مرتضی کیوان
(۱۳۰۰ خورشیدی اصفهان − ۲۷ مهر ۱۳۳۳ تهران)
شاعر، منتقد هنری، روزنامهنگار و فعّال سیاسی
عضو حزب تودهٔ ایران
مرتضی کیوان در روزهای پس از کودتای ۲۸ مرداد، در حالی که سه تن از
نظامیان فراری سازمان نظامی حزب توده را در خانهٔ خود پنهان کردهبود،
دستگیر و به جرم «خیانت»، در ۲۷ مهر ۱۳۳۳، در زندان قصر تیرباران شد.
درنگی
از
میم حجری
هوشنگ ابتهاج
( ه.ا.سایه )
(تهران، ۲۷ خرداد ۱۳۵۸)
از مجموعه «یادگار خون سرو»
(تهران، ۲۷ خرداد ۱۳۵۸)
از مجموعه «یادگار خون سرو»
کیوان ستاره شد
که بگوید:
آتش
آنگاه آتش است
کز اندرون خویش بسوزد،
وین شام تیره را بفروزد.
معنی تحت اللفظی:
دلیل اینکه کیوان شراره وار خود را فدا کرده، این بوده که ستاره شود
و
دلیل او برای ستاره شدن، دادن پیام مهم زیر بوده است:
پیش شرط آتشیت آتش،
از سویی
سوختن از اندرون خویش است
و
از سوی دیگر
روشن کردن شب تیره است.
در این بند شعر سایه
به سؤال هراس انگیز ما جواب داده می شود:
مرگ کیوان آگاهانه، داوطلبانه و خود خواسته بوده است.
مرگ برای کیوان هدف و اماج و وسیله هم زمان بوده است.
هدف و آماج و نیت و مقصد کیوان از رفتن به استقبال مرگ،
«تعریف» مفهوم آتش بوده است
تعیین پیش شرط دلبخواهی و من درآوردی (سوبژکتیو) برای آتشیت (آتش وارگی) آتش بوده است.
بنابرین،
مرگ به کیوان ها و وارطان ها و روزبه ها و شهبازی ها و مهرگان ها
توسط جلادان طبقه حاکمه تحمیل نشده است.
طبقه حاکمه و جلادان مأمور و معذورش
اصلا تقصیری نداشته اند.
این مجانین شیفته دیوانه وار مرگ و بیزار از زندگی بوده اند که موجب تشکیل خاوران ها شده اند.
تشابه و حتی هویت (یکسانی و همانندی) بینشی سایه و سیاوش
در این بند شعر سایه، آشکارتر می گردد:
بر
نمی شد گر ز بام کلبه ای دودی
یا
که سوسوی چراغی، گر پیامی مان نمی آورد
رد
پاها گر نمی افتاد، روی جاده ها لغزان
ما
چه می کردیم در کولاک دل آشفته و سرد؟
معنی تحت اللفظی:
اگر اجاقی در خانه ای روشن نمی شد،
اگر سوسوی چراغی پیغام مان نمی داد،
اگر رد پاها بر جاده های لغزان از پیشینیان به جا نمی ماند،
ما در برف و بوران زمستان سخت،
بیچاره می شدیم.
محتوای «آوردن پیامی توسط سوسوی چراغی»، همان همحتوای «کیوان ستاره شد
که بگوید» است.
که بگوید» است.
معلوم نیست که سیاوش به لحاظ بینشی و نظری، تحت تأثیر سایه بوده و یا برعکس.
وقتی از تبرئه طبقات حاکمه مرتجع خون ریز خون آشام
توسط شعرا و فقها و ادبا سخن می رود،
به همین دلایل است.
ما اندک اندک به نوعی نیهلیسم می رسیم.
نیهلیسم نظری و عملی
جوهر نیچه ئیسم (فاشیسم) را تشکیل می دهد.
روایاتی و حکایاتی راجع به وارطان در شکنجه گا شاه
ورد زبان ها ست که از همین مرگ گرایی (شهادت طلبی) حکایت دارند.
همین عندیشه نیهلیستی ـ نیچه ئیستی (فاشیستی) است که در شعار عرفانی «جنگ مسلحانه (مرگ): هم استراتژی ـ هم تاکتیک»
تبیین می یابد.
ما در همه این موارد، نا با مارکسیسم، بلکه با نیهلیسم و نیچه ئیسم سر و کار پیدا می کنیم.
ما حتی با فئودالیسم (حافظیسم) و میستیک (عرفان گرایی) قرون وسطایی سر و کار پیدا می کنیم:
گفت:
«آن یار، کز او گشت، سر دار، بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد.»
معنی تحت اللفظی:
جرم حلاج که به دار کشیده شد و دار به همین دلیل سربلند شد،
افشای اسرار بود.
سؤال این است که حلاج و مجانین دیگر عرفان،
کدام اسرار را هویدا کرده اند.
پیام حلاج ها
انکار خردستیزانه و بیشرمانه تفاوت ها و اثبات هویت (یکسان بودن) مطلق خلق و خدا و خر و خورجین و خرما ست
که به اصل وحدت (و در حقیقت، هویت) وجود معروف شده است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر