خوب.
دوست داشتنی نباشیم.
اسمان که به زمین نمی اید.
خردگرایان نیازی به دوست داشته شدن توسط این و ان ندارند.
خودشان خودشان را بیشتر از هر کس دیگری دوست دارند و حقیق ترا حتی بیشتر از خویشتن
اینشتین جان
تحلیل ماضی
کار هر اردک و غازی نیست.
بدون تحلیل ماضی
هم
بشر فقط می تواند در زمان حال درجا بزند.
یعنی بی آینده بماند.
زمان حال = پلی میان ماضی و مستقبل
ضمنا
امید فرمایشی
همه چیز می تواند باشد به غیر از امید.
حافظ هم از این «امید» ها فت وفراوان دم زده است و مشتریانش به اینجا رسیده اند:
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خان جماران غم مخور
چه بهتر از این.
تریاد (تثلیث) پیدایش و رشد و زوال
سیکل بی پایان هستی به طور کلی است.
شاعر روشنگری از دیار اتش ها می دانست:
اگر مرگ و میر نبود
پیر مردان جهان را پر می کردند
به همان سان که ستاره ها آسمان را پر کرده اند.
آدم که ابدی نیست.
ابدی آثار مادی و فکری آدم است.
بهتر هم همین است.
منظور از نام در شاهنامه حکیم طوس
آثار آدمی است.
به قول شاعر مظلومی:
که کار آدمی باقی است
ار جسمش فنا گردد.
آره.
قسم به قبر قمر بنی امیه
که استالین کمترین خبری از مارکسیسم ندارد.
روشنگری علمی و انقلابی = دیالک تیک انتقاد از خود و انتقاد از همنوع خود و جامعه و جهان خود.
مارکسیسم
تئوری انتقاد است و نه تئوری ماستمالی.
آره.
ولی سکوت خیلی ها مفیدتر از سخن آنها ست.
اگر خیلی ها از خیلی چیزها با سخن ویا با سکوت شان
انتقاد ویا دفاع نکنند،
سنگین ترند
و
بیشتر به نفع بشریت است.
بهتر است راجع به چیزی خرف بزنیم که معنی اش را می دانیم.
اگر فلسفه عربی (. یا اسلامی)
نبود
فرنگی ها از فلسفه یونان باستان بی خبر می ماندند.
در اثر ترجمه آثار فلاسفه عرب و یا اسلامی
فرنگی ها به مکاتب فلسفی یونان باستان پی برده اند.
با چرخ خیاطی نمی توان آشپزی کرد. با مفاهیم طبی و فیزیکی و غیره نمیتوان مذهب را تعریف کرد
فرزند
نافی دیالک تیکی مادر و پدرش است
فرزندان تان دشمنان تان اند
قرآن کریم
فرزند نمی تواند دوستدار مادر و پدرش باشد
در حالیکه مادر و پدر
اصیلترین عشاق فرزند خویشند
فرزند نبات و جانور و بشر
مادر و پدرش را اصلا آدم حساب نمی کند
فرزند
چه بسا از همراهی با پدر و مادر احساس شرم میکند
دست خود فرزند هم نیست.
این حکمی طبیعی اسا
این قانونی دیالک تیکی است:
دیالک تیک نفی نفی
پدر و مادر هم پدر و مادرشان را نفی دیالک تیکی کرده اند
نسل اندر نسل
مذهب
یک مفهوم فقهی و فلسفی است
برای درک و توضیح مذهب باید فقیه و فیلسوف بود.
زکزیا
طبیب و داروساز بوده است و نه فقیه و فیلسوف.
مذهب
فرمی از شعور است
مذهب را فقط از موضع مارکسیسم میتوان نفی دیالک تیکی کرد
هر انتقاد دیگر از مذهب
ارتجاعی است
مرتد مترقی تر از متدین نیست
ضمنا
فوتدامنتالیسم اسلامی ماهیتا ضد مذهبی است
فقط تظاهر به مذهب میکند تا عوامفریبی کند
پرولتاریا طبقه طراز نوینی است که ایده ئولوژی اش ضمنا علمی تر از هر علمی است.
برای اینکه منافع پرولتاریا با حقیقت عینی منطبق است.
حقیقت تنها دگم پرولتاریا ست.
دگمی که نافی گلیه دگم ها ست.
حقیقت تنها تکیه گاه پرولتاریا ست.
حقیقت تنها یار و یاور پرولتاریا ست.
پرولتاریا اصولا مارکسیستی می اندیشد
بدون اینکه نام مارکس را شنیده باشد.
عینیت و علمیت مارکسیسم همین جا ست
مارکسیسم
علم کل اندیشی است.
مارکسیسم
علمی فلسفی است.
همه علوم دیگر
جزء اندیش اند و مختص ذره ای از واقعیت عینی اند و نه کل واقعیت عینی
گذشت آن زمان
بنجامین
اکنون
نه دوستی می توان یافت و نه دشمنی.
کسانی که از دوست و دشمن
دم می زنند، نه معنی دوست را می دانند و نه معنی دشمن را.
اگر شک داشتی
زنگی بزن و از بنیامین بپرس
فرهنگ_سه_خطی:
يک روز فرانتس_کافکا نویسنده ی معروف، در حال قدم زدن در پارک، چشمش به دختر بچهاي افتاد که داشت گريه مي کرد. کافکا جلو ميرود و علت گريه ي دخترک را جويا مي شود. دخترک همانطور که گريه مي کرد پاسخ ميدهد: عروسکم گم شده ...
کافکا با حالتي کلافه پاسخ ميدهد: امان از اين حواس پرت,گم نشده,رفته مسافرت! دخترک دست از گريه ميکشد و بهت زده ميپرسد: از کجا ميدوني؟
کافکا هم مي گويد:
برات نامه نوشته و اون نامه پيش منه ... دخترک ذوق زده از او مي پرسد که آيا آن نامه را همراه خودش دارد يا نه؟
کافکا ميگويد:
نه,توی خانهست.
فردا همين جا باش تا برات بيارمش ...
کافکا سريعاً به خانهاش بازميگردد و مشغول نوشتنِ نامه ميشود و چنان با دقت که انگار در حال نوشتن کتابي مهم است. اين نامه نويسي از زبان عروسک را به مدت سه هفته هر روز ادامه ميدهد و دخترک در تمام اين مدت فکر ميکرده آن نامه ها به راستي نوشته عروسکش هستند.
در نهايت کافکا داستان نامهها را با اين بهانه عروسک که «دارم عروسي مي کنم» به پايان ميرساند اين ماجراي نگارش كتاب «کافکا و عروسک مسافر» است.
اينکه مردي مانند فرانتس کافکا سه هفته از روزهاي سخت عمرش را صرف شادکردن دل کودکي کند و نامه ها را "به گفته همسرش دورا" با دقتي حتي بيشتر از کتابها و داستان هايش بنويسد, واقعا تأثيرگذار است.
«او واقعا باورش شده بود."اما باورپذيري بزرگترين دروغ هم بستگي به صداقتي دارد که به آن بيان مي شود." امّا چرا عروسکم براي شما نامه نوشته؟
اين دوّمين سوال کليدي بود! و او(کافکا) خود را براي پاسخ دادن به آن آماده کرده بود. پس بي هيچ ترديدي گفت: چون من نامه رسان عروسک ها هستم.
(کافکا دارای دکترای حقوق بود اما هرگز به وکالت نپرداخت. روحیات لطیفش این اجازه را نمی داد. او در اثر سل در جوانی در گذشت. وی از بزرگ ترین نویسندگان جهان است.)
کافکاوعروسک مسافر
جامعهیی که در آن راههای طولانی، راههای کمرفت و آمد و خلوتی شده، جامعهیی که در آن هیچکس حوصلهی صبر و شکیبایی برای به دست آوردنِ هدفی را ندارد، جامعهیی استتوسی ست. جامعهیی که برای رسیدنِ به هدف،ش فقط به اندازهی خواندنِ همان سه خطِ بالای استتوسها زمان میگذارد! جامعهی مبتلا به
«فرهنگِ سهخطی»!
«فرهنگِ شکیبایی» است.
*فرهنگِ سهخطی به ما میگوید اگر نوشتهیی بیشتر از سه سطر شد*، نخوان! فرهنگِ سهخطی به ما میگوید راهِ رسیدن به هدف چون درست است، طولانی است, پس یا بیخیالاش بشو یا سراغِ میانبُر بگرد!
.
فرهنگِ سهخطی است که نزولخوری دارد، اختلاس دارد، دزدی دارد، بیسوادی دارد، رشوه دارد، تنفروشی دارد، حقخوری و هزار جور دردِ بیدرمانِ دیگر دارد. فرهنگِ سهخطی است که این همه آدمِ بیکار دارد.
برای درکِ عمقِ فاجعهیی که بر سرِ فرهنگِ ما آمده، نیازی نیست خیلی جای دوری برویم. به همین فیسبوک که نگاه کنیم، همه چیز دستمان میآید. وقتی که کسی مینویسد: «اوه! طولانی بود، نخوندم!» یا «سرسری یه نیگاه انداختم, با کلیّتش موافقم!» یا
«چه حوصلهیی !» یا
«لایک کردم، ولی نخوندم!»
و...
یعنی یک پُلی در جایی از مسیرِ فرهنگِ ما شکسته است که هیچ رفتنی به هدف نمیرسد.
آن پُل، همان فرهنگِ شکیبایی ست.
جامعهیی که همه چیز را ساندویچی میخواهد، در مطالعه, سه خط استتوس برایش بس است.
در ازدواج؛ بین عشق و نفرتاش ده ثانیه زمان میبرد.
در سیاست؛ بینِ زندهباد و مُردهبادش، نصفِ روز کافی ست.
در کار؛ از فقر تا ثروتش یک اختلاس فاصله دارد.
در تحصیل؛ از سیکل تا دکترایاش یک مدرک آب میخورد.
در هنر؛ از گمنامی تا شهرتاش به اندازهی یک فیلم دو دقیقهیی در یوتیوب است!
فرهنگِ سهخطی به من اجازه میدهد چیزی را نخوانده، بپسندم.
موضوعی را نفهمیده، تحلیل کنم.
راهی را نرفته، پیشنهاد بدهم.
دارویی را نخورده، تجویز نمایم.
نظری را ندانسته، نقد کنم...
فرهنگِ سهخطی به من اجازه میدهد به هر وسیلهیی برای رسیدن به هدفام متوسل شوم.
چون حوصلهی راههای درست را "که طولانیتر هم هست" ندارم.!
استتوس= استاتوس
یعنی ؛ وضع ، وضعیت ؛ حالت ، حال ، پایه ، مقام ، شان
تولستوی جان
بیهوش کردن بشر برای جراحی جسمش
به معنی تعطیل سازی موقت کارخانه روح او(اعصاب او) ست.
به معنی تبعید موقتی روح از قالب جسم است.
به همین دلیل برای جراجی جسد
نیازی به داروی بیهوشی نیست.
پس از پایان جراحی
روح فراری از جسم را دوباره برمی گردانند تا جلوی تبدیل شدن جسم به جسد را بگیرند.
بیداری مورد نظر تو
پدیده ای داخلی (خودی) است و نه خارجی (بیگانه)
کسی را با طبل و دهل تمی توان بیدار ساخت
بیداری در نتیجه خودکوشی عرق ریز میسر می شود و نه در نتیجه طبل و دهل این و آن.
تعیین کننده در خواب وبیداری خلایق
منافع حیاتی آنها ست
به همین دلیل
پرولتاریا بیدارترین طبقه اجتماعی است
دروغگویی در کشور مارک تواین
فضیلت مهمی بوده است.
در خیلی از فیلم ها هم هنرپیشه به هنر دورغگویی اجدادش فخر می کند.
کسی یافت نمی شود که بی نیاز از دروغ باشد
بهتر هم همین است.
دروغ مصلحت آمیز
صدها بار بهتر از راست فتنه انگیز است.
سعدی
پیامبران بزرگ
بدون استثناء
دروغگویان بزرگی بوده اند.
خدا هم خود را کذاب الکاذبین می نامد و به خود می بالد
در علم طب و فلسفه
مفهوم مهمی وجود دارد به نام بشرتصویر.
پزشکان با توجه به بشرتصویر مثلا با توجه به حالات صوری کودکی می توانند به مرض او پی ببرند.
در کتب طبی هم این مشخصه همیشه خاطرنشان می شود.
در فلسفه و جامعه شناسی و روانشناسی
از مفهوم بشرتصویر (Menschenbild)
زیرمفاهیمی توسعه داده شده اند:
مثال:
زنتصویر روحانیت
آره.
آنکه دوست داشته می شود یا ایکس است و یا ایگرگ.
دوست داشتن دیوانه وار ایکس و ایگرگ
دست خود بشر هم نیست.
الزامی و اجباری است.
پیدا کنید
ایکس و ایگرگ را.
مارکسیسم و توسعه لنینی اش، مارکسیسم ـ لنینیسم پس از ورود کاپیتالیسم به مرحله امپریالیستی اش
ایده ئولوژی علمی پرولتاریا ست.
ایده ئولوژی بورژوازی اغازین
فلسفه کلاسیک آلمان بوده است
و
ایده ئولوژی امپریالیسم ( بورژوازی واپسین و کنونی)
ایراسیونالیسم (خردستیزی) است که نیچه تأسیس کرده است.
به چه دلیل به این نیتجه می رسید؟
جهان بینی هدایت فرقی با جهان بینی روحانیت ندارد.
جهان بینی چیست؟
دیر و زود دارد. ولی سوخت و سوز ندارد
نه.
حق با سایه نیست.
اوتوپی را از دل ها برده اند.
اصلا
امیدی در دلها نبوده است.
اگر کسی امید به پیروزی سوسییالیسم داشته است،
کماکان هم امیدوار است
همهی منصبها و کاسبیها را بردارید و بروید.
لکن وطن را برایمان باقی بگذارید.
لطفی بوشناق
اگر بروند وطن را هم در چمدان شان و حتی در دفترچه بانکی شان با خود می برند.
فراموش نکن
که توده وطن ندارد.
حالا
بنشین و بیندیش و بگو
توده از کی و چرا و چگونه بی وطن شده است؟
نه.
ما هنرپیشه های همیشه حی و حاضر در صحنه زندگی هستیم
و
اگر احیانا بمیریم
به قول شاعره ای اصفهانی
«صحنه همواره به جا ست.»
مرگ تعصب، تولد اخلاق است.
امانوئل کانت
کانت جان
اخلاق چیست و چه ربطی به تعصب دارد؟
چه گوارای عزیز
اولا
شادی به تنهایی وجود ندارد
هیچ چیز به تنهایی وجود ندارد
به قول سعدی:
غم و شادی به هم اند.
یعنی رابطه دیالک تیکی و ناگسستنی دارند.
ثانیا
شادی و غم ارادی و اختیاری و دلبخواهی نیستند
شادی و غم
واکنش های پسیکولوژیکی به حوادث عینی اند
ثانوی اند
ثالثا
ما منتکش زندگی هستیم
انتقام برای چیست؟
رابعا
انتقام کسب و کار خردگرایان نیست
کسب و کار خردگرایان چیست؟
وزیر دفاع انگلیس دیوید لامی در مصاحبه مطبوعاتی اخیر خود در اوکراین اظهار کرد:
هدف ما از کمک به اوکراین مبارزه با امپریالیسم روسیه است
وزیر دفاع انگلیس
تعریف لنینی امپریالیسم را هنوز نشنیده است.
اینها امپریالیسم را به معنی گسترش طلب و تجاوزکار و جنگ طلب و غیره تحریف می کنند
روسیه
کشوری امپریالستی نیست.
روسیه کشوری اولیگارشیستی است.
طبقه حاکمه درروسیه مشتی اولیگارشند ونه بورژوازی انحصاری.
اولیگارشیسم و فوندامنتالیسم اسلامی
جریانات ضد امپریالیستی از موضعی ارتجاعی تر از امپریالیسم اند.
شما در این جمله انتقاد کلی و انتزاعی از تحلیل ما به عمل می اورید. هر مفهوم و حکم (واژه و جمله) ما را معیوب می دانید، ذکر کنید و نقد کنید. مثل ما.
خدا واژه مقدسی است که در فیزیک بی تاثیر است، اما برای اثبات خود نیازمند ابلهان است
تا منتقدانش را گردن بزند. !
خدا مفهومی است.
مفهوم چیست و چه فرقی با واژه دارد؟
خدا
از مفاهیم فقهی وفلسفی است
و
نه از مفااهیم فیزیک و شیمی و روانشناسی و غیره.
بررسی مفهوم خدا توسط فیزیک و شیمی و روانشناسی و غیره
مثل شخم زدن زمین با چرخ خیاطی است
انسان موجودی تاریخی ـ اجتماعی است؟
انسان موجودی طبیعی ـ جامعتی است و خواهد بود
هدف ما
مرزبندی بین اوتوپی و انتظار و ارزو وتوقع و میل و هوس با امید است.
همین و بس.
تفاوت کمونیسم اوتوپیکی با کمونیسم علمی هم در جایگزینی اوتوپی با علم است.
وقتی حافظ و سایه از امید دم می زنند
منظورشان ارزو و توقع و انتظار الکی و دلخوشکنکی است و نه امید.
بحث بر سر این است.
راجع به امید هم می توان بحث کرد.
اندیشه و نظر
باید بی اعتنا به صاحب نظر و نیت او و بود و نبود این و آن
بررسی شود.
اندیشه باید جامع و مانع باشد
تهیه چای مثالی برای قانونمندی امید بود.
اجاق را اگر روشن نکنی و در کتری آب نکنی
نمیتوانی امیدی به تهیه چای داشته باشی.
امید به شرطی امید است که قانونمند، علمی و عینی باشد و نه ذلبخواهی
ممنون.
تدریس و تعلیم و تعلم با تکیه بر ضرب المثل و نقل قول و آیه و روایت و حدیث
روشی اسکولاستیکی است و نه مارکسیستی.
حرف های مارکس
حتما نباید مارکسیستی باشند
حرفها و حتی آثار لنین حتما نباید مارکسیستی ـ لنینستی باشند.
مارکسیسم و لنیینسم علم است و راه و روش فراگیری هر علم فراگیری تعریف مفاهیم ان علم است.
فقها
در حوزه ها
قبل از هر کاری
تعریف مفاهیم فقهی را مثلا
نماز، وضو و غیره را یاد میدهند
ممنون.
زبان ها ظرافت های خاص خود را دارند.
روی کاربرد مفهوم «مکرر» باید کار کرد.
روی مفهوم «به امید آب» ویا «به امید نیل به ایدئال وآرزو» هم به همین سان.
شاید بهتر باشد بگوییم
به هوای آب به راه افتاد و به سراب رسید.
امید را نباید با اوتوپی و آرزو جایگزین ساخت.
کاری که به کرات صورت می گیرد:
سایه می نویسد:
امید را از دل ها برده اند.
منظورش نه امید بلکه اوتوپی و آرزو ست
امید را نمی توان از دل برد.
چون امید چیزی قانونمند، علمی و عینی است:
مثال:
حرارت دادن به اب در کتری به امید تهیه چای
نه.
همه نباتات و جانوارن و انسان ها
امنیت را مقدم بر آزادی کذایی می دانند.
حتی خود بنجامین و بنیامین.
اول باید حیات، تضمین شود
تا فرصت تصمیمگری راجع به چگونگی حیات فراهم آید.
برده زنده و موجود
صدها بار بهتر از مرده مختار(آزاد) و یا مختار مرده است
اختیار (ازادی) = شناخت جبر (ضرورت)
هگل
یعنی
بدون آگاهی بنیادی،
آزادی محال است.
یعنی
پیش شرط کسب آزادی
کسب پیشاپیش آگاهی است.
خلایق
حرف هایی از چه گوارا و مارکس و لنین و ان و این منتشر می کنند که ادم از خدا می خواهد که از کس دیگری باشند.
سعدی
برای مبارزه با عرفان و عرفا و دفاع از فئودالیسم
دیالک تیک عابد و عالم را
توسعه داده
و
حافظ
دیالک تیک سعدی را
به دوئالیسم عارف و باده فروش تبدیل کرده است:
منظورش از این طعنه و طز این است که باده فروش بیشتر به اسرار الهی واقف است تا عارف سالک خالی بند خودنما.
حافظ قصد تمسخر و تحقیر و تخریب عرفان را دارد
رومن رولان
وارونه بینی وارونه اندیش و وارونه نما ست:
دلیل بیرحمی خلایق نسبت به جامعه و طبیعت
همین فقر و فاقه مادی و معیشتی است و نه برعکس.
وجود
تعیین کننده شعور است و نه برعکس
شکم گشنه دین و ایمان ندارد
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند
شهریار
اولا
فقط تو نیستی که علیرغم پیری، احساس جوانی میکنی
همه همین طوری اند.
تحولات کیفی پیدرپی را افراد اصلا احساس نمی کنند.
جماعت پیر
حتی ضعف و زشتی را به دشواری می توانند به خودشان بقبولانند.
علیرغم اعلام مستقیم و غیر مستقیم مکرر این و آن در زمینه پیری و ضعف و بیماری و زشتی
بشر از خود مقاومت نشان می دهد:
نه خود را پیر احساس و استنباط میکند و نه زشت.
بشر محافظ صمیمی و سرسختی به نام غریزه حفظ نفس دارد.
خودپرستی اله منتار است
بهتر هم همین است.
ارغوان
ارغوان ارغوان، شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه!
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز، گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش، هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطرمن
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد
ارغوان!
این چه رازی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید؟
ارغوان، پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این دره غم می گذرند؟
ارغوان، خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر، غلغله می آغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان، بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان، نغمه ناخوانده من
ارغوان، شاخه همخون جدا مانده من
هوشنگ ابتهاج
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر