درمان درد عشق، وصل است.

سعدی هم می داند و حتما بارها گفته است.

 

ولی در این بند شعر، نمی توان به سعدی حق نداد.

برای اینکه درد عشق، درد فیزیکی (جسمانی) نیست تا طبیب درمانی برای آن تجویز کند.

رئالیته و راسیونالیته (واقعیت و عقلانیت) این بند شعر هم همین جا ست.

 

به همین دلیل، ۹۹ درصد زنان در کشور جماران، روانکاوی خوانده اند تا فوت و فن درمان عشق را بدانند و بفرمایند.

حضرات روانکاو

شب و روز از یونگ و فروید آیه و روایت و حدیث نقل می کنند 

و

نهایتا به همین نتیجه طبیب سعدی می رسند.

چون فروید و یونگ 

تنها چیزی که ندارند، درمانگاه و درمان است.


پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر