درنگی
از
مسعود بهبودی احمدرضای عزیز
«وزن»
را
فراموش نکن،
به توان هزار فراموش نکن،
حرف مرا گوش بده.
به خدا
آرزویم این است که استعداد و حساسیت و ذوق تو در مسیری جریان پیدا کند که
یک مسیر قابل اطمینان و قرص و محکم باشد.
حرفهای تو این ارزش را دارد که
به یاد بماند.
من معتقدم
که تو هنوز فرم خودت را پیدا نکردهای و این راهی
که میروی راه درستی نیست.
این چیزی که تو انتخاب کردهای،
اسمش آزادی
نیست.
یک نوع سهل بودن و راحتی است.
عیناً مثل این است که آدمی بیاید تمام
قوانین اخلاقی را زیر پا بگذارد و بگوید من از این حرفها خستهام و
همینطور دیمی زندگی کند.
درحالیکه ویران کردن اگر حاصلش یک نوع ساختمان
تازه نباشد، بالنفسه عمل قابل ستایشی نیست.
تا
میتوانی نگاه کن و زندگی کن و آهنگ این زندگی را درک کن.
تو اگر به
برگهای درختها هم نگاه کنی
میبینی که با ریتم مشخصی در باد میلرزند.
بال پرندهها هم همینطور است.
وقتی میخواهند بالا بروند بالها را بهم
میزنند، تند تند و پشت سر هم.
وقتی اوج میگیرند در یک خط مستقیم میروند.
جریان آب هم همینطور است.
هیچوقت به جریان آب نگاه کردهای، به چینها و
رگهها.
وقتی یک سنگ را در حوضی میاندازی، دایرهها را دیدهای که با چه
حساب و فرم بصری مشخص در یکدیگر حل میشوند و گسترش پیدا میکنند؟
هیچوقت
حلقههای کندۀ درخت را تماشا کردهای که با چه هماهنگی و فرم حساب شدهای
کنار هم قرار گرفتهاند؟
اگر این حلقهها میخواستند همینطور بیحساب به
راه خودشان بروند،
آنوقت یک کندۀ درخت، دیگر یک حجم واحد نمیشد.
در تمام
اجزاء طبیعت این نظم وجود دارد،
این حساب و محدودیت وجود دارد.
تو اگر
بیشتر دقت کنی، حرف مرا خواهی فهمید.
هر چیزی که به وجود میآید و زندگی
میکند تابع یک سلسله فرمها و حسابهای مشخصی است و در داخل آنها رشد
میکند.
شعر هم همینطور است
و
اگر تو بگویی نه، و دیگران بگویند نه، به
نظر من اشتباه میکنند.
اگر نیرویی را در یک قالب مهار نکنی، آن نیرو را
به کار نگرفتهای و هدر دادهای.
حیف است که حساسیت تو هدر برود و حرفهای
قشنگ و جاندار تو، فرم هنری را پیدا نکنند.
یک روز خواهی فهمید که من راست
میگفتم.
خیلی نوشتم.
امیدوارم خستهات نکرده باشم.
برای من نامه بنویس.
خوشحال میشوم.
مرا خواهر خودت حساب کن.
اگر من دیر بهدیر مینویسم در عوض
زیاد مینویسم و در نتیجه جبران میشود
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر