ینیاتسیو سیلونه
(۱۹۰۰ ـ ۱۹۷۸)
سیلونه دوران کودکی را با فقر و تنگدستی گذراند و در زمینلرزه سال ۱۹۱۵
ایتالیا پدر و مادر و پنج برادر خود را از دست داد.
در ۱۹۲۱ به حزب کمونیست ایتالیا پیوست و با دستگاه فاشیستی موسولینی به مبارزه پرداخت.
در ۱۹۲۷ سفری به شوروی کرد و پس از بازگشت از آن سفر راه مستقلی در پیش گرفت.
در این سرزمین سرنوشت خوشی نداریم،
فکر کنم تو هم با من موافق باشی
اما تا زمانی که زن و مردی به هم می گویند:
«دوستت دارم ؛ دوستم داری؟!»،
شاید هنوز بشود به آینده امیدوار بود!
اینیاتسیو سیلونه
درنگی
از
میم حجری
کسی که یأس و امیدش به آینده
وابسته به تحویل خرکی و الکی و خرکنکی دروغ توسط زن و نر به همدیگر باشد،
هنوز آدم نیست.
چنین خری تفاله یک آدم است.
یأس و امید به آینده
باید عینی و علمی و قانونمند باشد و نه ذهنی و خرافی و بند تنبانی.
کسی که از کسی بپرسد:
«دوستم داری؟»
بدبخت ترحم انگیزی است که توان تمیز «هر» از «بر» را ندارد.
چون نمی داند که محتوا و معنی «دوست داشتن» کذایی چیست.
مبنای عشق و نفرت،
منافع مادی و روحی و روانی است.
به همین دلیل، عشق و نفرت با هم دیالک تیکی را تشکیل می دهند و چه بسا به همدیگر تبدیل می شوند.
خودپرستی (اگوئیسم)
تمایل طبیعی و غریزی بنیادی ئی است:
اگر اشتراک منافع در بین باشد،
کفه عشق در ترازوی دیالک تیکی عشق و نفرت
سنگینتر می شود
و
اگر اختلاف منافع در بین باشد،
کفه نفرت.
فرق بشر با خر
کسب لیاقت خوداندیشی و شناخت محیط خویش و همنوع خویش است.
در این صورت،
دیگر نیازی به سؤالات بند تنبانی نمی افتد.
مارکسیسم
را
رسولان پرولتاریا
برای همین آفریده اند.
برای خروج از طویله خریت و ورود به عالم آدمیت.
محتوای طرح سؤال «دوستم داری»، در تحلیل نهایی،
التماس عشق و محبت از همنوع است.
عشق و نفرت
بر خلاف خرد و خوداندیشی
طناب مطمئنی برای فرو شدن در چاه زندگی نیستند
و
فقط به درد خران و خردستیزان و خر پروران می خورند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر