۱۴۰۳ شهریور ۲۴, شنبه

درنگی در دو شعر برای مرتضی کیوان (۱۹)

 

 مرتضی کیوان 
(آخرین نفر از راست)
(۱۳۰۰ خورشیدی اصفهان − ۲۷ مهر ۱۳۳۳ تهران) 
شاعر، منتقد هنری، روزنامه‌نگار و فعّال سیاسی 
عضو حزب تودهٔ ایران 
  مرتضی کیوان در روزهای پس از کودتای ۲۸ مرداد، در حالی که سه تن از نظامیان فراری سازمان نظامی حزب توده را در خانهٔ خود پنهان کرده‌بود، دستگیر  و به جرم «خیانت»، در ۲۷ مهر ۱۳۳۳، در زندان قصر تیرباران شد.  

درنگی 
از
میم حجری
 
 
احمد شاملو 
( الف.بامداد )
(۱۳۳۳)


نه 

به خاطرِ جنگل‌ها، 

نه 

به خاطرِ دریا
به

 خاطرِ یک برگ
به 

خاطرِ یک قطره روشن‌تر از چشم‌های تو

به خاک افتادند. 

 

شاملو

هنگامِ آن است که تمامتِ نفرتم را به نعره‌یی بی‌پایان تُف کنم.
من بامدادِ نخستین و آخرینم
هابیلم من
بر سکّوی تحقیر
شرفِ کیهانم من
تازیانه‌خورده‌ی خویش
که آتشِ سیاهِ اندوهم
دوزخ را از بضاعتِ ناچیزش شرمسار می‌کند.

معنی تحت اللفظی:

وقت آن رسیده است که تمامی نفرتم را در نعره بی پایانی بسته بندی کنم و تف کنم.

برای اینکه من کم کسی نیستم:

من صبح اول و صبح آخرم.

من هابیلم که بر سکوی تحقیر ایستاده ام.

من شرف کاینات نامتناهی ام.

من خودستیزم.

خود را به دست خود تازیانه زده ام.

برای اینکه آتش سیاه اندوه من، دوزخ را از ناچیزی آتش خود، سرافکنده می کند.

 

شاملو در این بند شعر موسوم به «در جدال با خاموشی» به معرفی بیوگرافیکی خود برای خواننده خرده بورژوا خطر می کند.

این شعر شاملو

سرشته به فلسفه ایدئالیستی ـ ذهنی ـ امپریالیستی موسوم به اگزیستانسیالیسم است.

دلیل ذکر این بند از این شعر، اثبات بینش دوئالیستی شاملو در رابطه با دوئالیسم تئولوژیکی (فهی ـ مذهبی) هابیل و قابیل (خیر مطلق و شر مطلق) و دوئالیسم شاملوئیستی برگ و جنگل و قطره و دریا است.

ما هم برای تمرین تفکر مفهومی و هم برای آشنایی با مداح کیوان و یاران،

به تحلیل این بند شعر می پردازیم:

 

۱
هنگامِ آن است که تمامتِ نفرتم را به نعره‌یی بی‌پایان تُف کنم.

 

حیات (جامعه و زندگی)

در قاموس فلسفه حیات و واریانت فرانسوی فلسفه حیات ( اگزیستانسیالیسم)

چیز مطلقا تهوع آور و نفرت انگیزی است.

عنوان مهمترین رمان ژان پل سارتر

 که در واویلای جنگ جهانی دوم، جایزه نوبل گرفت،

«تهوع» است که حریف بیسواد بدبختی به «استفراغ» ترجمه کرده است.

وقتی از ظرافت های زبان ها سخن می رود، منظور همین است.

فلسفه حیات

آبشخور فاشیسم نامیده شده است.

این تصور و تصویر اگزیستانسیالیستی شاملو از حیات (مهمترین مفهوم اگزیستانسیالیسم) را اما هیچکدام از شعرای فلسفه حیات از نیچه تا سارتر نمی توانست بسراید.

این شعر شاملو به لحاظ فرم و محتوا غول آسا ست.

مراجعه کنید

به

اگزیستانس

 (وجود، حیات)

 

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5144

 

اگزیستانسیالیسم

 

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/8805

 

فلسفه حیات 

 ۱

http://hadgarie.blogspot.de/2017/07/blog-post_19.html

۲

http://hadgarie.blogspot.de/2017/07/blog-post_34.html

۳

http://hadgarie.blogspot.de/2017/07/blog-post_37.html

۴

http://hadgarie.blogspot.de/2017/07/blog-post_89.html

پایان


۲
هنگامِ آن است که تمامتِ نفرتم را به نعره‌یی بی‌پایان تُف کنم.

نفرت شاملو در این بند شعر از حیات و اگزیستانس و زندگی و جامعه و جهان و بشریت است:

جامعه و جهان در جامعه ـ تصور و جامعه ـ تصویر شاملو،

شبیه بیمارستانی تهوع اور است.

تک تک مفاهیم این شعر شاملو، 

عمیقا تهوع آورند:

این بیمارستان از آنِ خنازیریان نیست.
سلاطونیان و زنانِ پرستارش لازم و ملزومِ عشرتی بی‌نشاطند.
جذامیان آزادانه می‌خرامند، با پلک‌های نیم‌جویده
و دو قلب در کیسه‌ی فتق
و چرکابه‌یی از شاش و خاکشیر در رگ
با جاروهای پَر بر سرنیزه‌ها
به گردگیریِ ویرانه.

اسهالیان
شرم را در باغچه‌های پُرگُل به قناره می‌کشند
و قلبِ عافیت در اتاقِ عمل می‌تپد
در تشتکِ خلاب و پنبه
میانِ خُرناسه‌ی کفتارها زیرِ میزِ جراح.


اکنون شبِ خسته از پناهِ شمشادها می‌گذرد
و در آشپزخانه
هم‌اکنون
دستیارِ جراح
برای صبحانه‌ی سرپزشک
شاعری گردنکش را عریان می‌کند
(کسی را اعتراضی هست؟)


و در نعش‌کشی که به گورستان می‌رود
مردگانِ رسمی هنوز تقلایی دارند
و نبض‌ها و زبان‌ها را هنوز
از تبِ خشم، کوبش و آتشی هست.


عُریان بر میزِ عمل چاربندم
اما باید نعره‌یی برکشم

شرفِ کیهانم آخر
هابیلم من
و در کدوکاسه‌ی جمجمه‌ام
چاشتِ سرپزشک را نواله‌یی هست.


به غریوی تلخ
نواله را به کامش زهرِ افعی خواهم کرد،

بامدادم آخر
طلیعه‌ی آفتابم.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر