۱۴۰۲ مرداد ۱۱, چهارشنبه

درنگی در دعاوی احمدرضا احمدی (۱)

درنگی 

از 

مسعود بهبودی

«چرا احمدرضا احمدی شاعر مهمی در شعر مدرن ایران است؟»

احمدرضا احمدی

 

احمدرضا احمدی در مورد خود  

 چنین می‌گوید:
«من حرفی دارم که فقط شما بچه‌ها باور می‌کنید»
و 

 بهترین تعریف از «سادگی بعد از پیچیدگی» 

را 

می‌توان «دستگاه پیچیده شناختی کودک» دانست،

 «دستگاهی شناختی» که هیچ «مهارتی در دروغ گفتن» نیاموخته و به همین دلیل بهترین زمین است برای کاشتن بذر شعر با ویژگی «سادگی بعد از پیچیدگی».


همین کودک وقتی بزرگ می‌شود، 

مسیر معکوس می‌رود

 و

 به «پیچیدگی» می‌رسد 

زیرا به ضرورت، مهارت‌های زیستن و از جمله «مهارت دروغ گفتن» 

را

 یاد می‌گیرد. 

برخی در همین مرحله «یچیدگی» می‌مانند و برخی هم به دوران قبل از آن یعنی دوران «سادگی قبل از پیچیدگی» منتقل می‌شوند

 (دوران «زیست فیلمفارسی» در همه حوزه‌های سیاست، ادبیات، سینما، موسیقی، تاتر، شعر و حتا زیست فردی، اجتماعی و احساسی).
و 

احمدرضا احمدی 

«بنیان‌های زیباشناختی پارادایم سوم» را آموخت و آموزاند.

 و 

به همین دلیل بود که به جهان پیرامون خودش چنین گفت:
مرا نکاوید
مرا بکارید
من اکنون بذری درست‌کار گشته‌ام
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید
گوش‌هایم را بگذارید
تا در میان گلبرگ‌های صدا پاسداری کنند
چشمانم را گل‌میخ کنید
و بر هر دیواری
که در انتظار یادگاری کودکی‌ست بیاویزید
در سینه‌ام بذر مهر بپاشید
تا کودکان خسته از الفبا
در مرغزارهایم بازی کنند.
مرا نکاوید
واژه بودم
زنجیر کلمات گشتم
سخنی نوشتم که دیگران
با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درست‌کار گشته‌ام
مرا بکارید
در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که در زیر سایۀ درختان معیوب باشم
جای من در کنار پنجره‌هاست
***
احمدرضا احمدی با جادوی ترکیب واژه‌هایی که زبان غنی پارسی در اختیارش گذاشته بود، خودش را در سرزمین شعر و ادبیات ایران کاشت و رفت.
تا در آینده‌ای نه چندان دور، شکوفه‌های نهال «سادگی بعد از پیچیدگی»، سرزمین شعر و ادبیات ایران را فراگیرد تا شاید سیاست نادان هم کمی بیاموزد، خجالت بکشد و بدون خشونت سیاست ورزد.
همان‌گونه که این آموزگار زیبایی در شعرش چنین گفته بود:
تاریخ را به بازار می‌برند
سوداگران در آن داروهای خانگی می‌پیچند
تا زنان و مردان بخورند و عقیم شوند.
و انسان عقیم
خود پیامبر باطراوتی است.
و حماسه این است که
انسان سترون
در آرزوی کلاف‌های کاموا می‌سوزد.
***
متن کامل شعر او برای امروز نیز خواندنی‌ست تا همگان بدانند که چرا گفته‌اند «شاعر، آینده است»:
پیامبران نوخاسته دیر آمدند زود رفتند
ندیدند که انتظار در یک بیمارستان
از مرگ آسان‌تر است
پیامبران نوخاسته دیرآمدند، زود رفتند
ندیدند که در جاده‌ها ماشین‌های کوکی
رهروان را پشت سر گذاشت
و در کنار جاده‌ها کاشت
و در خاک‌های کهن رویاند
رهروان که بدن‌های عظیم داشتند
در ماشین‌های کوکی جا نگرفتند
پیامبران نوخاسته دیر آمدند
از دیوارهای کوتاه بالا رفتند
میخ‌ها را کوبیدند
و ریسمان آیه‌های کنفی خود را پیوند میخ‌ها کردند
ریسمانی که پوسیدگی ضرورت آن نبود
ریسمانی که ضرورت پوسیدگی همه‌ی رسن‌ها را انکار کرد
و محکومین در سایه‌ی این ضرورت ریسمان‌های دار را ابریشمین یافتند
واژه راه را عروس خود کردند
آنچه راه بود زدند
راهزن گشتند
و راهزنان دیگر را دزد خواندند
پیامبران نوخاسته دیر آمدند
از دیوارهای کوتاه بالا رفتند
دیوارهای بلند را انکار کردند
و امروز هرکس دیوارهای بلند بپیماید
همه می‌گویند: دزد نه رهزن
پیامبران نوخاسته
دیر آمدند و زود رفتند
تا اشیاء عتیق موزه‌ها نگردند
دیر آمدند
به بازار که رفتند
سکه‌ها در جیب خود دوختند
تا کوزه‌گران نتوانند برای کودکان قلک بسازند
امروز بانک بزرگ
قلک نداشتن‌های کودکان است
کارمندان بانک بی‌حوصله و خسته‌اند
دو پنجره در مقابل دارند
یکی بر روسپی‌خانه و دیگری بر سربازخانه‌ها می‌گشاید
کارمندان از تهی بودن و تنگدستی
اسکناس‌ها رامی‌شمارند
چشمان فرسوده‌شان در پی کلید روان است
خواهند دانست که محجوبند
و از خجب آنان هر چیز قفل خواهد گشت
و خود نیز قفل خواهند گشت
از پنجره صورت‌های صبح کنار صندوق
را می‌بینید که کلید گشته‌اند
و می‌بینید که کلیدها مشتاقانه به روسپی‌خانه می‌رود
و سربازان را می‌بینید
که می‌روند تا پاسدار روسپی‌خانه‌ها باشند
و هر زن روسپی
و هر سرباز
عکس[…] را بر کنار تختخواب خود خواهند آویخت
پیامبران نوخاسته بازآمدند
به گاه ورودشان کسان نبودند
کارمندان بانک از بی‌حوصلگی
امضاهای خود را گرته می‌کردند
سربازان راه‌پیمای دهلیزهای اعداد
یک دو سه چهار بودند
روسپی‌ها توتون مرطوبی شده بودند
که آتش سکه‌ی گزمه‌ای تباه شده
آن‌ها را می‌سوزاند
و چون کسان بازگشتند
دیدند که شهر در دود دست و پا می‌زند
پیامبران نوخاسته دلالان بی‌فرصت اندوه بودند
و هرکه اندوه دارد پناهگاه می‌جوید
و بزرگترین پناهگاه باغچه‌ی اندوه است
پیامبران بر باغچه نشستند
سبزی‌ها را چیدند و خوردند
و آنچه در سفره‌ی انسان بود از حرص پیامبران به یغما رفت
و یغماگر نه ستیزه‌جو است و نه آرام
یغماگر خسته است
پیامبران خسته را در خمیر تاریخ زدند
و تاریخ جنگ راه‌هاست
بی‌آنکه بداند
همه‌ی راه‌ها به اندوه می‌انجامد
سکوت دلیل‌پذیر نیست
سکوت خطا نیست
اما جذبه ندارد
سکوت‌ها و پندارها، تا مرز رؤیا تاریک و وهم‌انگیز است
و حقیقت مرد تلاش می‌کند
سقف هر پناهگاه سفالین و نفوذناپذیر است
و آسمان آبی نیست
انباشته از تاریکی است
تاریخ را به بازار می‌برند
سوداگران در آن داروهای خانگی می‌پیچند
تا زنان و مردان بخورند و عقیم شوند
و انسان عقیم خود پیامبر باطراوتی است
و حماسه این است که
انسان سترون
در آرزوی کلاف‌های کاموا می‌سوزد.
(احمدرضا احمدی - روزنامه شیشه‌ای)

پایان

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر