۱۴۰۲ شهریور ۲, پنجشنبه

فرهنگ مفاهیم فلسفی (ت) تعریف (۶)

  

 پروفسور دکتر گئورگ کلاوس

برگردان

شین میم شین

  

تعریف استنتاجی

 

۱

·    تعریف استنتاجی یکی از عمده ترین فرم های تعریف است.

 

۲

·    برای توضیح آن ما به مثالی از منطق حکمی قناعت می کنیم:

 

الف

·    در کلیه فرضیه های منطق مدرن با توجه به این که آن فرمالیزه شده است، باید تعیین شود، که کی ترکیب علائم بی معنا و کی معنامند است.

 

ب

·    مثلا دو ترکیب علامتی که از علائم مستعمل در منطق حکمی تشکیل یافته اند، اولی بر خلاف دومی بی معنا ست.

 

à p v q à p

(p v (q v r))

 

پ

·    تعیین گویش منطقی در منطق حکمی (در مغایرت با سلسله علائم بی معنا) به وسیله تعریف استنتاجی به شرح زیر صورت می گیرد:

 

۱

·     p1, p2, ... pn  گویش هائی اند.

 

۲

·     با (H) (v H) نیز یک گویش است.

 

۳

·     با H1, H2  عناصر زیرین نیز گویش اند:

·    H1 v H2, H1 v H2, H1 à H2, H1 ßà H2

 

۴

·     هیچ چیز نمی توند گویش باشد، مگر به وسیله (۱) تا (۴)

 

 

تعریف سیسم زبانی و یا سیستم اصول بدیهی

 

۱

·    در  تئوری علمی عمومی، تعریف سیستم اصول بدیهی نقش مهمی بازی می کند.

 

۲

·    وقتی می توان از معنای یک علامت، سخن گفت که تعیین کنیم که آن به چه نحو معینی در سیستم اصول بدیهی مطرح می شود.

 

۳

·    به عنوان مثال، سیستم اصول بدیهی منطقی ـ حکمی هیلبرت و اکرمن را در نظر بگیریم:

·    می توان گفت که معنی امپلیکاسیون به وسیله نحوه و نوع طرح علامت امپلیکاسیون (à)  در سیستم منطقی ـ حکمی هیلبرت و اکرمن بنا بر اصول بدیهی تعریف شده است.

 

۴

·    ضمنا باید توجه داشت که معنای یک علامت را که در سیستم اصول بدیهی معینی مطرح می شود، نمی توان با توسل به تعریف، به طور دلخواهی تغییر داد.

 

۵

·    مثلا در سیستم اصول بدیهی فوق الذکر نمی توان معنای علامت امپلیکاسیون را ناگهان با ارائه تعریف دیگری از آن علامت که گویا آن به معنی «نه این و نه آن» است، تغییر داد.

 

۶

·    عدم توجه به این امر اغلب به دشواری های فلسفی منجر می شود.

 

۷

·    این دشواری ها زمانی بروز می کنند که سیستمی از اصول بدیهی و یا سیستمی از قوانین را که خصلت اصول بدیهی دارند، در نقاط منفردی تغییر دهیم، بی توجه به این که با این کار، معنی کلیه علائم و یا مفاهیم موجود در این سیستم تغییر می یابند.

 

۸

·    ما مثالی را یاد آور می شویم که موجب بحث و جدال فلسفی طولانی بوده است:

 

الف

·    در تفسیر مناسبت نادقیق هایزنبرگ ما شاهد جدال دو نظر مخالف بودیم که ظاهرا در رابطه ممنوعیت ثالث نسبت به هم قرار داشتند:

 

ب

·    نظر اول مدعی بود که محل و ضربه یک ذره هسته ای را در آن واحد نمی توان تعیین کرد

·    (که محتوای مناسبت نادقیق هایزنبرگ را تشکیل می دهد):

·    اینجا صحبت از محدودیت اصولی شناخت است.

 

پ

·    این نظر ادعا می کند که ذره هسته ای اگرچه اصولا دارای محل و ضربه معینی است، ولی درک دقیق آن در آن واحد برای ما غیرممکن است.

 

ت

·    نظر دیگر مدعی بود که ذرات هسته ای  ـ به معنی واقعی کلمه ـ اصلا محل و ضربه ندارند، بلکه این ما هستیم که در ضمن اندازه گیری برای آنها محل و ضربه پدید می آوریم.

·    (درک مبتنی بر ایدئالیسم ذهنی).

 

ث

·    البته نظر سومی هم می توانست مطرح شود:

·    محل و ضربه ذرات هسته ای را نباید اصولا با مفاهیم مکانیک کلاسیک توصیف کرد.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر