۱۴۰۲ مرداد ۲۳, دوشنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۲۳۹)

 
 
میم حجری

 

این چه جوابی به تکه پراکنی صالحی نیا ست؟
حداقل قبل از دادن جواب
مواضع تئوریکی خرکی او را بخوانید.
انتقاد او از حرب توده
ولی
درست است.
حزب توده در حمایت از فوندامنتالیسم کثافت اسلامی
خطا و خریت بزرگی مرتکب شده است .
کیانوری و یاران با خط مشی خرکی خود
دست به عملیات هیراکیری زده اند و آبروی حزب توده را برده اند.
ضمنا تبر بر تبار حزب توده فرود آورده اند.
حزب توده
باید دلایل این خطا و خریت را کشف کند تا تکرار نشود.
به نظر ما حزب توده بهتر از بقیه احزاب و دار و دسته ها بوده است
ولی فلسفه فقیر (مارکس) و حتی مفهوم فقیر بوده است و کماکان هم است.
حزب توده باید حزبی مارکسیستی باشد تا حزب توده باشد و نه حزب دوده .
ولی از کهکشان حزب توده خفته در خون
خورشیدی طلوع کرده است.
حزب توده می تواند به این خورشید مفتخر باشد و از انوارش بهره در خور گیرد و رشد کند.
هی صالحی نیا.
حزب توده دنباله رو احزاب برادر نبوده است.
ولی ایکاش می بود.
حزب ک. شوروی و دیگر احزاب برادر
دهها بار به حزب توده در رابطه با حمایت از فوندامنتالیسم
هشدار داده بودند.
سران حزب توده
از خودراضی بوده اند و اعتنایی نکرده اند و ثمرات ذقوم بی اعتنایی به تئوری را درو کرده اند.



جل الخالق
منکر معراج
از رسیدن دعا به آسمان دم می زند.


عجب خرافات نابی.
خلایق مفتش که نیستند تا شبها به کنترل دیگران خطر کنند



خدا چیست؟
خدا
مفهومی بیش نیست.
مفهوم چیست و از کجا می اید و کجا ست؟
مثال:
درخت یک مفهوم است
مفهوم درخت فقط در ذهن بشر وجود دارد.
در عالم واقع سرو و صنوبر و سپیدار و غیره وجود دارد.
مفهوم درخت
نتیجه تجرید فکری سرو و غیره است.
مفهوم خدا نتیجه فکری چیست؟



سکنه جنقوری اسلامی
فقط نشخوار می کنند.
تنها کاری که بلد نیستند، تفکر بخور و نمیر است.
قرآن
فقط کتاب فقهی نیست.
قرآن علاوه بر این کتابی هنری، استه تیکی، اروتیکی و اتیکی است.

بخش اعظم قرآن
قصه است.
قصه یوسف و زلیخا
قصه ای اروتیکی ـ عاشقانه است
آخوندها
خواندن سوره یوسف را برای جوانان و زنان تحریم کرده بودند.

قصه یونس، قصه نوح، قصه لوط، قصه قوم اسرائیل و الی اخر.
قرآن باید به عوض تحقیر خرکی و خودخواهانه و عوام فریبانه
تجزیه و تحلیل مارکسیستی شود.
ما بخش آغازین قران را
تحلیل و منتشر کرده ایم.
نمونه ای:
قرآن کریم از دیدی دیگر
(بخش ۱ ـ ۱۱)

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/9731

معراج حضرت محمد
نه پرواز فیزیکی ـ علمی ـ واقعی
بلکه پروازی تئولوژیکی ـ اوتوپیکی ـ فکری است
مثل آثار ژول ورن است که رهگشای پرواز و غیره کنونی بشری است.
اوتوپی وقتی شروع می شود که هنوز از علم خبری نیست.
مدینه فاضله افلاطون و مور و فوریه و غیره
اوتوپی های جامعه کمونیستی اند.
به همین دلیل
کمونیسم معاصر
کمونیسم علمی نامیده می شود



همه این مفاهیم چارلی
مفاهیم اشراف برده دار و فئودال و روحانی اند.
یعنی حتی مفاهیم بورژوازی نیستند.
چه رسد به اینکه مفاهیم پرولتری باشند.
ضمنا
این اندیشه چالی خرافی است.
چون به هنگام عصبانیت
دیالک تیک غریزه و عقل
وارونه می شود.
عقل خاموش می ماند و غریزه یکه تازی می کند.
بشر
جانور واره می شود.
شناخت بشر در این حالت
فاقد ارزش و اعتبار علمی است.
شبیه شناخت جانور است.
برای شناخت هر چیز و جانور و بشر و طبیعت و جامعه
رسولان پرولتاریا
مارکسیسم را تدوین کرده اند.
مارکسیسم برای پوز دهی و افاده فروشی نیست
مارکسیسم
تئوری تجزیه و تحلیل وشناخت خود و طبیعت و جامعه و جانور و نبات و همنوع خود است
نادیده گرفتن مارکسیسم و نشخوار خستگی ناپذیر خرافات این و آن
بزرگترین خریب بشر است




هدایت
خر است
و
از فرط خریت
نمیداند که ازادی چیست.
هدایت خیال میکند که ضد آزادی اسارت است و بس.
خر اگر هم در اسارت کذایی خر سوار و یا چارپادار نباشد،
یعنی اگر هم رها در دشت وبیابان باشد
باز هم نمی تواند آزاد باشد.
پیش شرط آزادی
خروج پیشاپیش از خریت و کسب آگاهی است



این هارت و پورت
نمی تواند از خود ابن مقفع باشد.
هیچ خردگرایی و متفکری ادعا کند که
من از بزرگترین متفکرین علمی در قرن دوم هستم.
فقط فاشیست ها و فوندامنتالیست ها از این هارت ها و پورت ها تحویل خلایق می دهند:
من شرف کیهانم
شاملو هروئینی
من بامداد اول و آخرم
شاملو هروئینی
من دولت تعیین میکنم
من تو دهن این دولت می زنم
خمینی جنقوری
نبرد من
هیتلر نازی آبادی



من ـ زور از حقیقت چیست؟
خلایق خر خیال میکنند که حقیقت مثل پهن ریخته زیر دست و پای ستوران
تا هر ننه قمری ابلاغش کند و خرمن تنفر این و آن را درو کند.
خیلی ها از فرط خریت
خیال میکنند که هر حرف راست سطحی
حقیقتی است..
حقیقت چیست؟


ممنون.
هنر
اندیشیدن به اندیشه است.
به اندیشه بیندیشید و نه به حمال اندیشه.
حتی کلمه ای از کامنت های ما از آن ما نیست.
ما حمال افکاریم که کار کمی نیست.
کاش همه حمال باشند
و نه رمال.


مش مرجان.
خر نبود.
اسبی به نام براق بود.
سفر حضرت محمد
هم
نه سفری فیزیکی ـ رئالیستی، بلکه فکری ـ اوتوپیکی بود
باید تحلیل شود تا فلسفه معراج درک شود و توضیح داده شود.
قرآن
فقط کتاب فقهی نیست.
قران
اثری هنری است.
۷۰ درصد قران قصه است.
معراج حضرت محمد
اوتوپی ئی است که در قرن بیستم علمیت و واقعیت کسب کرده است.


خر نبود.
اسبی به نام براق بود.
سفر حضرت محمد
هم
نه سفری فیزیکی، بلکه فکری بود
باید تحلیل شود تا فلسفه معراج درک شود و توضیح داده شود.



تربیت نا اهل را
چون گردکان بر گنبد است.
سعدی

این اندیشه سعدی
اندیشه ای فلسفی (ماتریالیستی ـ تاریخی) است.
مناسبات تولیدی
دلبخواهی و صادراتی نیست.
زور و زر
حلال همه مشکلات نیست.
یکی از دلایل شکست بلشویسم و تجدید نظر مائوئیسم
همین است.
عین اراده خود را بر ذهن دیکته و تحمیل می کند.



آنچه در فهم تو آيد ، آن بود مفهوم تو
حریفه

این خرافه به چه معنی است؟
من - زور از مفهوم چیست؟
مثال:
درخت یک مفهوم بیولوژیکی است.
مفهوم درخت
نتیجه تجرید سرو وصنوبر و سپیدار و غیره است که در واژه های مختلف به زبان های مختلف تبیین می یابد:
درخت به فارسی
اغاج به ترکی
تری به انگلیسی
باوم به المانی
شجر به عربی
...
مفهوم خمینی به چه معنی است؟


اولا
آفریننده ای در بین نیست.
ثانیا
بشریت بدنام و رسوا نیست.
بشریت حتی از دید کریم
اشرف موجودات است و فخر انگیز است.



در همین دعاوی نسبتا درست شاه
از بیسوادی نظری و حواس پرتی او و ناپیگیری هوداران او پرده برمی افتد.
شاه دیالک تیک داخلی و خارجی را هم وارونه می سازد و هم تحریف می کند:
قطب خارجی (امپریالیسم) را مطلق میکند و ارتجاع داخلی (اشراف فئودال و روحانی و بورژوازی سنتی ـ بازاری) را فراموش می کند.
در حالیکه مفاهیم خرابکاران و ارتجاع سرخ وسیاه از مفاهیم مهم مؤلفین انقلاب سفید بوده اند
شاه حاضر و قادر به انتقاد از خود نیست.
اعدام بیشرمانه سران حزب توده و سرکوب بی رحمانه حتی نطفه های حزب توده و انتقال میلیاردها دلار از ثروت کشور به حساب های بانکی خود در خارج
در این ادعای نسبتا درست او ناگفته می مانند.
امپریالیسم حافظ رژیم انقلاب سفید بود است.
امریکا با ۲۰ هزار مستشار اقتصاد کشور را اداره کرده است.
این کمک کمی نبوده است.
طبیعی است که امپریالیسم منافع استراتژیکی خود را بر منافع وابسته ها برتر می شمارد و میتواند در صورت لزوم از حمایت خود محروم سازد.
شاه از توده هراس داشته است و توده را به عنوان تماشاچی و هوراکش خواسته است و قادر به بسیج توده برای دفاع از انقلاب ضد فئودالی نبوده است



سخنان مارکس
سرشته به طنزند و درک طنز کار ساده لوحان نیست.
ضمنا ایسم را نباید با اسم اشتباه گرفت.
مارکسیسم را بنای دبا مارکس اشتباه گرفت.

مارکس
شبیه سعدی است.
مثال:
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
تا توانی سیرت زیبا بیار

منظور سعدی این است که در دیالک تیک صورت و سیرت، نقش تعیین کننده از ان سیرت است.
و گرنه
صورت زیبا
اهمیت چشمگیری دارد.
۹۹ درصد غزلیات خود سعدی
به صورت اختصاص دارد و نه به سیرت.
صورت نتیجه تجرید روی و بوی و موی و چشم و ابروی و لب و خال و زنخدان و قد و قامت و نشست و برخاست و غیره است.
بدون تئوری
هیچ غلطی نمی توان کرد.
چه در زمینه علمی، چه در زمینه فقهی، چه در زمینه هنری، چه در زمینه جامعتی و حرفه ای و غیره



حتی کلمه ای در کامنت های ما
اضافی نیست.
ما
اهل تحلیلیم.
بیشتر برای خودمان می نویسیم تا ضمن نوشتن بیندیشیم و نه برای کسی دیگر.
کسی چیزی نمی خواند.
خلایق دنبال لب کلام اند.



یعنی چه؟
جامعه که سهل است
حتی در طویله سلسله مراتب (هیرارشی) هست.
حتی میان جانوران مثلا سگ های وحشی، گرگ ها، شیران، پلنگ ها و ببرها سلسله مراتب هست.
حتی در خانواده سلسله مراتب هست.
پیروی از مادر و پدر و غیره که بد نیست.




بالزاک
نویسنده رئالیست فرانسوی

نشستن و نوشتن آسان است
برخاستن و عمل کردن، اما دشوار.

هی مش بالزاک
بدون اندیشیدن و نوشتن
عمل کردن محال است.
آب در هاون کوبیدن، عمل محسوب نمی شود.
عمل
قبل از جامه عمل پوشیدن
اندیشیده می شود.
عمل = اندیشه مادیت یافته
تئوری اگرچه از پراتیک تشئت می گیرد
ولی بدون تئوری، پراتیک محال است.
دیالک تیک تئوری و پراتیک را نباید فراموش کرد.
عمله و بنا
قبل از بنای خانه
مدل فکری خانه را در ذهن خود می ریزند
و
بعد با استفاده از خاک و کاه و آب و سنگ و سیمان و غیره
به مدل فکری
مادیت می بخشند
و
آخر سر خانه ای ساخته می شود که در خطوط کلی اش شبیه مدل فکری انها ست



در کوچه
پُشتِ قوتیِ سیگار
شاعری
اِستاد و بالبداهه نوشت این حماسه را:
« ـــ انسان، خداست.
حرفِ من این است.
گر کفر یا حقیقتِ محض است این سخن،
انسان خداست.
آری. این است حرفِ من!»
شاملو

اگزیستانسیایلست ها
با چیزهای انتزاعی هارت و پورت و عوامفریبی می کنند.
انسان در قاموس اینها
انسان واقعی نیست.
انسان انتزاعی است که فقط در ذهن بشر وجود دارد.
ازادی در قاموس اینها
آزادی واقعی نیست.
آزادی انتزاعی است که مثل خدا فقط در ذهن بشر وجود دارد.
در ورای ذهن بشر
اصل خدا وجود دارد.
مثلا پستان مادر، آلت تناسلی پدر، خورشید، پرومته، زئوس، اشراف برده دار و فئودال و روحانی وجود دارند.



بحث بر سر واژه های رؤیا ست
مثال:
دو زن مجادله کردند.

این دو زن
مشخص نیستند.
هم دختر کوسه رفسنجان زن است و هم رختشوی خانه او و هم دهقان پسته زار او.

هیچ چیز انتزاعی وجود واقعی ندارد.
فقط چیزهای مشخص وجود دارند
انسان انتزاعی فقط در کله رویا ست.
در عالم واقع انسان مشخص وجود دارد
حس حمال
حسین بقال
احمد رمال
وجود دارند






آب تنی کلاغان سیاه ، هاهاها
حریف

این طعنه به زنان محجب
روی دیگر مدال حمله به زنان بی حجاب است.
یعنی
محتوای هر دو
چه طعنه و چه حمله
آنتی فمینیستی (زن ستیزانه) است.
فقط بهانه ها متفاوتند.
دلیل زن ستیزی طبقه حاکمه
رعایت نکردن حجاب توسط زنان
و
دلیل اوپوزیسیون رعایت کردن حجاب توسط زنان است.

اکنون دست کسانی که شعار زن زندگی عازادی می دهند، رو می شود.
این طعنه
ضمنا
نشانه بی خبری از طبیعت و داشتن گرایش آنتی ناتورالیستی (طبیع ستیزانه) است
یعنی کلاغ ستیزانه است.
در حالیکه کلاغ
خردمندترین پرندگان است.
احتمال آن می رود که کلاغ روری آدم شود.
وقتی که آدم ها خر شده اند و عرعر می کنند.



سطح شعور سکنه کشور
در زمان شاه بالاتر از اکنون بوده است.
روشنفکریت کشور در آن زمان
چه طرفدار سلطنت و چه مخالف سلطنت
آدم بوده اند و در کدوی کله مغز داشته اند.
اکنون پس از گذشت ۴۴ سال
جامعه طویله و جنگل شده است.
هم طرفداران جنقوری بیشعورند و هم مخالفان جنقوری.
پیدا کردن دوست محال گشته است.
چون با خر کسی نمی تواند دوست شود و خر هم با کسی دوست نمی شود.
کسب و کار ۹۹ در صد خلایق
نشخوار طوطی وش زباله است و بس.
هیچ امیدی به بهبود اوضاع نیست.
اگر به کوچه ما امدی
طناب بیار.




آن‌گاه که کودن و هوش‌مند جابجای می‌شوند
وقتی به این تصویر خیره شدم به این فکر کردم که شاید بزرگ‌ترین اندوهِ دنیا، در همین جای‌گاه‌های اشتباه خلاصه می‌شود و زندگی ما [بشر] هَدَر می‌رود..
حریف

پس از هر تحول انقلابی و یا عنگلابی
همین طعنه رواج می یابد.
مثال:
پس از سرنگونی سلطنت
یک مشت مذهبی چه بسا بیسواد و وحشی به پست و مقام می رسند.
که هنوز تجربه اداره جامعه را نیاموخته اند.
این اولا بدان معنی نیست که دست اندرکاران در زمان سلطنت
علامه بوده اند.
سلطنت طلب ها هنوز هم باسوادتر از روحانیت نیستند.
چه بسا حتی حرف زدن بلد نیستند.
فقط فحش می دهند.
این توهم پیش می آید که گویا با هر تحول انقلابی ویا عنگلابی
جای کودن ها و هوشمندها، جای باسوادها با بیسوادها عوض می شود.
این توهم نانشی از بیسوادی نظری است.
بی اعتنا به سطح سواد و تجربه در کشورداری
طبقات حاکمه
و
یا اقشاری از طبقات حاکمه عوض می شوند.
مثلا
قشر بورژوازی سنتی ـ بازاری
جای بورژوازی مدرن را می گیرد.
جای اشراف فئودال بورژوا شده را اشراف فئودال و روحانی هنوز بورژوا نشده می گیرند.




تو تعریف مفاهیمی را که به کار می بری
نمی دانی.
این عیب نیست.
عیب این است که تو نمی خواهی بدانی و رشد کنی.
همه مثل تو هستند.
درجا می زنید و حتی فرو می روید.
جلوتر نمی ورید.
رشد نمی کنید.
حرف رو راست می خواهی. بشنو:
تو نه از تولستوی چیزی خوانده ای و نه از چخوف.
علیرغم ان از افسانه ای بودن اندو هارت و پورت میکنی.



تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد.
سعدی

این بدان معنی است که درجه توسعه و تکامل فکری و مادی هر کس در سخنش بازتاب می یابد.
یعنی
سخن هر کس
آیینه سطح تکاملی فکری و مادی او ست.
سعدی در این بیت شعر
دیالک تیک مادی و فکری را به شکل دیالک تیک سخن و عیب و هنر بسط و تعمیم میدهد.

بیت دوم بیشک معیوب است و نمی تواند از سعدی باشد.
ویرایش:
در بیشه گمان مبر که خال ئی (و یا خالی) است
شاید که پلنگ خفته باشد.

سعدی خالی را به دو معنی به کار برده است:
الف
خالی به معنی یک خال
اندام پلنگ خال خالی است.
منظور سعدی این است که خیال نکن خال میبینی
خال می تواند نشانه پلنگی باشد.
ب
خالی به معنی نبودن مثلا درنده ای
در این صورت
سعدی از کمین کردن پلنگی گزارش می دهد که خود را استتار کرده است و تمیزش از محیط زیست دشوار است.
سعدی به هشیاری فرا میخواند.


آره.
مش فروغ.
ولی منظور از حرف بد چیست؟
مثال:
نری چه بسا شاعر
فخر فروشانه و چریک مآبانه ادعا می کند که رفتم نزد فلان زن
هفت تیرم را باز کردم و گذاشیم روی میز و با او جفتگیری کردم.
این به چه معنی است؟
این حرف بدی راجع به آن زن است؟
معیار خوبی و بدی برای حرف ها چیست؟
اگر زنی به خانه نری برود
و با او جفتگیری کند و بعد نزد دیگران ماجرا را نقل کند،
حرف بدی راجع به نران نزده است؟

اگر نه
دلیلش چیست؟

معیار چیست؟

چرا حرف بد فقط در رابطه با زنان مصداق و اعتبار کسب میکند و نه در رابطه با نران؟
چرا از زنان هرجایی حرف زده می شود و نه از نران هرجایی؟



«من» را رها باید کنی، تا «ما» شوی.
خردگرایان
هرگز منم منم نمی کنند.
اصلا حرفی از خود نمی زنند.
چه بسا
اسمی، رسمی، عکسی از خود ندارند.

منم منم کسب و کار فاشیست ها و فوندامنتالیست ها ست.
تا نوچه جمع کنند و به جهنم بفرستند.



بهتر است که هر چیزی را به نام بنامیم.
مثلا آثار تولستوی و چخوف را بخوانیم و تحلیل کنیم و بعد ابراز نظر کنیم.
یعنی دست از مبالغه برداریم و روشنگری علمی و انقلابی بکنیم.
ما فکر نمی کنیم که کسانی که هندوانه زیر بغل این و آن می گذارند
سطری از آثار آنها خوانده باشند.
مشخصه مشترک جنقوریان
عوامفریبی به نیت خودنمایی است.
کسی در پی فراگیری و رشد فکری و جامعتی نیست.
همه در بند بند تنبانند.
هدف همه اتلاف وقت خود و این و آن است.



من ـ زور از حقیقت چیست؟
خلایق خر خیال میکنند که حقیقت مثل پهن ریخته زیر دست و پای ستوران
تا هر ننه قمری ابلاغش کند و خردمن تنفر این و آن را درو کند.
خیلی ها از فرط خریت
خیال میکنند که هر حرف راست سطحی
حقیتی است..
حقیقت چیست؟



گوشه نشینی پیامبران
محتوای دیگری داشته است.
حضرت موسی
برای تدوین ده فرمان
و
حضرت محمد
برای هماندیشی با راهبی فرزانه در دیری
و
تدوین خطوط اساسی قرآن
مشغول بوده است.
گوشه نشینی انبیاء گوشه نشینی خرکی نبوده است



انسان با صمیمی شدن با دوستان و زنان همیشه بازنده است ؛و بسا اوقات آنچه را که انسان مبازد گوهر زندگی اش است .
رویا

همه کلمات رویا در این ادعا
انتزاعی و تق و لق و بی تعریف روشن اند.
انسان
صمیمیت
دوستان
زنان
گوهر زندگی.
با مفاهیم تق و لق نمی توان اندیشید.
اگر تجربه مشخصی هست
بگو و بعد تحلیل علمی ازش بکن و نتیجه بگیر



فروغ مشعل دولت، چو برق در گذر است
چراغ گوشه نشینان مدام می سوزد

معنی تحت اللفظی:
سعادت ناپایدار است.
عزلت نشینی اما تحفه نطنز است و پایدار است.

عجب عندرزهایی شعرای بیشعور دارند.
گوشه نشینی نشانه بدبختی است.
خوشبختی در همبستگی است.
خوشبختی نه فردی و شخصی، بلکه جامعتی و همگانی و تمامبشری است.
وقتی خلایق
میلیون میلیون دربدر و قلع و قمع می شوند
آدم باید خرتر از خر باشد و گوشه نشینی پیشه کند




این ادعا به چه معنی است؟
ماهیت طبقاتی این ادعا چیست؟
درجه حقیقت این ادعا از چه قرار است؟
یک دقیقه
از تکرار طوطی وش لاطائلات بند تنبانی دست بردارید و بیندیشید.
اسلام چیست و روحانیت کیست؟
رابطه مذهب به طور کلی و نه فقط اسلام بخت برگشته با روحانیت چیست؟



شاعری که
شعر بود و
شعری که
زندگی
ناهید.

آنچه در لفافه شعر
مقبول می افتد،
بدترین نوع خردستیزی است
این همان سنت ایراسیونالیستی (خردستیزانه) کثافت عرفان است که تداوم می یابد:
این همان
گذاشتن علامت تساوی میان خر و خدا و خلق و خرما و خردل و خورجین است.
گذاشتن علامت تساوی میان سوبژکت (شاعر) و اوبزکت (شعر) است.
سیمین بهبهانی
شاعری عقب مانده بوده است
و
عشعارش زباله بوده اند
و
باید تحلیل مارکسیستی شوند تا ماهیت طبقاتی اش کشف و افشا شود.
شعور سیمین یک میلیونم شعور فروغ هم نیست.




عجب خرافاتی
بشریت را نمی توان با معاییر بندتنبانی و دلبخواهی طبقه بندی کرد
و
عوامفریبی نکرد.
ابنای بشر
فرقی با هم ندارند.
چارلی اگر در قندهار متولد شده بود، به روز ما می افتاد



من ـ زور نیچه از انسان
نه بشریت مولد و زحمتکش
بلکه اقلیت انگل جانی و جلاد قسی القلب استثمارگر و ستمگر است.
من ـ زور نیچه از انسان
بورژوازی امپریالیستی است که فقط در المان فاشیستی ۶ میلیون شهورند یهودی و کمونیست و کولی را پس از کشیدن شیره جسم و جان شان به کوره های آدمسوزی می سپارد و خاکستر میسازد
و
۶۰ میلیون شهروند کشورهای دیگر را بمباران و نابود می سازد و قصد امحای کلکتیو آنها را دارد تا نژاد عنتر را مسلط بر بشریت سازد.



روز همتون بخیر و شادی
نیل

اینجا
شب است و ما
شب زدگانی که چشم شان
صبحی ندیده است.



عجب خرافاتی
بشریت را نمی توان با معاییر بندتنبانی و دلبخواهی طبقه بندی کرد
و
عوامفریبی نکرد.
ابنیا بشر
فرقی با هم ندارند.
چارلی اگر در قندهار متولد شده بود، به روز ما می افتاد



هر مولدی
عاشق مولود خویش است.
نجار
عاشق میزی است که ساخته است.
معمار و عمله و بنا
عشاق آسمانخراشی اند که ساخته اند.
مادر و پدر عاشق فرزندان خویش اند.
این اصیل ترین فرم عشق است
و
مثل هر عشق دیگر
یکطرفه است.
دلیل این عشق چیست؟



رفاقت نیست.
رفاقت چیست؟
ناتورالیسم است.
عکس این هم هست:
حیوانات هم به نوزادان و کودکان تشنه جانوران دیگر و بشر
شیر می دهند.


نه.
عشق و نفرت رابطه دیالک تیکی با هم دارند و به همدیگر تیدیل می شوند.
ضمنا عشق بهتر از نفرت نیست.
علاوه بر این
عشق و نفرت ناآگاهانه تشکیل می یابند.
خری را می بینی و بدون اینکه بدانی چرا، عاشقش می شوی ویا ازش متنفر می شوی.

دلیل گسست «روابط» عاشقانه همین جا ست.
محمود دولت آبادی در کلیدر
از عشق قربانی به جلاد (شیمل، شعبان بی مخ)
هم
گزارش می دهد
و
هم
به اثبات پسیکولوژیکی این تبدل خطر می کند.



آدم این‌جا تنهاست
و در این تنهایی
سایه‌ی نارونی تا ابدیت جاری‌ست
به سراغ من اگر می‌آیید
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من...
سهراب سپهری

آدم اگر آدم باشد، هرگز احساس تنهایی نمی کند.
سهراب سپهری
با خرد بیگانه است.
ذلت عرفان همین خردستیزی و خرپروری است.
برای عرفان
پای خردگرایان، چوبین و بی تمکین است. (مولانا)
خرد
قحبه ابلیس است. (عارف المانی)


این طرز نگارش
به تخریب شعر اخوان منجر شده است.
ویرایش:
پسند خاطرم از آن شدی که در همه عالم
به خوبی تو، کسی را نه دیده ام، نه شنیده.

محتوای این شعر از سعدی است.
آنچه خوبان، همه دارند، تو، تنها داری.
البته این محتوا
ادعایی است و نه حقیقی.
خوبی و بدی وزشتی و زیبایی نه پایدارند و نه مطلق
کسی که برای خری خوب است
می تواند برای خردمندی بد باشد و بر عکس.


مادران
" مالک" فرزندان هستند.
عیرانی عنقلابی

این خرافه به چه معنی است؟
این خرافه قبل از همه بدان معنی است که حریف تفاوت مولد و مالک را نمیداند.
ضمنا تفاوت مولد مثل و مولد کالا را نمی داند.
مادر به تنهایی قادر به تولید مثل نیست.
ضمنا
بشر کالا نیست تا جزو مایملک مولد باشد.
علاوه بر این مولد کالا در جوامع بشری
مالک کالا نیست.
مثال:
عمله و بنا مولد طویله اند
بی انکه مالک طویله باشند




نبود زیبایی را اخلاق خوش جبران میکند.
اما نبود اخلاق را هیچ صورت زیبا یی جبران نمی کند.
مان دلا

قسم به قبر قمر بنی هاشم
که مان دلا تعریف روشنی از زیبایی و اخلاق ندارد.
مان دلا خیال می کند که زیبایی یعنی داشتن صورت به اصطلاح زیبا.
این نشانه نادانی مان دلا ست.
صورتی که برای یک افریقایی زیبا ست
چه بسا برای یک اروپایی زشت است.
یعنی
زیبایی وزشتی فقط اوبژکتیو نیست.
زیبایی و زشتی ضمنا سوبژکتیو است.
معیارهای زیبایی متنوعند.
زیبارویان نظامات برده داری و فئودالی
زشت رویان نظام سرمایه داری اند.
دختر ارباب ده ما
چندان سنگین وزن بود که دهاتی ها برای حملش
خری پیدا نکردند.
ضمنا
صورت زشت را اخلاق خوب قابل تحمل نمی سازد.
استه تیک
دارای استقلال نسبی است و با اتیک نمی توان جبران کرد.
مان دلا
تعریف روشنی از اخلاق هم ندارد.
خیال میکند اخلاق خوب یعنی تمکین به هر ستم و آزار و توحش هر لاشخور




ترجیحم اینه آزار بدمو معذرت خواهی کنم تااینکه اذیت بشمو ببخشم .
رویا

این اندیشه رؤیا
دقیق و درست طرح نشده است تا بتوان مورد ارزیابی اش قرار داد.
عیب این طرز تفکر
در سانترالیزاسیون «من» است.
آزار
دیالک تیکی از آزارنده و آزار شونده است.
رویا
دست و پای دیالک تیک مربوطه را قلم می کند.
فقط خودش می ماند و هارت و پورتش.


دون ژوان در جهنم
اثر «برنارد شاو»
.
دون ژوان به شیطان:
در این کاخ دروغ‌ها یکی دو حرف راست نباید تو را برنجاند. دوستان تو گنده‌ترین کره‌بزهایی هستند که می‌شناسم.
دوستان تو زیبا نیستند، زینت به خود داده اند.
پاک نیستند، صورت تراشیده و آهار خورده اند.
آراسته نیستند، لباس به رسم روزگار پوشیده اند.
دانش نیاموخته اند، گواهینامه دانشگاه دارند.
مومن نیستند، مسجد برو اند.
دنبال اخلاق نیستند، پیرو آدابند.
پرهیزگار نیستند، بزدلند.
هنری نیستند، شهوانیند.
منعم نیستند، پولدارند.
دلبستگی ندارند، بنده وار مطیعند.
پایبند وظیفه نیستند، مانند گوسفند تسلیمند.
مردم خواه نیستند، میهن پرستند.
شجاع نیستند، شر به پا کنند.
مصمم نیستند، لجوجند.
موقر نیستند، مقمپزند.
برای خود احترام ندارند، تنها افاده دارند.
مهربان نیستند، نازک دلند.
سبک سنگین نمی کنند، رودربایستی می کنند.
اندیشمند نیستند، عقیده به عاریت گرفته اند.
ترقی طلب نیستند، طبل های مطنطن اند.
قوه خیال ندارند، خرافات دارند.
عدالت نمی کنند، تلافی می کنند.
دستیاز نیستند، گشاده بازند.
انضباط ندارند، افسار بر گردن دارند.
اصلا صادق نیستند، دروغگویند؛ فرد فردشان تا آخرین ریشه روحشان...!
ـــــــــــــــــــــــــــــ
دون ژوان در جهنم / برنارد شاو / ابراهيم گلستان
.
منبع: فيس بوك حسین دولت آبادی





این روزها وقتی دلتنگ میشوی کسی برایت جا باز نمی کند ، باید در لاک خودت بروی
ماری

زحمتکشان
دلتنگ نمی شوند.
مثلا
ماری
دلیلی برای دلتنگی ندارد.
روند کار و رحمت
سرچشمه اصیل ترین لذت است.
چنین کسی اصلا احساس تنهایی نمی کند.
حوایج عاطفی و غیر هم امروزه در انترنت ارضا می شوند.
در انترنت می توان بر تنهایی و دلتنگی سنتی غالب امد.


حکم «این امری طبیعی است»،
بدان معنی است که
این حکم
در طبیعت هم مصداق دارد.
مثلا میان نباتات و جانوران هم از این قرار است.
ای بسا جانوران که از مرگ مادر و پدر خود تغذیه می کنند.
مثلا لاکس ها.
جوانه و جوجه و و توله و فرزند هر درخت و پرنده و جانور و بشر نافی دیالک تیکی آن است.
کریم هم گفته است:
زنان تان و توله های تان دشمنان تان هستند.
کریم از دیالک تیک زن و وشوهر و والدین و فرزند خبر دارد.
قرآن کریم حاوی اندیشه های والا ست.
چه کسی می گوید که کریم دیالک تیسین نیست؟


گفتی به تو گر بگذرم از شوق بمیری
قربان قدت، بگذر و بگذار بمیرم..
#شهریار


گفتی:
«اگر از جلوی تو بگذرم، از فرط شوق می میری.»
بگذر و بگذار که بمیرم.

شهریار شیره ای در عالم هپروت شیره
خیال می کند که زنده است.





نه.
فرماسیون اقتصادی روسیه و اوکراین و لهستان و آذربایجان و غیره
سرمایه داری
نیست.

همانطور که فرماسیون اقتصادی جنقوری اسلامی
سرمایه داری نیست.
بانی سرمایه داری
بورژوازی است

پوتین و پالان و دیگر اولیگارش ها و و چارق و چکمه و نعلین که بورژوا نیستند.
این طوایل اولیگارشیستی شبیه طوایل فوندامنتالیستی و فاشیستی اند
اصلا جامعه نیستند.
چیزهایی قارچ واره اند که از لاشه درختان تغذیه میکند.
اولیگارشیسم از لاشه سوسیالیسم تغذیه میکند
و
فوندامنتالیسم از لاشه کاپیتالیسم



اگه بخوای چیزی رو بدست بیاری
باید در مقابل چیزی رو با همون ارزش از دست بدی
این قانون هم‌ ارزی جهانه
شین

این قانون دیالک تیکی داد و ستد است.
می خواهی سیب به دست بیاوری
باید سکه از دست بدهی.
کشف مهمی نیست.
دیالک تیک داد و ستد
قانون یونیورسالی است.
حتی در روز محشر صادق است.
خدا حتی مجری این قانون است:
در راه خدا پشیزی به فقیری میدهی و در آخرت بهشتی به نصیب می بری




اوپوزیسیون جنقوری
قصد عوامفریبی دارد و یا قصد روشنگری؟
لامصبا
بیاموزید،
بیندیشید.
بدون فراگیری مارکسیسم
فقط می توان هارت و پورت کرد و ضمنا سقوط کرد.



حریف از فرط حواس پرتی
نمی داند که معلم کیست و فونکسیون معلم چیست.
راستی معلم کیست؟
معلم
فرقی با شکنجه گر و زندانبان و جلاد ندارد.
همه از دم مربی جامعه اند.
ضمنا
همه قبل از شروع به کار
تربیت می شوند.
مربی این مربیان ترکه و تازیانه و دشنه و تفنگ به دست کیست؟
معلم
مبلغ قلدرمنشانه ایده ئولوژی طبقات حاکمه به بی پناه ترین و ضعیف ترین اعضای جامعه
است.
معلم بازوی ایده ئولوژیکی ـ پداگوژیکی طبقات حاکمه است
معلم که تحفه نطنز نیست.




سه دسته از مردم هیچگاه به ‌درد حکومت‌کردن نمی‌خورند:
1- ثروتمندان؛ چون این ها غالبا مشکلات با دردهای فقر آشنا نیستند و زمانی‌که به‌ حکومت می‌رسند غالبا به‌ دنبال افزایش دارایی و لذت های خود هستند.
2- فقیران؛ چون این ها کمبودهای فراوانی در زندگی داشته‌اند، زمانی‌که به ‌حکومت می‌رسند ناخودآگاه به‌دنبال جبران کمبودهای گذشته هستند! پس به دیکتاتورهای وحشتناکی تبدیل می‌شوند که می‌خواهند به ‌هر قیمت حکومت را حفظ کنند .
3- علما و مردان خدا؛ این طبقه خود را از نظر دانایی بالاتر از مردم و نماینده خدا می‌دانند و انتقادپذیر نیستند پس با هر نوآوری و اصلاحی مخالفت می‌‌کنند.
اما بدبختی زمانی است که علما از طبقهٔ فقیر هم باشند، پس هم می‌خواهند کمبودهای گذشته را جبران کنند وهم انتقادپذیر نیستند و از آنان چنان دیکتاتورهایی به‌وجود می‌آید که مُلک و ملّت به‌فنا خواهند رفت. در حالت کلی بهترین گروه برای فرمانروایی، طبقه متوسط جامعه است...
گزیده ای از کتاب: سیاست
نوشته: ارسطو
ترجمه: دکتر حمید عنایت

ارسطو فیلسوف ماتریالیست ارجمند آنتیک (جهان باستان کلاسیک) بوده است،
ولی از الفبای جامعه شناسی علمی بی خبر بوده است.
چون تأسیس جامعه شناسی علمی صدها سال بعد از مرگ او توسط رسولان پرولتاریا صورت گرفته است.
مردم به طبقات اجتماعی تقسیم بندی می شوند و نه به غنی وفقیر و فقیه و غیره.
حاکمیت همیشه و همه جا
طبقاتی است.
آخوند
هم
میتواند نماینده دهقانان و رعایا باشد
و
هم
نماینده اشراف فئودال و حتی برده دار باشد.
خود ارسطو جزو اشراف برده دار بوده و طرفدار نظام برده داری.
فقیر هم میتواند هوشی مین باشد و هم پینوچه.
پیش به سوی فراگیری الفبای مارکسیسم و رهایی از خریت و خودداری از خرپروری






بیشتر مردم << تحمل کردن >> را آسان تر از << تغییر دادن>> می پندارند.
سوزان سانتاگ

انتخاب مفاهیم << تحمل کردن >> را آسان تر از << تغییر دادن>> توسط سوزان
از سمتگیری طبقاتی ـ سیاسی خود ایشان پرده برمی دارد
و
یا از سطح سواد سیاسی ایشان.
ارتجاع به تحریف ترفندمندانه مفاهیم می پردازد
تا توده را گیج و گمراه و سرگردان سازد.
مثلا
عنگلاب اسلامی را انقلاب اسلامی قلمداد می کند تا انقلاب به اقداماماتی منفور و مذموم و مخرب تبدیل شود.
بعد توده را به دنبال تغییر غیرانقلابی و حتی ضد انقلابی و مخملی می فرستد
و
ضمنا توده را خر تصور و تصویر می کند و مقصر اصلی جا می زند.
مشخصه قرن ۲۱
عنقلابات امپریالیستی است و نه انقلابات سوسیالیستی
مبارزه بر سر فرم لباس زنان است و نه رهایش اجتماعی زنان و جهان




همه همین جوری اند
بی آنکه بدبخت باشند.
دفاع از منافع طبقاتی خود
امری طبیعی است و نشانه ذکاوت است.
ایراد در دفاع نیست.
در چیست؟



عجب خرافه ای.
دوستی چه ربطی به این خرافات دارد.
دوستی رابطه مبتنی بر منافع مشترک است
اگر منافع مشترک از بین برود،
دوستی به دشمنی تبدیل می شود


خودت را مطالعه کن.
نه این و آن را.
فرنگی

هی فرنگی
خصلت و ساختار همه چیز هستی
دیالک تیکی است.
این را برای صدمین بار می گوییم.
خودی به تنهایی وجود ندارد تا مطالعه شود.
فرد در دیالک تیک فرد و جامعه است.
مطالعه خود
همزمان با مطالعه همنوعان خود و حتی با مطالعه خویشاوندان طبیعی خود مثلا با مطلعه گاو و خر و استر و اشتر همراه است



وقتی تولستوی و چخوف در اولین سال قرن بیستم با هم ملاقات کردند، پیرمرد ۷۳ ساله بود و جوان ۴۱ ساله. پیرمرد ۹ سال پس از آن دیدار از دنیا رفت و جوان ۳ سال بعد. و هر دو در اوج شهرت و در خانه ویلایی چخوف در کریمه به ملاقات هم رسیدند.
تولستوی پیر را همه می‌شناختند. نجیب‌زاده‌ای وکالت خوانده از خانواده‌ای معروف که به هیچ وجه اهل تعریف و تملق از دیگران نبود. با این حال درباره چخوف که نویسنده‌ای رعیت‌زاده‌ و در آن زمان در بستر بیماری بود گفته: «خوشحالم كه چخوف را دوست دارم. قصه‌ها و نمایشنامه‌های چخوف از كارهای كمیابی است كه انسان دوست دارد آنها را دوباره بخواند».
چخوف نیز در تمجید از تولستوی گفته است: «وقتی ادبیات یک تولستوی دارد، نویسنده بودن لذت‌بخش و ساده می‌شود. حتی اگر بدانید خودتان هیچ‌کاری انجام نداده‌اید، چندان فاجعه‌بار نیست؛ چون تولستوی به‌جای همه این کار را انجام می‌دهد.

این عکس یکی از سنگین‌ترین و مهم‌ترین عکس‌های تاریخ روسیه و حتی تاریخ ادبیات جهان است. عکسی که در آن چیزی بیشتر از ملاقات یک وکیل و یک پزشک معروف ثبت شده است.
دیده بان




نادان کسی است که خیال میکند که بشریت به دانا و نادان تقسیم بندی شده است.
در طبیعت و جامعه
تقسیم طبیعی و جامعتی کار هست.
یکی کرکس است و دیگری لکلک.
کرکس خرتر از لکلک نیست.
شاعر علامه تر از شاطر نیست.
بقال خرتر از حمال نیست
همه برابرند.



دروغ میگه.
در جنقوری اسلامی جز زباله و زباله نویس و زباله خوان چیزی نیست.


عجب خرافه ای.
مگر دلیل تحریر لاطائلات توسط خود افلاطون
پرسش از او بوده است؟
نفس کسب و تحصیل دانش
به
تبیین و تحریر و تدریس دانش منجر می شود.
سکوت نشانه نادانی است.
کمیت تبیین اندیشه
بسته به مستمع و موضوع است.
اگر موضوع پیچیده و بغرنج باشد
و
یا
اگر مستمع هوشمند و مطلع نباشد
توضیح مفصل الزامی می شود



استقلال
یک مفهوم فلسفی است
و
تعریف دارد.
ضد استقلال چیست؟ پ
یش شرط کسب استقلال چیست؟


رابطه مولد با مولود مثل رابطه عاشق با معشوق است.
رابطه نیست.
خیابان یکطرفه است.
مادر و پدر عاشق اصیل توله های خود هستند.
توله ها اما منزجر از مادر و پدر خود هستند.
این امری طبیعی است.
نباتات و جانوران هم همین جوری اند.
بهتر هم همین است.
کریم هم گفته:




درنگی در تعریف مفاهیم.

یکی از خر تو خرهای فکری و فرهنگی در جنقوری اسلامی
تحریف مفاهیم است.
تعریف مفاهیم که دلبخواهی نیست.
وقتی کسی می گوید:
کرگدن.
منظور شخصی از کرگدن که ندارد.
او که نمیتواند بگوید
منظور من از کرگدن در عمل اجتماعی و زندگی شخصی بود
و
از تعریف عینی و علمی کرگدن صرفنظر کند.
در این صورت
نه
کسی حرف خود را می فهمد
و
نه
کسی حرف همنوع خود را.
مفاهیم تعریف علمی و عینی استاندارد دارند
تا هماندیشی میسر شود و همفهمی و همگویی



کشورهای سوسیالیستی
بورژوازی نداشته اند.
به همین دلیل
مشتی اولیگارش بی شرم و بی شخصیت و بی شعور و لاشخور به حاکمیت رسیده اند
و
پوتین و پالان
نماینده انها هستند.
اولیگارشیسم
ارتجاعی تر از امپریالیسم است.
مثل فوندامنتالیسم اسلامی و فاشیسم است



سخنران:
شما بدون استثناء خرید.
حضار:
زنده باد.
بالاخره یکی پیدا شد که حقیقت را بگوید.

هی حضار
این که حقیقت نیست.
کشف و افشای خریت اکثربت که به معنی کشف و افشای حقیقت نیست.
کشف علل و دلایل عینی و ذهنی خریت اکثریت
کشف حقیقت است.
حقیقت
در ماهیت است.
حقیقت
در کلیت است.
حقیقت
در عامیت است.
حقیقت
همان آب حیات است که در ظلمات است.


شروع شد.
به سؤال ساده ما
جواب بدهید.
پوتین و پالان نماینده کیستند؟
فرماسیون اقتصادی روسیه و اوکراین
چیست.
اصلا جنگ بر سر چیست؟


امریکا
در آن زمان در جبهه خیر و خلق بود
و
ژاپن
کشوری میلیتاریستی ـ فاشیستی بود
و
جنایتی نمانده بود که مرتکب نشود.
ژاپن
روستاهای چین را بمباران میکروبیولوژیکی کرده بود
به روایت ژنرال های پیر ژاپن
دهها هزار زن و بچه چینی را پس از تجاوز جنسی دسته جمعی
به مسلسل بسته بود و در خاوران های چین به خاک سپرده بود.
دستش به خون ۳۰ میلیون چینی آلوده بود.
ارتش ژاپن
امریکایی ها را در فیلیپین و غیره
پس از تحقیر
به ضرب شمشیر گردن زده بود.
امریکا متحد اتحاد شوروی بود و کشوری آنتی فاشیستی بود.
اگر بمب اتم را پرتاب نمی کرد می بایستی صدها هزار سرباز امریکایی و کانادایی و غیره فدا شوند
و
معلوم هم نبود که فاشیسم ژاپن مغلوب شود و فاجعه خاتمه یابد.




بحث بر سر این است که مرگ مادر و پدر
برای کودک خردسال فاجعه است.
ای بسا فرزندان که مرگ مادر و پدر را ارزو می کنند.
همسایه پیر و بیکس ما ۲۰ سال است که روی فرزندانش را ندیده است.
کسی حوصله دیدن مادر و پدر پیر و بیمار و ضعیف وزمینگیر را ندارد
و
این امری طبیعی است



اندیشمندان را ارج بگذاریم ولو اینکه از نظر شما اشتباه کرده باشند . شاهرخ مسکوب انسان والایی بوده است
حریفه
اولا
چطور به خودتان حق می دهید که به ما اندرز بدهید؟
خیال میکنید که ما خرتر از شما هستیم؟

ثانیا
ما مگر به مسکوب بی ارجی روا داشته ایم؟
شما اصلا کامنت ما را خوانده اید و فهمیده اید؟
ما تنها کاری که کرده ایم
ابراز نظر نسبت به نظر او ست.
نه کمتر و نه بیشتر.
رابعا
مسکوب ها روشنفکران طبقات حاکمه اند
انسان های والا اعضای توده مولد و زحمتکش اند که نه نامی دارند و نه اعتنایی به نامی .
انسن های والا
روشنفکران طبقات حاکمه نیستند
که حرف هایشان بی ارزش تر از عرعر است.




ای خلایق غافل از قافله سواد و صداقت.
محتوای این هارت و پروت شما از شخص شخیص کریم در قران کریم است:
کامثل الحمار
یحمل اسفارا
به خری می مانند که کتاب بارش کرده باشند



کلمات نجات
می توانستم شاعری باشم
ولگردِ قمارخانه های بوینس آیرس
… مَحفِل نشینِ خواب و زن و امضاء وُ
اعتیاد.
نوحه سرایِ گذشته های مُرده
گذشته های دور
گذشته های گیج.
اما تا کی… ؟
از امروز گفتن وُ
برای مردم سرودن
دشوار است،
و ما می خواهیم
از امروز و از اندوهِ آدمی بگوییم
و غفلتی عظیم
که آزادی را از شما ربوده است.
می توانستم شاعری باشم
بی درد، پُرافاده، خودپسند،
پرده بردارِ پتیارگانی
که بر ستمدیدگانِ ترس خورده
حکومت می کنند.
می دانم!
گلوله را با کلمه می نویسند،
اما وقتی که از کلمات
شَقی ترین گلوله ها را می سازند،
چاره چریکی چون من چیست؟
کلمات
راهگشایِ آگاهیِ آدمی ست
و ما نیز
سرانجام
بر سر ِ معنایِ زندگی متحد خواهیم شد:
کلمه، کلمه نجات!
مردم
ترانه ای از این دست می طلبند.
شعر از چريك آزادى «چگوارا»


عجب ماجرایی است.
مان دلا
پس از تحمل صد سال زندان اپارتاید
پیش نرفته است.
فرو رفته است.
خردمندتر نشده است
خرتر شده است.
او
وابستگی و دلبستگی را می شناسد
ولی نه تفاوت اندو را می داند
و
نه از همبستگی خبر دارد.

تفاوت وابستگی و دلبستگی
این است که وابستگی صدها بار بهتر از دلبستگی است.
دلبستگی
وابستگی سوبژکتیو است.
مثلا برده ای عاشق ارباب برده دار می شود و بهتر از بقیه برده ها و وابسته ها
بردگی می کند.
وابستگی
اما
اوبژکتیو است.
یعنی به وابسته و برده
تحمیل می شود
ولذا حاوی مواد منفجره اعتراض و انتقاد و انقلاب است

همبستگی
اما ایدئال است.
همبستگی مثلا برده ها
نافی نظام برده درای
و
رهایش بردگان و وابستگان و دلبستگان است



تفاوت آخوند با آموزگار چیست؟
آموزگاز
مبلغ قلدر پیگیر و سرسخت ایده ئولوژی طبقات حاکمه به بی پناه ترین و ضعیف ترین اعضای جامعه است.
آخوند
دیالک تیکی از مبلغ ایده ئولوژی طبقات حاکمه و منتقد ناپیگیر طبقات حاکمه است
آخوند
در تحلیل نهایی
«انقلابی» تر از آموزگار است
منظور هوگو در ایام انقلاب ضد فئودالی فرلنسه کلیسا بود که نماینده ارتجاع فئودالی بود



مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
سعدی

در این بیت غزل سعدی
«رابطه» عاشق و معشوق تبیین می یابد.
رابطه ای که اصلا رابطه نیست.
بلکه وابستگی است.
معشوق برای عاشق پشیزی ارزش قایل نمی شود.
در حالیکه عاشق با وقوف به این حقیقت امر
مثل کنه به ک. معشوق می چسبد و دست از او برنمی دارد.
معشوق کذایی
در ادبیات فئودالی
لاشخوری از اعضای طبقات حاکمه است
و
عشق کذایی
بهانه ای برای فرومایگی ریزه خواران سفره لاشخورها ست
و
عاشق کذایی
موجودی پست و گداصفت و ذلیل و تهوع انگیز است




لامصبا
جایزه را به مانکن که نمی دهند.
جایزه ر به سازنده مانکن می دهند تا بقیه مانکن سازان نیز تشویق به تولید مانکن مطلوب طبقه حاکمه جنقوری شوند.
مثال:
جایزه نوبل رابه کتاب مثلا کوری که نمی دهند.
به
«سارا» مگو
نویسنده کتاب کوری
می دهند تا نویسندگان دیگر او را سرمشق خود قرار دهند و کوری جهانشمول را نه امری امپریایلستی، بلکه پدیده ای ناتورالیستی جا بزنند و «سارا» نگویند.



نه.
لواط ربطی به اسلام ندارد.
همجنسگرایی اکنون در کشورهای امپریالیستی
جزو حقوق بشر است.
حزب سبز المان
می خواست حتی بچه بازی را قانونی کند.
شاید هم کرده باشد.
تجاوز به کودکان مردم در کلیسای کاتولیک جنجال برانگیخته است.
هزاران نفر درخواست غرامت روحی و روانی از کلیسا کرده اند.
در انگلستان تجاوز جنسی به کودکان مردم در یتیمخانه ها
موضوع مهم مطبوعات انگلیس بوده است
این چیزها ربطی به اسلام ندارند.
جامعه طبقاتی همین است.
تنها راه رهایی از ذلت
گذار به کمونیسم است.





جوان که بودم می‌خواستم دنیا را عوض کنم. نشد، دنیا مرا عوض کرد، پیر و پفیوز و مچاله شده‌ام. یک روزگاری به عشق آفتاب از خواب بیدار می‌شدم و روشنایی را که می‌دیدم روحم سبز می‌شد. حالا دلم نمی‌خواهد از خواب بیدار شوم. روحم خواب‌آلود و خسته است.
شاهرخ مسکوب

هی مسکوب
نسل تو
توهم تحول جامعه و جهان را داشت.
۳۰ میلیون بلشویک برای به خاک مالیدن پوزه فاشیسم برخاک افتاده بود
و
سوسیالبسم به سیستمی جهانی استحاله یافته بود.
گرمای قلب این سربازان آنتی فاشیست
خلق های جهان را بر سر شوق آورده بود.
بعد
جنبش رهایی بخش در برخی از کشورها مثلا در چین پیروز شد
ودر خیلی از کشورها سرکوب گشت
و
توهم تحول جامعه از دل ها گریخت.
جهان
تو را عوض نکرد.
توهمت را از دست دادی.
پیر شدن اصولا باید به خردمند تر شدن منجر شود و نه به خرتر شدن.
ایراد امثال تو این است که به دلایل طبقاتی ظرفیت انقلابی نداری.
و این منجلاب فساد روحی و فکری است.
زنده
آنانند که می رزمند.
ویکتور «هو» گو





عجب تحلیلی.
بمباران اتمی ژاپن
عملی آنتی فاشیستی بوده است.
امریکا و انگلیس متحد اتحاد شوروی بوده اند.
اگر آلمان فاشیستی
هم
زیر ضربات ارتش سرخ و بمباران لاینقطع امریکا و انگلیس تسلیم نمی شد، احتمال پرتاب بمب اتمی می رفت.
فاشیسم را باید هم سرکوب کرد.
بر سر فوندامنتالیسم اسلامی و اولیگارشیسم روس هم همین بلا خواهد آمد.



این برداشت فروغ جوان
ساده لوحانه است.
این در واقع مردم نیستند که به فروغ انقلابی پیرایه می بندند.
این طبقات حاکمه اند که سنت و اخلاق و افکار طبقاتی کپک زده خود را در خطر می بینند و واکنش نشان می دهند.
مردم
مسموم از شعور طبقات حاکمه اند.
مردم
زمانی به شعور طبقاتی خود خواهند رسید که طبقات حاکمه انگل
به زباله دانی تاریخ افکنده شوند




اولا
شادی به تنهایی وجود ندارد.
شادی در دیالک تیک شادی و غم وجود دارد و شادی و غم به یکدیگر تبدیل می شوند.
حتی سعدی می دانست:
گل و خار و گنج و مار و غم و شادی به هم اند.
ثانیا
شادی و غم دلبخواهی نیستند تا تصمیم بگیری و شاد باشی ویا غمگین باشی.
شادی و غم
پدیده های پسیکولوژیکی اند
یعنی ثانوی اند.
یعنی تابع شرایط مادی و زیستی و جامعتی اند.
مادرت می میرد و غمت می گیرد.
بچه مربضت بهبود می یابد و دلت از شادی لبریز می شود.
زندگی هم دلبخواهی نیست.
زندگی روند عینی و واقعی است.
طبقه حاکمه آب حیات خود را در کاسه سر جوانان می نوشد و زندگی را به جهنم مبدل می سازد.
مارکسیسم بیاموزیم تا هم ادم شویم و هم عالم و هم عاقل و دل به خرافه و پرت و پلا نبندیم



عجب تحلیلی از خودفروشی اصولگرایان جنقوری دارند.
صیغه تازگی ندارد.
صیغه خود راه حلی فئودالی ـ مذهبی برای ممانعت از خودفروشی است.
دلیل خودفروشی را باید در جامعه دید و نه در آقایان و علمای صیغه گرا و صیغه خوان.
در جامعه سرمایه داری
خداپرستی برده داری و فئودالی جای خود را به کالاپرستی و دلارپرستی می دهد.
جنقوری اسلامی صدها بار کاپیتالیستی تر از سلطنت پهلوی است.
این زیربای اقتصادی جنقوری اسلامی است که ارده خود را به روبنای ایده ئولوژیکی دیکته و تحمیل میک ند و مثلا اخلاق و مذهب و هنر و غیره را به ساز خود می رقصاند
و نه این و آن.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر