۱۴۰۲ شهریور ۹, پنجشنبه

درنگی در شعری از حسین منزوی (۴)

حسین منزوی

درنگی

از

میم حجری 
 
من و تو آن دو خطیم، آری، موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان زِ آغاز، به یکدگر نرسیدن بود.
 
معنی تحت اللفظی:
شاعر و شاهد
شبیه دو خط موازی اند که از همان اغاز آشنایی
 باوری به رسیدن یه یکدیگر نداشته اند.
 
اکنون
 «رابطه» عاشقانه 
خصلت یکطرفه طبیعی خود را از دست می دهد
 و
 به رابطه متنفرانه دو طرفه استحاله می یابد.
 
معمولا
عاشق به طور یکطرفه  جذب معشوق می شود.
ضمن اینکه معشوق متنفر از عاشق است.
 
اکنون اعلام می شود
که
عاشق و معشوق کذایی
 از همان آغاز آشنایی
کمترین امیدی به وصل نداشته اند.

بدین طریق بر دعاوی مطروحه در ابیات قبلی همین شعر
آفتابه برداشته می شود.

انگار همین شاعر قبلا ادعا نکرده
که

خیال خام پلنگ من، به سوی ماه پریدن بود
و ماه را ز بلندایش، به روی خاک کشیدن بود


پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من، ورای دست رسیدن بود.

 

وقتی از خردستیزی افسار گسیخته در شعر سخن می رود،
منظور همین است.
 
خواننده و شنونده شعر
عملا
خلع خرد می شود.
به غلط اندیشی عادت می کند.
از منطقی اندیشه و عقلی اندیشی فاصله می گیرد.
 
شاید یکی از دلایل  عقب ماندگی فکری سکنه جنقوری
همین تأثیرات منفی ناشی از شعر و تصنیف و ترانه و غیره باشد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر