شین میم شین
باب دوم
در احسان
حکایت نوزدهم
(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۷۱ ـ ۷۲)
۱
از آن، اهل دل در پی هرکس اند
که باشد، که روزی به مردی رسند
معنی تحت اللفظی:
دلیل جستجوی همه کس، رسیدن تصادفی به مردی است.
۱
برند از برای دلی بارها
خورند از برای گلی خارها.
معنی تحت اللفظی:
اهل دل
برای به دست آوردن دلی، بارهای سنگین می برند
و
برای چیدن گلی، زخم خارها را تحمل می کنند.
سعدی
در این بیت شعر،
آخر و عاقبت کسانی را که «خانه خرد خویش را به آتش کشیده اند» و ندانمگرائی را بر پرچم به لجن عرفان آلوده خود نگاشته اند، نشان می دهد:
آنها برای دلی بارها می برند و برای گلی خارها می خورند،
بی آنکه تعریف روشنی از دل و گل داشته باشند.
دیالک تیکی نیست که عرفان تخریب و تار و مار نکرده باشد.
عرفان
در این مورد، دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت را در هم می شکند.
اوبژکت شناخت
(دل، گل، دوست، مقصود، معبود)
را
دور می اندازد
و
سوبژکت شناخت ستیز ندانمگرا
را
ویلان و سرگردان در برهوت هستی رها می کند،
بی اعتنا به این حقیقت امر که اوبژکت شناخت محتوای شناخت را تشکیل می دهد.
انسان شناسنده (عارف)
باید دنبال کشف قانونمندی های چیزی معین و مشخص باشد.
فرستادن انسان شناسنده (عارف)
به دنبال شناخت (معرفت) چیزی موهوم، تصورناپذیر، واهی و نامعین،
در بهترین حالت،
به فرستادن کودکان مزاحم به خانه همسایه، برای آوردن «سایه نردبام» شبیه است.
این خلع خرد مطلق انسان است.
این تار و مار کردن شعور انسانی است.
این در عین حال انکار قانونمندی های هستی است.
فقدان قانونمندی در هستی
نتیجه اش غیرقابل شناسائی بودن آن خواهد بود.
بدون چراغ شناخت،
نه سوبژکت شناسنده (عارف)، سوبژکتی واقعی و فعال خواهد بود و نه اوبژکت شناخت، اوبژکتی معین و مشخص.
نه شناسنده به وظیفه خویش واقف خواهد بود و نه موضوع شناخت معلوم و معین خواهد بود.
سعدی
بدین طریق
دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت
را
از هم می گسلد و از اوبژکت و سوبژکت فقط پوسته ای بی محتوا و توخالی به جا می گذارد.
سوبژکت سعدی،
اکنون از شعور شناسنده محروم است و از اوبژکت شناخت جز نامی انتزاعی «مردی»، «دلی» و یا «گلی» در دست نیست.
همه چیز به امید تصادف کور رها شده است.
این پایان اجتماعیت انسان است.
این پایان انسان اجتماعی است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر