درنگی
از
میم حجری
آنچه انسان را عقلگریز میکند، هراس است.
ترس
آن ریشهای است که خرافات از آن بر میرویَد، میپاید، و تغذیّه میشود...
مردم تا آنجا که مغلوبِ ترس باشند، آمادهیِ زودباوریاند.
معنی تحت اللفظی:
ترس
موجب خردگریزی می شود.
ترس
ریشه خرافات، رستنگاه خرافات، پاسدار خرافات و تغذیه کننده خرافات است.
ترس
موجب زودباوری می شود.
تار و پود این ادعای اسپینوزا
سرشته به خرافه است.
اگر چنین می بود،
بشر می بایستی خر مادام العمر باشد و نه خردگرا و خردمند.
چون ترس یکی از قوای غریزی و طبیعی و یکی از پدیده های پسیکولوژیکی صرفنظرناپذیر و مهم و ضرور در هر موجود زنده است.
ترس
ضمنا
یار و یاور هر موجود زنده است.
ترس
آژیر بیدارباش در اندام هر موجود زنده است.
ترس
بر خلاف خرافات اشراف برده دار و فئودال و روحانی
چیزی مثبت و مفید است و نه چیزی منفی و مضر.
علاوه بر این
ترس
به تنهایی وجود ندارد.
ترس
در دیالک تیک ترس و تهور وجود دارد
و
افسار ترس و تهور
به دست عقل اندیشنده است.
سعدی
هم می داند:
تشنهٔ سوخته در چشمهٔ روشن چو رسید
تو مپندار که از پیل دمان اندیشد
ملحد گرسنه در خانهٔ خالی بر خوان
عقل باور نکند کز رمضان اندیشد
تشنه به محض رسیدن به چشمه
برای نجات از مرگ
پهلوان تر از پیل می شود.
یعنی ترسش از پیل ژیان سر چشمه از بین می رود تا رفع تشنگی کند و زنده بماند.
ضمنا
ترس
چیزی ثانوی است.
ترس
خودش علل مادی و مالی و فکری و فلسفی و معرفتی و جامعتی و غیره دارد.
بنابرین
نمی توان ترس را ریشه خرافات (علت) جا زد.
قضیه برعکس است.
خریت و خرافات
مسبب ترس اند.
افراد هر چه داناتر باشند، تواناترند.
فردوسی هم می داند:
توانا بود هر که دانا بود.
مارکس هم می داند:
تئوری به محض نفوذ در توده
به قوه ای مادی مبدل می شود.
توده هر چه داناتر، پهلوانتر و متهورتر.
مارکس
حتی
نسخه رهایی بخشی از ترس می پیچد:
توده را باید از خود توده به هراس افکند،
تا به نیروی تاریخساز خود پی ببرد و آن کند که باید بکند:
سیستم حاکم را براندازد و فرمانفرمایی خود (دموکراسی حقیقی) را برقرار سازد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر