اسپینوزا
بعید نیست
که
در حقیقت
برترین رمزِ حکومتهایِ خودکامه، و آنچه مطلقاً لازمهیِ آنهاست،
نگهداشتنِ مردم در وضعیّتِ فریفتگی، و پنهان کردنِ ترسی باشد
که
مردم را به این-سو-آن-سو میکشانَد،
زیرِ عنوانِ فریبایِ مذهب.
در نتیجهیِ این وضعیّت،
مردم چنان برای بردگیِ خود میجنگند که گویی برایِ رستگاریِ خود میجنگند،
و ریخته شدنِ خونِ خود را برای سَروریِ شخصِ واحدی،
نهتنها خفّتبار نمیدانند بلکه آن را افتخاری عظیم
میشمارند.
این فراز پایانی فرمایشات اسپینوزا ست.
ما این فراز پایانی را نیز نخست تجزیه و سپس تحلیل می کنیم:
۱
اسپینوزا
بعید نیست
که
در حقیقت
برترین رمزِ حکومتهایِ خودکامه، و آنچه مطلقاً لازمهیِ آنهاست،
نگهداشتنِ مردم در وضعیّتِ فریفتگی، و پنهان کردنِ ترسی باشد
که
مردم را به این-سو-آن-سو میکشانَد،
زیرِ عنوانِ فریبایِ مذهب.
معنی تحت اللفظی:
منافع حکومت های مطلقه ایجاب می کند
که
توده
در وضعیت فریب خوردگی نگهداشته شود
و
ترس توده
تحت عنوان فریبای مذهب
پنهان نگهداشته شود.
ترسی که توده را به این سو و آن سو می کشاند.
در این جمله،
از
موضع سیاسی اسپینوزا
پرده بر می افتد:
اسپینوزا
مخالف حکومت مطلقه است.
سؤال اکنون این است که ضد دیالک تیکی حکومت مطلقه چیست؟
در اواخر قرن هجدهم در اروپا
سلاطین
به دو دسته طبقه بندی می شدند:
الف
سلاطین مستبد و خودکامه و مطلق العنان که نماینده سیاسی اشراف فئودال و روحانی و کلیسا بودند.
ب
سلاطین تنویریافته (روشنگری از سر گذرانده) که کم وبیش تمایلات بورژوایی أغازین داشه اند
و
دربارهای شان، مرکز تجمع فلاسفه و علمای نجدد طلب بوده
و
موضع کم و بیش ضد فئودالی و ضد روحانی و ضد کلیسایی داشته اند.
اسپینوزا
طرفدار این دسته از سلاطین بوده است.
مسیحیت (کاتولیسیسم)
ایده ئولوژی اشراف فئودالی و روحانی بوده
که
سلاطین مستبد و خودکامه
نماینده سیاسی شان بوده اند.
سرکرده این سلاطین خودکامه در اروپا
تزار روس
بوده است.
به نظر اسپینوزا
پای بندی توده به باورهای مذهبی
به نفع سلاطین خودکامه و لازمه سلطنت آنها بوده است.
ایراد بینشی اسپینوزا
بیگانگی او با دیالک تیک زیربنای اقتصادی و روبنای ایده ئولوژیکی
است.
اسپینوزا
مثل بخش اعظم افراد
روبنا را می بیند و نه زیربنا را.
سلطنت خودکامه و روشنگری یافته
را
می بیند
و
نه
فئودالیسم و کاپیتالیسم
را
و
نه اشراف فئودالی و روحانی و بورژوازی نوخاسته
را.
هنوز هم قضیه از همین قرار است:
شعار خلایق
مرگ بر شاه و شیخ است
و
نه
مرگ بر طبقه حاکمه.
خلایق
در پی تعویض دول رنگارتگ طبقه حاکمه اند
و
نه
در تعویض خود طبقات حاکمه.
رادیکال اندیشی و انقلابیگری
پس از تدوین مارکسیسم
وارد صحنه جهان و جامعه می شود.
به همین دلیل هضم و جذب مارکسیسم،
به معنی خروج از خریت و ورود به آدمیت
است.
به معنی خروج از سطحی نگری و ساده لوحی و ورود به رادیکالیته و ریشه گرایی
است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر