درنگی
از
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
گفته بودم زندگی زیباست.
گفته و ناگفته، ای بس نکتهها کاینجاست.
آسمان باز
آفتاب زر
باغهای گل
دشتهای بی در و پیکر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوی عطر خاک بارانخورده در کهسار
خواب گندمزارها در چشمهی مهتاب
آمدن، رفتن، دویدن
عشق ورزیدن
در غم انسان نشستن
پا به پای شادمانیهای مردم پای کوبیدن
کار کردن، کار کردن
آرمیدن
چشمانداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن
جرعههایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
هم نفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهو بچگان را شیر دادن
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
گاه گاهی،
زیر سقف این سفالین بامهای مه گرفته
قصههای در هم غم را ز نم نمهای بارانها شنیدن؛
بی تکان گهوارهی رنگینکمان را
در کنار بام دیدن
یا شب برفی
پیش آتشها نشستن
دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن…
آری، آری،
زندگی زیباست.
زندگی آتش گهی دیرنده پابرجاست.
گر بیفروزیش، رقص شعلهاش در هر کران پیداست.
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر