شین میم شین
باب دوم
در احسان
حکایت نوزدهم
بخش چهارم
(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۷۳)
ز تاج ملکزاده ای در مناخ
شبی لعلی افتاد در سنگلاخ
پدر گفت:
«اندر شب تیره رنگ
چه دانی که گوهر کدام است و سنگ
همه سنگها پاس دار، ای پسر
که لعل از میانش نباشد به در.»
در اوباش، پاکان شوریده رنگ
همان جای تاریک و لعل اند و سنگ
چو پاکیزه نفسان و صاحبدلان،
برآمیخته هستند با جاهلان
به رغبت، بکش بار هر جاهلی
که افتی به سر وقت صاحبدلی
کسی را که با دوستی سر خوش است
نبینی که چون بار دشمنکش است
بدرد چو گل جامه از دست خار
که خون در دل افتاده، خندد چو نار
غم جمله خور در هوای یکی
مراعات صد کن، برای یکی
گرت خاکپایان شوریده سر
حقیر و فقیر آید اندر نظر
به مردی، کز ایشان به در نیست آن
به خدمت کمر بند، اندر میان
تو هرگز مبینشان به چشم پسند
که ایشان پسندیده حق، بسند
کسی را که نزدیک ظنت بد او ست
چه دانی که صاحب ولایت خود او ست.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر