قبل از اینکه به دنبال شفای کسی باشید، از او بپرسید که آیا حاضر است از چیزهایی که او را بیمار کرده است دست بکشد.
بقراط
ما باید تا دیر نشده،
اندرزها و کلمات قصار و دعاوی این و آن را مورد تأمل و تحلیل قرار دهیم
یعنی به عوض نقل
نقد شان کنیم.
و گرنه جامعه جنگل خواهد شد.
مثال:
همه بیماری ها و بدبختی ها
سوبژکتیو
(اختیاری، ارادی و دلبخواهی) نیستند.
چه بسا اوبژکتیو (عینی) اند و به افراد تحمیل می شوند.
مثال:
زلزله ای بی خبر از راه می رسد
بمب از اسمان نازل می شود
سونامی تراختور های اتمی را به انفجار می کشد و آب ها و هوا و اراضی و موجودات جانوری و جامعتی را بیمار می سازد.
فرق تفکر فلسفی با تفکر مثلا طبی
همین جا ست:
تفکر فلسفی (مارکسیستی) کل اندیش و عام اندیش و ماهوی اندیش است و تنها طریق کشف حقیقت است.
افراد خوب چیزی از دست نمی دهند بلکه از دست داده می شوند.
فرنگی
منظور فرنگیان از افراد خوب و بد چیست؟
مثال:
سکنه روسیه و اوکراین و سوریه و لبنان و سومالی و لیبی و یمن و مالی
جزو افراد خوبند ویا بد؟
اگر جزو افراد خوبند
و
حداقل در این مدت کوتاه تر از آه
دهها میلیون تن از آنها
دربدر دیار غربت و یا معلول و مجروح و یا رهسپار گور شده اند، چیزی از دست نداده اند و در قاموس فرنگیان
فقط د از دست داده شده اند؟
لبخند
هزینه ای ندارد
ولی ارزشمند است.
فرنگی
لبخند و نیشخند
به شرطی لبخند و نیشخندند که طبیعی باشند و نه مصنوعی، تصنعی و مصلحتی و الکی.
در غیر اینصورت
نه هزینه خواهند داشت و نه ارزش و نه حتی معنی.
چنین لبخندی
فرمی از عوامفریبی خواهد بود.
برای کشف معنی دیکتاتوری و هر چیز دیگر
باید ضد دیالک تیکی آن را پیدا کرد.
ضد دیالک تیکی دیکتاتوری
دموکراسی است.
دموکراسی
یعنی فرمانفرمایی توده های مولد و زحمتکش
دیکتاتوری
به فرمانفرمایی طبقات حاکمه اطلاق می شود.
محتوای طبقاتی دیکتاتوری را
محتوای طبقاتی طبقات حاکمه تعیین می کند.
مثال:
دیکتاتوری بورژوازی پس از انقلابات بورژوایی مثلا انقلاب فرانسه
مترقی تر از دیکتاتوری اربابان فئودال و روحانی و برده دار و روحانی بوده است.
دیکتاتوری پرولتاریا هم مترقی تر از دیکتاتوری بورژوازی بوده است.
هر گردی گردو نیست.
هی روژین
قاعدتا باید به سؤال جواب داد.
هدف
هماندیشی است.
مثال:
آخوندها زنان را ناقص العقل جا می زنند.
این نظر حضرات است.
ولی محترم نیست.
چرا محترم نیست؟
کافکا
طرز نگارش من با طرز حرف زدنم فرق دارد.
طرز حرف زدنم با طرز تفکرم فرق دارد.
طرز تفکرم با طرز تفکری که باید داشته باشم فرق دارد.
بگیر و برو و برس به اسفل السافلین ظلمات.
آره.
خریت بدترین درد است.
فرمالیسم هم فرمی از خریت است.
کافکا طرز (فرم) را می بیند و بی اعتنا به محتوا ست.
محتوای نگارس و گویش یکی است.
طرز تفکر هر کس تعیین کننده طرز نگارش و طرز حرف زدن و حتی طرز رفتار او ست.
طرز تفکر نامطلوب به معنی خردستیزی است.
بشر و جامعه بشری
نه در حال سقوط به قهقرا
بلکه در حال صعود به عرش اعلی است
محترم
یعنی قابل احترام.
نظر هیچکسی قابل احترام نیست.
قابل احترام چیست؟
پول دار بودن عیب و ایراد نیست.
عیب و ایراد این است که پولدار باشی و احساس برتری نسبت به دیگران (بی پول ها) داشته باشی.
فرنگی عندرزگو
فرنگی
چنان وانمود می کند که انگار پول از آسمان نازل می شود.
پولدار بودن در قاموس فرنگی
انگار نه نتیجه استثمار دیگران (زحمتکشان)، نه نتیجه خانه خراب کردن این و آن، نه نتیجه تحقیر و تخریب دیگران،
بلکه چیزی خدا دادی و تصادفی است.
عیب و ایراد
به نظر فرنگی
نه در ماهیت طبقاتی طویله
بلکه در چیزهای اخلاقی ـ بند تنبانی است.
هدف فرنگی
حفظ و تحکیم نابرابری واقعی
ضمن دم زدن از برابری واهی و احترام عوامفریبانه به فقرا ست.
آزادی یعنی بی اعتنایی تو به نظر دیگران راجع به تو
فرنگی
عجب تحریفی در دیار هگل و مارکس و انگلس از مفهوم معروف آزادی.
آزادی درک ضرورت است.
هگل.
بی اعتنایی به نظر دیگران راجع به خود و جامعه
نه نشانه مختاریت (آزاد بودن) کسی
بلکه با کلی تخفبف و پوزش از خر
نشانه خریت او ست.
احترام کسی به دیگری
نشاندهنده شخصیت خود او ست.
یورگن واولیکی
حریف در این ادعای خرکی
از نحوه رفتار افراد معیار می سازد.
از حریف باید پرسید:
بی احترامی به دیگری نشانه چیست؟
محتوای تئوریکی (نظری) این ادعای حریف
بیهیویوریسم (رفتارگرایی) است که یکی از مکاتب فلسفی و سوسیولوژیکی عوامفریبانه مدرن و مدر روز امپریالیسم است.
هدف حضرات
کتمان علل و عوامل تعیین کننده طبقاتی است.
مثال تجربی:
به همین آخوندها
قبل از عنگلاب اسلامی
کسی محل سگ هم نمی گذاشت
و
اکنون همان ها سکسی ترین افراد جنقوی اند.
مردم قبلا بی شخصیت بودند و اکنون با شخصیت شده اند و یا آخوندها به تسخیر قدرت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی نایل آمده اند؟
ژوزف کامپل
غاری که از ورود بدان هراس داری،
حاوی گنجی است که می جویی.
این ادعای حریف
به لحاظ تئوریکی (نظری) به معنی معیارسازی ازدیالک تیک پسیکولوژیکی ترس و تهور است.
بنا بر این ادعا
غاری که گنج جو از ورود بدان هراسی ندارد، حاوی گنجی نیست.
هراس و تهور اما دلایل دیگری دارد.
مثلا بی خبری از اینکه غار خوابگاه خرس و مار و ددان دیگر باشد.
مشخصه پسیکولوژیسم همین است:
توضیح خرکی ولی به ظاهر علمی مسائل با توسل به مفاهیم و احکام پسیکولوژیکی
پسیکولوژیسم
یکی از مکاتب فلسفی عوامفریبانه مدرن و مد روز امپریالیسم است.
امروزه در رسانه های امپریایسیتی مرتب این سؤال مطرح می شود:
در کله پوتین چه می گذرد؟
بدین طریق شناخت پدیده ها و روندها و سیستم ها
محال می گردد.
چون خبر داشتن از روندهای فکری و روانی کسی محال است.
به ویژه وقتی که کسی کذاب حرفه ای است.
حقیقت
انعکاس نسبتا درست واقعیت است.
حقیقت در کل است.
مولانا حکایتی در این زمینه دارد:
در ظلما تشب
فیلی وارد روستایی می شود و دهقانان در صد شناسایی آن در می آیند
چون کل فیل را نمی بینند با دست زدن به دم و خرطوم و عام و پای فیل حدسیاتی بر زبان می رانند.
تا اینکه هوا روشن می شوند و کل فیل دیده می شود و حقیقت آن معلوم می گردد.
برای کشف حقیقت باید به خرد کل اندیش یعنی مارکسیسم مسلط گشت.
چه باید کرد؟
هر طعام فکری که در سفره مان مینهند،
باید کورکورانه بخوریم و دم نزنیم؟
فقط لایک بزنیم و بگذریم؟
مگر آدم نیستیم؟
با دیگران
چنان برخورد کن
که
دوست داری با خودن آنسان برخورد شود.
فرنگی
چرا؟
مگر فرد معیار است؟
مگر فرد اوتومات و روبات است؟
مگر حقیقت، معیار نیست؟
منظور از خدا چیست که همه کتاب ها را نوشته است.
منظور از شیطان چیست که مظلوم واقع شده است.
محتوای دوئالیسم الله و ابلیس (خیرمطلق و شر مطلق) چیست؟
سنکا
کسی که همه جا باشد،
هیچ جا نیست.
چرا؟
کسی نمی تواند در ان واحد
همه جا باشد.
ولی هیچ چیزی نمی تواند جایی نباشد.
مکان و زمان
اتریبوت ماده اند.
یعنی نه ماده بی زمان و بی مکان وجود دارد و نه زمان و مکان عاری از ماده
کافکا
از یک نقطه به بعد
برگشتی میسر نیست.
به این نقطه باید رسید.
هی کافکا
از هیچ نقطه ای برگشت فیزیکی میسر نیست.
ماضی دسترس ناپذیر است.
فرق هم نمی کند که یک لحظه قبل باشد و یا یک سده و یا یک هزاره قبل.
ولی برگشت فکری به ماضی هم امکان پذیر است و هم الزامی است و هم جبری است.
یعنی دست خود افراد نیست.
توده ستیزی سرشته به خودستایی عنقلابی
تاریخ را باید تحلیل علمی کرد.
برای تحلیل علمی تاریخ
باید با ماتریالیسم تاریخی آشنا شد
و گرنه هر رهگذری میتواند به مدد شعر و شعار
به تحریف تاریخ بپردازد
و خرمن هلهله و هورا درو کند و عوامفریبی کند.
دپرسیون یک مفهوم پسیکولوژیکی است.
مفهوم چیست و چگونه تشکیل می یابد.
مثال:
درخت یک مفهوم است.
مفهوم درخت در واژه های مختلف به زبان های مختلف بر زبان رانده می شود.
مفهوم درخت از کجا امده است؟
دیالک تیک واژه و مفهوم
فرمی از دیالک تیک فرم و محتوا
ظرف و مظروف
قابلمه و قورمه سبزی
است
لائوتسه
خردمند
کسی است که می داند که چه نمی داند.
لائوتسه
خیال می داند که معز بشر
خورجبن دانستنی ها ست.
به همین دلیل
خردمند به نظرش می داند که در خورجین مغزش کدام دانستنی نیست.
مغز نه انبار اندیشه
بلکه ارگان اندیشیدن است.
اندیشه
اندیشیده می شود.
حتی دگم ها اندیشیده شده اند.
ضمنا
خرد یعنی فلسفه
خردمند کسی است که فلسفی می اندیشد
امروزه
خردمند
کسی است
که
مارکسیستی می اندیشد.
قانون
یک مفهوم فلسفی و سیاسی و حقوقی ـ قضایی است.
دیالک تیک امر به معروف و نهی از منکر
از مفاهیم شرعی، فقهی و مذهبی است.
قانون
۱
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/12519
۲
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/12524
۳
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/12526
پایان
جماعتی که نظر را حرام می گویند،
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال.
سعدی
معنی تحت اللفظی:
حرام اعلام کردن نظربازی به معنی حلال کردن
آدمکشی است.
منظور سعدی و حافظ و تصوف و عرفان از نظربازی ویا شاهدبازی
را باید در اشعار آنها تجزیه و تحلیل کرد.
نظربازی و یا شاهد بازی
احتمالا به معنی بچه بازی و لاس زدن با نوجوانان است.
درست به همین دلیل شرع به حرام اعلام کردن آن اقدام کرده است.
نظربازی و یا شاهد بازی
به تخریب نسل جدید منجر می شود و جامعه را به لجن می کشد.
عرفان و خانقاه ها برای توجیه شاهد بازی
ارگاسم را وصل به حق (خدای کذایی) جا می زنند.
رندان لاابالی
شاهدبازی را به درجه داشتن استعداد خارق العاده ارتقا می دهند.
در اشعار حافظ این بی شرمی در مفاهیم مغبچه و ساقی و ... تبیین می یابد.
کودکان و زنان جوان زرتشتی ها در شیراز مورد سوء استفاده جنسی قرار می گیرند
نظربازی
عملی شنیع و ضد اجتماعی است.
آندره ژید
منفوریت به خاطر آنچه که هستی
بهتر از محبوبیت به خاطر آنجه که نیستی
است.
منظور از آنچه که هستی چیست.
مثال:
منفوریت به دلیل جیب بر و زورگیر و جلاد و ستمگر و مرتجع بودن
بهتر از محبوبیت به دلیل جیب بر و زورگیر و جلاد و ستمگر و مرتجع نبودن است؟
تعیین کننده
ماهیت و موضعگیری طبقاتی هر کس است.
تعییین کننده صداقت (حقیقت پرستی) هر کس است
و مردی که با چاردیوارِ اتاقاش آوارِ آخرین را انتظار میکشد از
دریچه به کوچه مینگرد:
از پنجرهی رودررو، زنی ترسان و شتابناک، گُلِ سرخی به کوچه
میافکند.
عابرِ منتظر، بوسهئی به جانبِ زن میفرستد
و در خانه، مردی با خود میاندیشد:
«ـــ بانوی من بیگمان مرا دوست میدارد،
این حقیقت را من از بوسههای عطشناکِ لباناش دریافتهام...
بانوی من شایستهگیِ عشقِ مرا دریافته است!»
--------------------------------------ا/
بند سومِ «سرودِ مردی که تنها به راه می رود» آبان 1334
دفتر هوای تازه
محتوای این شعر شاملو
مبتنی بر زن ستیزی است.
زن ـ تصور و زن ـ تصویر شاملو
فرقی با زن ـ تصور و زن ـ تصویر آخوندها ندارد:
زن در قاموس هر دو منبع فساد، مکر و فریب و تظاهر و حیله و «خیانت» به همسر است.
آنچه که فراموش می شود:
کسب و کار نران در این زمینه است.
نران در ایده ئولوژی هر دو به آب زمزم شسته می شوند و تطهیر می شوند.
شوپنهاور لاشخور شده آٔم برای جنقوریان؟
خودش جانور وضد بشر بوده است
از این خبرها نیست.
همه چیز هستی قابل شناخت است.
شناخت همه چیز
دیر و زود دارد
ولی سوخت و وسز ندارد.
علم در توسعه حیرت انگیز و فخرانگیز مدام است.
مسئله آب خاص جنقوری اسلامی نیست.
در اثر تخریب محیط زیست
هوای زمین خیلی گرم شده و کوه های یخ در قطب شمال و جنوب عمدتا ذوب شده اند.
نتیجه اش
سیل های ویرانگر
از سویی
و
خشکسالی و آتش سوزی
از سوی دیگر است
بخش مهمی از اروپا در خشکسالی است.
بخش مهمی از جنگل ها در قاره های مختلف سوخته اند.
در استرالیا در اتش سوزی اخیر
بیش از یک میلیارد جانور جزغاله شده است
دوئآلیسم خیر و شر و یا هابیل و قابیل از خرافات انجیل و قران است که مشیری و شاملو و آخوندها هم مرتب نشخوار می کنند. این زباله ها که به معنی تاریخ نویسی نیستند. سولژنیتسین لاشخور است
دوئآلیسم خیر و شر مبنای فکری سولژنیتسین در این هارت و پورت است. خود بورزوازی پس از آمدن روی کار صد هزار بار بدتر از استالین عمل کرده است.
به ترست اعتماد نکن.
ترس نقاط قوت تو را نمی نشاسد.
فرنگی
ترس که سوبژکت (کسی) نیست تا به او اعتماد کنند.
ترس
آژیر بیدارباش و هشدار و اخطار اندام (ارگانیسم) است.
اندام موجود زنده
سیستمی مولتی فونکسیونال (چندین کارکردی) و خودتنظیمگر و خودسازمانده است.
اندام موجودات که خر نیست که از نقاط قوت موجود بی خبر باشد.
ترس که بد نیست.
ترس که به تنهایی وجود ندارد.
ترس در دیالک تیک ترس و تهور وجود دارد و به وقت ضرورت اکتیو می شوند.
الکساندر سولژنیستین تحفه که نیست.
همین پوتین
نظرات ارتجاعی ـ تزاریستی الکساندر سولژنیستین را جامه عمل می پوشاند
و آچمز شده است
و جامعه را به ذلت کشیده است.
روسیه اکنون نه ابر قدرت حقیقی سابق، بلکه کشور جهان سومی است.
۲۰ درصد مردم در فقر بسر می برند.
ثروت جامعه در دست مشتی اولبگارش انگل بی شرم و بی شعور متمرکز شده است.
گولاک و استالینیسم تحلیل مارکسیستی شده و باید بشود.
قهرمان سازی اگر از نوع مثبت و سازنده باشه ، بنظرم اشکالی ندارد ، نه تنها ا اشکالی نداره ، بلکه میتواند به جامعه کمک هم کنه
نیکو
برشت در نمایشنامه گالیله
اندیشه ای فلسفی ـ مارکسیستی را به نیت دیگری مطرح می کند:
بدبخت توده ای که محتاج قهرمان (نخبه) باشد.
در این اندیشه برشت
دیالک تیک توده و شخصیت (نخبه، پهلوان، قهرمان، رهبر، پیشتاز، فرمانده) مطرح می شود که نقش تعیین کننده در آن از ان توده است و نه از ان شخصیت.
البته بدون اینکه شخصیت
هیچکاره و هیچ واره باشد.
شخصیت
باید مثل دری از صدف توده بیرون آید و نه به طور قلابی و تقلبی توسط امپریالیسم و یا اوپوزیسیون و غیره.
مثلا در شعر آرش سیاوش کسرایی.
چنین شخصیتی از کوره آزمون تجربی توده می گذرد
مثل لنین، مائو، کاسترو، هوشی مین.
دیری است که شخصیت را طبقه حاکمه خودی و امپریالیستی حمایت مالی می کند، مانی پولیزه می کند و محبوبیت می بخشد.
خمینی و علی نجات و غیره
به عوض این حرف ها
حرفی از حمید اشرف
ذکر کنید تا تحلیل شود
و
خلایق ببینند که من ـ زور کیهان از کمونیست چیست؟
هی سایه لامصب.
تو بورژوا زاده ای
داداشت سرمایه دار بزرگی است
حالا شاعر توده و حزب توده را
گرو می گذاری تا پول چایی گدایی کنی؟
سیاوش کسرایی
را باید به آلمان دموکراتیک می فرستاتید تا فیلسوف پرولتاریا شود
و حزب توده را رهبری کند تا حزب توده به حزب طراز نوینی مبدل شود.
مهم ترین دلیل انتحار
چه انتحار اکتیو (مثلا انتحار فوندامنتالیستی، طالبانیستی، حزب اللهیستی، آنارشیستی) و یا عنقلابی
و
چه انتحار پاسیو (خودکشی به دلایل عشقی و پسیمیستی و نیهلیستی)
نتیجه خریت و خردستیزی است.
جنقوری اسلامی
جامعه نیست.
سؤال این است که چیست که خلایق روز به روز خرتر می شوند و خردستیزتر.
عجب خرافه ای
مذهب
علم زمانه خویش بوده است.
حضرت محمد
امثال گاو کینز را ابوجهل می نامید.
گاو کینز برای مذهب چه بدیلی دارد؟
بدیل بورژوازی انقلابی اغازین به سرکردگی کانت و هگل و فویرباخ و هلوه تیوس و هولباخ
فلسفه کلاسیک بورژوایی المان بود.
گاوکینز
جز هات و پورت در کله و چنته ندارد.
اکنون
مذهب را فقط از موضع طبقه کارگر
یعنی از موضع مارکسیسم میتوان نقد و نفی و جایگزین کرد.
هر نقد دیگر از مذهب
ارتجاعی تر از مذهب خواهد بود.
اینان مرگ را سرودی کرده اند
اینان مرگ را
چندان شکوهمند و بلند آواز داده اند
که بهار
چنان چون آواری
بر رگ ِ دوزخ خزیده است.
"شاملو"
مشخصه مرکزی مهم فاشیسم و نیچه ئیسم و نیهلیسم و پسیمیسم
همین است.
تحقیر حیات و تجلیل ممات
کسی که دست به انتحار تحت هر بهانه و عنوان می زند،
نه تنها خردستیز، بلکه حتی غریزه حفظ نفس ستیز است.
فردی آنرمال است
جزو مجانین است.
اجامر فاشیستی، فوندامنتالیستی هم دیوانه اند.
نظرش درست بود.حزب رستاخیز حزب انقلاب ضد فئودالی سفید بود و اوپوزیسیون پس از پیروزی انقلاب سفید ارتجاعی بود. نتیجه مخالفت با انقلاب سفید همین رستاوراسیون (پیروزی عنگلاب فئودالی ( فوندامنتالیستی اسلامی) است. تک حزبی که بد نیست. اگر طبقه حاکمه انقلابی باشد.
معلم
خودش خر بوده است.
اگر خردمند ویا خردگرا می بود،
دلیل مرگ کرم (؟) در اثر ریختن الکل بر رویش را توضیح علمی می داد.
و یا به پرسش علمی تبدیل می کرد.
لب نزدن خر به الکل
دال بر این است که خر، خر نیست، بلکه خردمند است.
چون الکل سم است.
مارکس
« کل رهایی عبارت است از بازگرداندن جهان انسان و روابط انسان به خود انسان.
رهایی سیاسی
از یک سو
تقلیل انسان است به عضوی از جامعه ی مدنی،
به فردی مستقل و خود پرست،
و
از سوی دیگر
به یک شهروند،
یعنی شخصیتی حقوقی.
تنها زمانی که فرد انسان، انسان واقعی، شهروند انتزاعی را دوباره به خویش بازگرداند و انسان به عنوان یک فرد در زندگی هرروزه اش، کار فردی اش و روابط فردی اش به موجودی نوعی تبدیل شود؛
تنها زمانی که انسان
توانایی های اختصاصی اش (؟) را چون (؟) نیروهای اجتماعی بشناسد و سازمان دهد
و به ای سان (؟) دیگر نیروهای اجتماعی را از نیروهای خویش به شکل قدرت سیاسی جدا نکند،
تنها در آن زمان است که رهایی انسان کامل خواهد شد.»
منظور مارکس چیست؟
ممنون.
ما به ندرت عصبانی می شویم و نیازی به فحاشی نداریم.
هروئینی نامیدن هروئینی
نه نشانه عصبانیت است و نه دلیل بر فحاشی.
عیرانیان
معنی مفاهیم را نمی دانند و از صداقت و حقیقت بیزارند.
عیرانیان
فقط
دنبال تعارف و تملق و چاپلوسی و ... می گردند
سیامک
عادت زهر آگین ترین بیماریه، چون باعث میشه هر بدبختی، هر دردی، هر کوفتی . هر مرگی رو قبول کنیم
عادت
را
باید تعریف فلسفی ـ علمی و حداقل تجربی کرد و مورد تحلیل مارکسیستی قرار داد.
مثال:
عادت به همبایی با همنوع
نه بیماری، بلکه ثمره انباشت دانش تجربی در طول سالیان
در زمینه فواید و مزایای همبایی است.
بشر
موجودی سوسیال (اجتماعی) است و در دیالک تیک فرد و جامعه می تواند زنده بماند.
حتی میمون ایزوله و تنها
میمون نیست.
چه رسد به بشر ایزوله و تنها.
عادت به همنشینی با بدان کذایی
می تواند دلایل متنوع داشته باشد.
مثال:
وقتی خوب کذایی در دسترس نباشد، برای فرار از تنهایی
به همنشینی با بدان روی آورده می شود.
چنین چیزی می تواند با گذشت زمان عادت شود.
ضمنا
باید میان عادت و اعتیاد فرق گذاشت.
عادت به خیلی از چیزها
جبری نیست.
با توسعه فکری و جایگاهی ـ جامعتی فرد
عادات او نیز دستخوش تحول می شوند.
حدیث دل.....
شازده کوچولو پرسید: دوست داشتن بهتره یا دوست داشته شدن؟
روباه جواب داد: کدوم یکی برای پرنده مهمتره؟ بال چپ یا بال راست؟
شازده کوچولو
دوست داشتن و دوست داشته شدن
سوبژکتیو (ذهنی، دلبخواهی) وفکری و عاطفی و روانی و نسبی و سطحی است
ولی بال ها (چه چپ و چه راست)
اوبژکتیو (عینی)، الزامی، ضرور و صرفنظرناپذیر و در رابطهبا پرواز مطلق است.
بالها
ابزار پروازند.
دوست داشتن ابزار رفع نیاز روانی و روحی و عاطفی و جنسی و غیره است.
ضمنا
دوستی در دیالک تیک دوستی و دشمنی وجود دارد
دیالک تیک دوست داشتن و دوست داشته شدن بر اساس منافع مشترک است
و
با به خطر افتادن منافع مشترک به نفرت و کین داشتن و مورد نفرت و کین قرار گرفتن مبدل می شود.
شازده کوچولو
زباله ای امپریالیستی برای عوامفریبی است و باید نقد مارکسیستی شود و شده است
شازده کوچولو ـ تکخال ایده ئولوژیکی امپریالیسم
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/10215
عجب چشمی خدا داده است.
اگر من جای او بودم
جهان را کور می کردم.
لامصبا نظر به زیر پا کنید.
ما که مغز خر خورده ایم و سگ شده ایم
شب و روز پارس می کنیم
چگونه به ما صفت سست عنصر می دهید
و
دنبال شیر علی مردان و رستم دستان می گردید؟
آقاجاری
مثل ساواکی ها بحث می کند.
به صاحبنظر گیر می دهد
بازجویی اش می کند.
اطلاعات بیوگرافیکی می جوید.
بدون اینکه این نوشته حیدر مهرگان را خوانده باشد که ما لینکش را از چاه دوده همینجا داده ایم
هارت و پورت می کند.
ما تیزابی و مهرگان را صدهزار بار بیشتر از بقیه مدعیان دوست داریم.
ولی حقیقت را بیشتر از هر چیز پاس می داریم.
به قول تیزابی
دستی بالاتر از حقیقت وجود ندارد.
.ر سال ۵۷ همهی ما، "وقتی میگویم همه ما منظور من همه گروهها از منتها الیه چپ تا منتهی الیه راست" با هم چنان متحد شدیم که در تاریخ ما سابقه ندارد و به خودمان دومین حمله اعراب را آغاز کردیم.
البته انصافاً باید یادآور شوم که همهی گروهها دنبال اسلام ناب محمدی نبودند ولی سادهلوحی سبب شد که عملاً در حملهی دوم اعراب به ایران شرکت کنند.
عبدالکریم سروش
این لاطائلات سروش را می توان کلمه به کلمه و جمله به جمله تحلیل مارکسیستی کرد و بطلانش را ثبات نمود.
سروش نه محتوای طبقاتی حمله اعراب را فهمیده و نه محتوای عنگلاب فئودالی ـ فوندامنتالیستی خمینی وطالبان و غیره را.
جالب است که سروش توطئه امپریالیسم به سرکردگی امپریایلسم امریکا را به کلی نادیده گرفته است.
بدون چک سفید امپریالیسم به فوندامنتالیسم اسلامی شیعی در ایران و سنی در سایر طوایل فئودالی
این عنگلابات حتی شروع نمی شدند چه رسد به اینکه پیروز شوند.
سروش حتما در جریان بوده است.
خمینی ار سال ها قبل در تدارک عملی این عنگلاب بوده است.
طرفداران انقلاب سفید
تحت فشار امپریالیسم
اصلا دست به مقاومت نمی زنند.
مثال:
هواپیمای حامل لاشخور را می توانستند به موشک ببندند
سران عنگلاب اسلامی را می توانستند از بین ببرند.
شاه می دانست که باید برود و به هیئت امریکایی که به دیدار با اجامر فوندامنتالیستی آمده بود، می گوید:
با دوستان جدیدتان به توافق رسیدید؟
اصولا
بنده
دین را شبیه به زین میبینم
دو ابزار ساخت پست بشر برای تسهیل در امر سواری ،
اولی از بشر
و
دومی از چهار پا
گلستان
دین و هر چیز دیگر را نمی توان
بسته به علایق و سلایق خود «تعریف» و عملا تحریف کرد.
دین
بر خلاف زین
چیزی مادی نیست.
دین
ایده ئولوژی است.
ایده ئولوژی
چیزی فکری و طبقاتی است.
ایده ئولوژی
طبقاتی تر از هر چیز طبقاتی دیگر است.
ایده ئولوژی
با شیر مادر
اندر می شود
و
با کفن و دفن
بدر.
ایده ئولوژی
همان جان (مثلا در فلسفه هگل و فردوسی است.)
بشر بر خلاف خر
نمی تواند بدون ایده ئولوژی (روح، جان، شعور) زندگی کند.
دین
روح و شعور جامعه بی روح و بی شعور است
مارکس
تنها الترناتیوی که برای دین هست
مارکسیسم است که هم علم است و هم ایده ئولوژی است.
سوفوکلس
دور انداختن دوست صادقی
به معنی دور انداختن زندگی خویش است.
این طرز تفکر سوفوکلس دال بر این است که او معنی دوستی را نمی داند و ازد یالک تیک خبر ندارد.
دوست
چیز
نیست
تا تحت مالکیت دیگری باشد.
تا او بفروشد، اجاره دهد، به آتش کشد.
دوستی در دیالک تیک دوستی و دشمنی
و
دوست در دیالک تیک دوست و دشمن وجود دارد.
دوستی بر اساس منافع مشترک از هر نوع تشکیل می یابد و تابع منافع مشترک میماند
وقتی منافع مشترک از بین بروند،
دوستی هم از بین می رود
و
چه بسا
به دشمنی تبدیل می شود.
دوست و دشمن از آسمان نازل نمی شود
کسی که از این عندرزها می دهد،
فرد یکچشمی است.
همزیستی
همانطور که از اسمش پیدا ست،
رابطه است
و
مثل هر رابطه ای
دو طرفه است.
همزیستی رابطه ای دیالک تیکی است.
یعنی
مبتنی بر وحدت و مبارزه است
زندگی زناشویی
به عنوان مثال
زد و خورد مدام است.
اقطاب این دیالک تیک
هر دو هم پیر می شوند و هم پیر می کنند.
چه بسا دمار از روزگار یکدیگر در می آورند.
نه.
اخلاق
یکی از گشتاورهای مهم مذهب است.
بخش اعظم مذاهب را احکام اخلاقی تشکیل می دهند:
مثال:
دروغگویی گناه است.
دزدی گناه است.
زنا حرام است.
زورگیری حرام است.
اسلام شاهکار است.
عجب.
کسی که این هار و پورت را سرهم بندی کرده
در کله اش به عوض مغز اندیشنده
مارک کالاها را انبار کرده است.
مسلمان
به نظر حریف هارت و پورت چی
مصرف کننده محض است.
از این خبرها نیست.
توده های مسلمان در مثلا بنگلادش و قم و کاشان
نه مصرف کننده محض
بلکه مولد بخش اعظم شلوارهای جین و کاپشن ها و کلاه ها و کفش ها و قالی ها و غیره اند.
همه چیز هستی دیالک تیکی است
دیالک تیک تولید و مصرف هم یکی از میلیاردها دیالک تیک دیگر است.
تخیل توانگر کند خلق را
در کره زمین
دوست که سهل است،
دشمن حتی یافت نمی شود.
درست به همین دلیل
پیدا کردن دوست محال است.
چون دوست را باید میان خیل دشمن جیست.
دلیل قحطی دشمن و دوست چیست؟
آنها ك دستور جنگ را ميدهند زير باران نيستند؛
ميان گلولاي نيستند
و با فكر چشمان معشوقه خود نميميرند.
جنگ را شرورترين افراد بر مي انگيزانند
و شريف ترين افراد اداره ميكنند.
آندره مالرو
سطر سطر این دعاوی مالرو قابل بحث است:
الف
آنها ك دستور جنگ را ميدهند زير باران نيستند؛
ميان گلولاي نيستند
و با فكر چشمان معشوقه خود نميميرند.
جنگ فرمی از مبارزه طبقاتی است.
جنگ انتزاعی و ماورای طبقاتی وجود ندارد.
ماهیت جنگ را طبقات مربوطه تعیین می کنند:
جنگ می تواند
هم جنگ غارتگرانه باشد
و
هم
جنگ رهایی بخش برای جلوگیری از غارتگری.
ب
جنگ را شرورترين افراد بر مي انگيزانند
و شريف ترين افراد اداره ميكنند.
جنگ فردی وجود ندارد تا افراد خیر و یا شرور برافروزند.
جنگ را طبقات اجتماعی برمی افروزند
و
ضمنا
در آن شرکت می ورزند.
در جنگ و در هر کردوکار دیگر
تقسیم کار هست:
یکی سرباز است
دیگری گروهبان و افسر
یکی سیاستمدار است
و
دیگری آشپز و راننده و پزشک و پرستار
کاربر تویتر انگلیسی زبان هم مثل همفکران عیرانی اش
سوبژکتیویست است.
متافیزیکی می عندیشد و با دیالک تیک بیگانه است:
این سه تن
مأمورند و نه امر.
مهر اند و نه طبقه.
مدافع حاکمیت طبقاتی و منافع طبقه حاکمه اند و نه همه کاره.
در دیالک تیک جزء و کل
در دیالک تیک عضو و طبقه
نقش تعیین کننده از آن کل و طبقه است.
حقیقت در کل است و نه در جزء.
این چیزها الفبای مارکسیسم اند و ندانستن شان نه فقط شرم انگیز بلکه خطرناک و زیانبار است.
در این آپارتمان ۴۰ راس گوسفند جا داده اند برای قربانی کردن در عید قربان .
سمنی
ممنون از هماندیشی.
حقیقت
در کل است
و
نه در جزء.
این چیزها ربطی به اسلام ندارند.
مثال:
میلیاردها مرغ در اماکن بدتر و تنگتر از آپارتمان ها پرورش می یابند و ذبح می شوند و فقرا می خرند و می خورند.
چون گوشت مرغ ارزانترین گوشت است.
این چیزها ربطی به دین و مذهب ندارند.
دین و مذهب که چیز بدی نیست.
بشر نمی تواند بدون شعور زندگی کند.
دین شعور جامعه بیشعور است.
دین را فقط از موضع پرولتاریا میتوان نقد کرد و با مارکسیسم جایگزین ساخت.
پس
پیش به سوی روشنگری علمی و انقلابی
پس
پیش به سوی فراگیری مشقت بار مارکسیسم و کسب توان کشف حقیقت.
آثار هنری
مثلا تقاشی و موسیقی و تندیس و غیره
مفاهیم و احکام و علائم و غیره خاص خود را دارند که به تبیین اندیشه نایل می آیند.
درست به همین دلیل
پیش شرط درک و توضیح آثار هنری
وقوف پیشاپیش به این مفاهیم و احکام و علائم است
وقتی نیکی می کنم
احساس شادی دارم
و
وقتی بدی میکنم
احساس شرمساری.
این تمام دین من است.
گلستان
این امری طبیعی است.
خاص بشر هم نیست.
ای بسا گرگ ها که کودکان بی پناه رها شده در بیابان را پرورش می دهند
ای بسا خرها که روانپزشکی پیشه کرده اند و بیماران روانی را معالجه می کنندو کیف گرگ و خر می کنند.
چنین چیزهای اخلاقی ـ اجتماعی
مذهب محسوب نمی شوند
ولی مذهب
پیروان را به انجام کار نیک امر میکند و از ارتکاب کار بد، نهی.
دیالک تیک امر به معروف و نهی از منکر
از مهمترین گشتاورهای (ممان های) اخلاقی مذاهب است.
دلیل مذهب ستیزی فاشیسم و نیچه ئیسم و فوندامنتالیسم و راسیسم و آنارشیسم
هم همین گشتاورهای هومانیستی هرچند سست مذاهب است
دنبال مسئله مباش.
دنبال راه حل مسائل باش
فرنگی
هی فرنگی
مغز خر سیری چند؟
بدون کشف مسئله
دنبال راه حل گشتن
کسب و کار مجانین است و نه کسب و کار عقلا.
چون راه حل
ثانوی است.
نخست باید مسئله کشف و طرح شود
تا بعد کسی دنبال راه حل آن بگردد.
اراسموس
در قلمرو سلطنت کوران
هر کس که یک چشم داشته باشد،
سلطان است.
سلطنت و سلطه
مشد ارس موس
طبقاتی است
و
نه
فیزیولوژیکی (وابسته به کوری و بینایی.)
امروزه
در ۹۹ درصد ممالک جهان
مشتی کر و کور و خر
حکومت می کنند.
اولیگارش ها
به عنوان مثال
نه ذره ای شعور دارند
نه ذره ای شرم
و
نه خبری از شعور و شخصیت
چومسکی
کسی حقیقت در معز تو نخواهد ریخت
حقیقت
چیزی است که تو باید برای خودت کشف کنی.
آره.
حقیقت را باید کشف کرد.
ولی بدون ساز و برگ آنالیتیکی ( تجزیتی ـ تحلیلی) و سنته تیکی (ترکیبی) مارکسیستی
کشف حقیقت محال است
و
خواب و خیال است.
عباس کیارستمی
چند شعر
الف
فراسوی نیک و بد
آسمان آبی است
آبی
پایان
رنگ آسمان
مشد عباس
ربطی به نیک و بد ندارد
تا در فراسوی شان آبی باشد و یا نباشد.
طبیعت
مقدم بر جامعه و بشر است و بی اعتنا به اخلاق و انتزاعات (نیک و بد) است.
جامعه و بشر برای طبیعت
کشک حتی نیست.
ب
از بودن با تو
در رنجم
از بودن با خود
در هراس
کجاست بیخودی؟
پایان
اگر از همبایی با کسی در رنجی
تنهایی و یا همبایی با دیگری پیش بگیر.
اگر از خودبایی در هراسی
آدم شو تا قابل تحمل برای خودت حداقل باشی.
بیخودی
ویا بیهوشی
در شأن انسان نیست.
زنده باد آگاهی، باهوشی، خودآگاهی.
پ
از ستم روزگار
پناه بر شعر
از جور یار
پناه بر شعر
از ظلم آشکار
پناه بر شعر
پایان
محتوای این سخن از فروغ است
و مشد عباس
مقلد فروغ فیلسوف است.
با این تفاوت که فروغ
شاعری فیلسوف است
و
مشد عباس بی خبر از شعر و حکمت (فلسفه) و شعور است و ول معطل است.
در این آپارتمان ۴۰ راس گوسفند جا داده اند برای قربانی کردن در عید قربان .
سمندری
ممنون از هماندیشی.
حقیقت
در کل است
و
نه در جزء.
این چیزها ربطی به اسلام ندارند.
مثال:
میلیاردها مرغ در اماکن بدتر و تنگتر از آپارتمان ها پرورش می یابند و ذبح می شوند و فقرا می خرند و می خورند.
چون گوشت مرغ ارزانترین گوشت است.
این چیزها ربطی به دین و مذهب ندارند.
دین و مذهب که چیز بدی نیست.
بشر نمی تواند بدون شعور زندگی کند.
دین شعور جامعه بیشعور است.
دین را فقط از موضع پرولتاریا میتوان نقد کرد و با مارکسیسم جایگزین ساخت.
پس
پیش به سوی روشنگری علمی و انقلابی
پس
پیش به سوی فراگیری مشقت بار مارکسیسم و کسب توان کشف حقیقت.
کاربر تویتر انگلیسی زبان هم مثل همفکران عیرانی اش
سوبژکتیویست است.
متافیزیکی می عندیشد و با دیالک تیک بیگانه است:
این سه تن
مأمورند و نه امر.
مهر اند و نه طبقه.
مدافع حاکمیت طبقاتی و منافع طبقه حاکمه اند و نه همه کاره.
در دیالک تیک جزء و کل
در دیالک تیک عضو و طبقه
نقش تعیین کننده از آن کل و طبقه است.
حقیقت در کل است و نه در جزء.
این چیزها الفبای مارکسیسم اند و ندانستن شان نه فقط شرم انگیز بلکه خطرناک و زیانبار است.
خیلی گران تمام می شود:
آدم ماندن.
بروس استرلینگ
محتوای این تندیس
«آدم ماندن» است؟
منظور از آدم ماندن چیست؟
آدم انتزاعی بی عیب و نقص پرفکت که وجود ندارد.
آدم مشخص فقط وجود دارد.
به قول مش برشت
آدم
ادم است.
آدم می تواند به فیلی تبدیل شود.
شرایطی بسازیم
که
آدم یار و یاور آدم و کژدم باشد.
بحثی باهم داشتیم راجع به خریت بشریت.
کسی که دست به انتحار از هر نوع می زند
نمی داند
که با انتحارش
مادر و پدر و خواهر و برادر و مادر بزرگ و پدر بزگ و عمو و عمه و دایی و خاله را
به چه عذاب الیم عظیم مادام العمر خواهد انداخت.
شاید هم بداند و برایش مهم نباشد.
این آنتی هومانیسم و بی رحمی محض است.
برشت
قصه ای دارد:
حریفه ای عاشق حریفی بوده و به دلیل بی اعتنایی حریف
دست به انتحار زده بود.
برشت
برآشفته می نویسد:
این نمی داند که با خودکشی اش
معشوق کذایی خود را به چه درد وجدان و عداب الیم مادام العمری گرفتار می سازد.
عشق
داد است و نه ستد
عشق
کمترین ربطی به انتظار و توقع از معشوق ندارد
امیل زولا
آدم ها
شبیه کتاب ها هستند:
اکثر افراد فقط عنوان آنها در روی جلدشان را می خوانند
اقلیتی مقدمه اش را می خوانند.
چه بسا خلایق به نظرات منتقدین کتب بسنده میک نند و از خواندن اشن صرفنظر می کنند.
فقط تعداد انگشت شماری تمامی آنها را می خوانند و از محتوای شان خبر دارند.
این سخنان امیل زولا
حتی در مورد کتاب ها و خواننده ها
اعتبار ندارند
چه رسد به ادم ها و آدم شناسان.
خیلی ها
از آنجمله خود ما
حتی روی جلد کتاب ها ار نمی خوانند.
کمتر کسی مقدمه کتاب ها را میخواند
تنها مترجمین بالاجبار مقدمه را ضمن ترجمه می خوانند.
نظرات منتقدین هم بیشتر به درد خودشان می خورند و نه به درد ایمان اوردن و کتاب شناسی.
چون پیش شرط فهم نقد منتقد
خواندن پیشایپش کتاب مربوطه است.
خوانندگان کتب هم چه بسا خرکی میخوانند و می گذرند و از محتوای کتابها چیزی دستگیرشان نمی شود.
حریفه ای ادعا کرده بود که سووشون را دو بار خوانده است.
گفتیم:
در راه که می آمدی، سحر را ندیدی؟
این آخرین جمله این کتاب بود.
گفت چرا توهین میکنی
منظورت از سحر چیست
هیتلر هم کارهای مفیدی انجام داده است.
اوتوبان کشیده است.
صنایع تسلیحاتی را گسترش داده است.
برای توده بیکار امکانت کاری فراهم اورده است.
حتی برای جوان سکس اعلی و ارزانقیمت از دختران و زنان بخت برگشته یهودی فراهم اورده است
فاشیست ها با شعارهای سوسیالیستی
مثلا مبارزه بر ضد سرمایه داری
کار برای همه
غلبه بر بیکرای توده ای و فقر فراگیر
روی کار می ایند.
همین انوشیروان خودمان
پس از قتل عام جنبش مزدکی و سران آن سر سفره شاهانه
رفاهی در جامعه خونالود فراهم آورد.
سیدعلی هم پس از قتل عام سران حزب توده و انحلال حزب توده
به توده های فقیر یارانه و خیلی چیزهای دیگر داده است.
برای خام و نرم کردن جوانان عازم جبهه
سکس صیغه ای عرضه کرده است.
من چون بى دين هستم..
نميدونم دين چيست
فقط وقتى راجع به دين ميخوانم
فهميدم
كه ايمان اشتباهيست
و مردمى را كه به آن اعتقاد دارند
رو به خاك سياه نشونده
اخلاقی
ممنون.
بستگی دارد که راجع به چیزی
چی بخوانیم.
دین ستیزی در جنقوری اسلامی و افغانستان (امارت اسلامی) مد شده است.
خلایق خیال میکنند که فوندامنتالیسم اسلامی سنی و شیعی
جریانی مذهبی است.
چون این زباله ها دم از اسلام می زنند و حتی قوانین اسلامی صدر اسلام را اجرا می کنند.
دست می برند و سنگسار می کنند و زنان را کور می کنند و زند هبه گور میکنند و شق القمرهای دیگر میکنند
حریف دم از آته ئیسم می زند
ضمنا
به عوض بسم الله الرحمن الرحیم
با خدا شاخ میخن شروع به دین ستیزی میکند.
آته ئیسم و یا لامذهب بودن که بهتر از متدین بودن نیست.
دین فرمی از شعور است
دین عشور وارونه و پادرهوا ست.
بشر بدون شعور نمی تواند زندگی کند.
کسی که دین را قبول ندارد
یاید بدیلی برای دین داشته باشد و گرنه کلافه خواهد شد.
امروزه
دین را (و خیلی چیزهای دیگر را مثلا شکاف طبقاتی و فقر مادی و فکری و روحی را)
فقط از موضع مارکسیسم میتوان نقد و نفی کرد و با مارکسیسم جایگزین ساخت.
هر نقد دیگر از دین (وخیلی از چیزهای دیگر)
ارتجاعی تر از دین خواهد بود.
موسیقی بیانگر چیزهایی است که ما برای تبیین شان واژه نداریم.
فرنگی
فقط موسیقی که نیست
مش فرنگی.
نقاشی و تندیس و غیره هم فرم های بی کلام تبیین اند.
اندیشه
محتوا ست.
محتوا می تواند در فرم های مختلفی عرضه شود.
مثال:
قورمه سبزی
محتوا ست
که در ظروف مختلف ( قابلمه و کاسه و بشقاب و غیره )عرضه می شود.
مهم
محتوا ست ونه ظرف.
مهم اندیشه است و نه فرم (موسیقی و تندیس وقصه و شعر و نقاشی و غیره)
این شکاف طبقاتی
خاص جنقوری اسلامی نیست.
وضع توده زحمتکش در امریکا انگلستان و غیره
چه بسا بدتر است.
در هندوستان
تعداد زنان جوان که از طریق خودفروشی نان خانواده خود را به ذلت در می آورند،
بیش از یک میلیون نفر است.
بشریت
الترناتیوی برای کمونیسم ندارد.
چه بخواهد و چه نخواهد.
عقاید مزدک در دوره قباد مورد خطر جدی قرار نگرفت و با او و عقایدش با مدارا برخورد شد . قباد به او هرگز بچشم دشمن نگاه نکرد .
با بقدرت رسیدن انوشیروان و توطیہ و دسیسه مغان زردتشتی که موجودیت خودرا در خطر دیدن ، سرانجام انوشیروان « عادل » در سالهای ۵۲۴ میلادی دست به کارزاری زد که منجر به قتل مزدک و طرفداران او شد و این کشتار تا سالهای ۵۲۹ میلادی ادامه داشت تا کاملا عقاید مزدک در ایران ریشه کن شد .
فردوسی بزرگ در شاهنامه از مزدک وقیام او و اندیشه های او یاد کرده .
بیامد یکی مرد مزدک به نام
سخن گوی و با دانش و رای و گام
گران مایه مردی دانش فروش
قباد دلاور بدو داد گوش
به نزد جهان دار دستور گشت
نگهبان گنج و گنجور گشت
همی گفت هر کو توانگر بود ، تهی دست با او برابر بود
نباید که باشد کسی بر فزود
توانگر بود تار و درویش پود .
خصلت و ساختار همه چیز
دیالک تیکی است:
ضعف فیزیکی توأم با قوت فکری است
و
قوت فیزیکی توأم با ضعف فکری است.
ما حتی یک لحظه
از ضعف فکری مادام العمر خویش غافل نیستیم
کسی که شاد از داشتن چیزی است، فرصت شکایت از نداشتن چیزهای دیگر ندارد.
فرنگی
چرا؟
فرنگی ها
بی نیاز از تفکر
هارت و پورت می کنند
تا انشاء الله کس دیگری هارت و پورت شان را مورد تأمل قرار دهد
لائوتسه
کسی که با اندک، خوشبخت نیست
با بسیار هم خوشبخت نخواهد بود.
بحث بر سر خوشبختی که نیست
ضمنا
خوشبختی چیست؟
علاوه بر این،
خوشبختی چه ربطی به بیش و کم دارد؟
یکی داشت گنجشکی را که شکارکرده بود و پخته بود، می خورد.
گدایی از راه رسید و گفت:
یک لقمه هم از این به من بده.
حریف گفت:
چشم.
بیا این لقمه را بگیر و از ان لقمه ای به من بده.
در نور رنگ های این جهان را می توان دید
و در عصر ظلمت
تاریخ حقیقی بشر را.
فرنگی
عجب جفنگی
فرنگی
تحویل خلایق می دهد.
انگار
تاریخ بشری
جنایت است و بس.
اگر فرنگی ذره ای مغز اندینشده در کدوی کله داشت
همین امروز تاریخ بشریت را با ۲۰ سال قبل مقایسه می کرد
به تحول فخرانگیزی وقوف حاصل می کرد که منلع لایزال خوش بینی و امیدواری است
عجب. مگر اینجا بحث بر سر فلسطین است. در مدارس جنقوری اسلامی فقط مفاتیج الجنان تدریس می شود؟ شما حتی توان خواندن و فهمیدن مطلبی مختصر را ندارید؟ اینکه شرم انگیز است.
در دوجا ایستادن خیلی قشنگه؛
یکی رو حرف خودت...
یکی رو پای خودت
ماری
حرف چیست
اگر اندیشه بر زبان رانده شده نیست؟
اندیشه چیست
اگر نتیجه تجربه اندیشیده نیست؟
وقتی تجربه
با گذشت زمان
غنی تر و عمیق تر و عام تر و علمی تر می شود،
اندیشه که نمی تواند همیشه همان بماند که بوده است
تا کسی روی حرف خود بایستد و یا بنشیند.
ای بسا حرف ها که عرعرند و نه اندیشه.
تأسف لازم نیست.
به عوض تأیف،
توضیح دهید.
ذبح گوسفند و تقسیم گوشت آن میان فقرا
یکی از سیاست های اجتماعی اسلام است.
خیلی هم خوب است.
معیار تمیز آماج از رؤیا
عمل است.
فرنگی
چه بی ربط.
رؤیا ضد واقعیت از سویی و ضد علم از سوی دیگر است و نه ضد آماج.
تا از یکدیگر تمیزش دهند.
مثال:
آماج عمله از تهیه خاک و کاه و سنگ و سیمان و آب و آهک و غیره
بنای خانه ای برای خانواده خویش است.
این به معنی
مادیت و یا واقعیت بخشیدن به رؤیای (اوتوپی) خویش است.
ضمنا
عمله برای واقعیت بخشیدن به اوتوپی خویش
به علم خانه سازی نیاز دارد.
از اخر خوانی واژه آلمانی زندگی می شود واژه آلمانی مه (ابهام).
کوته بینی ما بی دلیل نیست.
اسکار وایلد
هرگز عاشق کسی که با تو چنان رفتار می کند که انگار تو آدم معمولی و عادی هستی، نشو.
هی اسکار
عقل که نداری
مقلت کجا ست؟
عشق که کردوکاری اختیاری، آگاهانه و ارادی نیست تا پس از بررسی رفتار حریف و یا حریفه با تو
عاشقش شوی.
عشق
مثل زلزله است که ناگهان از راه می رسد و خانه را بر سر خر خراب می کند.
خردمند
هرگز عاشق نمی شود.
افراد
امروزه یک در یک میلیون عاشق می شوند.
اگرچه مرتب از عشق هارت و پورت می کنند.
ابراز عشق به کسی مثلا گفتن «دوستت دارم» به کسی
توهین به او ست.
برای اینکه به معنی خر کردن او و سواری کشیدن از او ست.
زنده باد دوستی و رفاقت.
چرا؟
خود شما مگر سبزی و گوشت نمی خورید؟
خوردن هویج چه فرقی با خوردن گوشت مرغ و بوقلمون و غاز و دیگر پرنده ها و حیوانات دارد؟
ذبح گوسفند به مناسبت های مختلف
چه ربطی به ابراهیم دارد؟
این چیزها
جنبه های سوسیال (اجتماعی) اسلام اند.
با همین گوشت گوسفند
خانواده های فقیر
تکه گوشتی در سفره خود می یابند و کمتر ضعیف و مریض می شوند.
۷ تیرسالروز شهادت هوشنگ تیزابی، قهرمانی که فسانه شد ...
تنها توقعی که او از زندگی خود داشت، این بود که برای مردم هر چه بیشتر مفید باشد. او سطر سرخ و سوزانی از تاریخ رزم پهلوانی خلقهای ماست.
او هوشنگ تیزابی_ پیشقراول شهدای نسل نو تودهای است: جان شوریدهای که شعلهی نَبَرد ابدی از ژرفای آن زبانه میکشید!
رحمان هاتفی
یادش همواره گرامی باد .
تیزابی ـ تصور و تیزابی ـ تصویر رحمان هاتفی
نه انقلابی ـ تصور و انقلابی ـ تصویر از او
بلکه نیهلیست ـ تصور و نیهلیست ـ تصویر و حتی دیوانه ـ تصور و دیوانه ـ تصویر از او ست.
تیزابی زیر قلم رحمان هاتفی (حیدر مهرگان)
ساواکی را با طبقه مربوطه عوضی می گیرد
مبارزه طبقاتی را با مبارزه فردی، با مبارزه تن به تن با ساواکی
عوضی می گیرد و به همین دلیل زیر شکنجه کشته می شود.
هنر نه کشته شدن تحت شکنجه، بلکه زنده بیرون آمدن از شکنجه گاه و تداوم بخشیدن به رزم طبقاتی است.
این نشانه بیگانگی او و رحمان هاتفی با مارکسیسم بوده است.
به عوض توهین و فحاشی
فوت و فن خواندن و نوشتن و تفکر و تحلیل بیاموزید.
اکابر توانگر کند فرد را.
رضاشاه مترقی تر از خمینی بوده است
ولی نه خردمندتر از خمینی، بلکه خرتر از خمینی بوده است
رضا شاه اصلا سواد خواندن و نوشتن نداشته است.
باسواد
زن رضاشاه بوده است که کلی خاطرات نوشته است.
ولی سطل ننه ات طلب ها سواد خواندن ندارند تا بخوانند و بدانند.
مثل خود رضاشاه بیسوادند.
فقط فحاشی بلدند و ابرو می برند.
عیرانی ها خیال می کنند که اجانب امپریالیستی خیلی عاقلتر از آنانند.
به همین دلیل هر هارت و پورتی را از انها به زر می خرند و به خورد عیرانیاندیگر می دهند تا عقب ماندگی شان تشدید شود.
بلند حرف زدن و آرام حرف زدن
فرم حرف زدنند.
یعنی ربطی به محتوای حرف ندارند.
عرعر
بی اعتنا به آرام و بلند بودنش
عرعر خواهد بود
میلان کوندرا
الف
اعتقاد تفکری است که متوقف شده است، منجمد شده
اعتقاد به معنی باور کردن است.
اعتقاد
اصولا و اساسا
از مفاهیم فقهی است و به معنی ایمان آوردن و باور داشتن به وجود خدا و وحی و پیامبر و قرآن و مخلفات است.
اعتقاد که به معنی تفکر نیست.
تقکر چیست؟
تفکر کار فکری است.
کار چیست؟
کار یعنی مادیت بخشیدن به اندیشه.
مثال:
عمله و بنا قبل از ساختن خانه
مدل فکری خانه را
یعنی اندیشه مربوطه را
در ذهن خود می سازند
بعد با آب و خاک و کاه و سنگ و سیمان و آهک و غیره
به مدل فکری خود
مادیت می بخشند و نهایتا خانه ای ساخته می شود که در خطوط کلی اش شبیه مدل فکری خانه است.
مدل فکری خانه و یا اندیشه و فکر خانه از کجا آمده است؟
مغز که چشمه اندیشه نیست.
مغز ارگان تفکر است.
کتاب ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم؟
کسی که عنوان اثر لنین را ترجمه کرده است،
بیسواد بوده است.
امپیری به معنی تجربه است.
امپری معنی دیگری دارد.
مکتب امپیریسم یعنی تجربه گرایی که ضد مکتب راسیونالیسم یعنی خردگرایی است.
کریتیسیسم هم یعنی انتقادگرایی.
ماخ از ترکیب امپیری و کریتیسیسم واژه مرکب امپیریوکریتیسیسم را ساخته است و لنین در رد ان ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم را تألیف کرده است
عجب بدبختی است.
فرهنگ و استدلال یعنی
«ما» نه به معنی انسان ها بلکه فقط به معنی استاد و دانشجو ست؟
حافظ
ساقیا! سایهیِ ابر است و بهار و لبِ جوی
من نگویم چه کُن، اَر اهلِ دلی خود تو بگوی!
دو نصیحت کُنماَت، بشنو و صد گنج ببَر:
زِ دَرِ عیش درآی و به رَهِ زُهد مپوی!
بویِ یکرنگی از این نقش نمیآید، خیز
دلقِ آلودهیِ صوفی به مِیِ ناب بشوی!
شُکر آن را که دگرباره رسیدی به بهار
بیخِ نیکی بنشان و گُلِ توفیق بِبوی.
سِفلِهطبع است جهان، بر کَرَماَش تکیه مکن
ای جهاندیده! ثباتِ قدم از سِفلِه مجوی!
رویِ جانان طلبی، آینه را قابل ساز
زانکه هرگز گُل و نسرین نَدمد ز آهن و روی.
ویرایش:
سِفلِهطبع است جهان، بر کَرَماَش (کرمش) تکیه مکن.
کرم اش
معنی دیگری دارد.
منظور خواجه کرمش
یعنی کرم جهان است.
سفله
هم
خود خواجه و دنباله وران خردستیز خواجه اند
و نه جامعه و جهان.
جامعه و جهان
ثمره و نتیجه ارجمند زحمات فکری و فیزیکی عرقریز توده است.
جامعه و جهان
طبیعت دوم است
طبیعتی است که روح (شعور) در ان نفوذ کرده است.
والاتر از جامعه
چیزی وجود ندارد.
تحقیر جامعه و جهان و تخریب بی شرمانه آن
کسب و کار ارتجاع بوده و است.
ولتر
هر کس که از انجام کار خیر خود داری ورزد، مقصر است.
آره.
مش ولتر.
ما ۲۰ سال است که بی انتظار پشیزی
مفت و مجانی
شب و روز
پارس می کنیم.
ولی گوش شنوایی نیست.
خیلی ها سنگپاره می اندازند و پرخاش می کنند.
سطل ننه ات طلب ها
حتی
طلبکارند
و
پارس را ممنوع می دارند و توهین به سطل و عیران اعلی می دانند.
مقصر کیست و تقصیر کیست و چیست؟
چهان شده جنده خانه چند طبقه.
همه چیز در خدمت بند تنبان است.
کافکا:
راه ها با رفتن در انها
تشکیل می یابند.
این خرافه کافکا
به معنی تقدم رهرو بر راه است.
راه ولی تعریف دارد و بی اعتنایی به تعریف استاندارد مفاهیم
دال بر خریت و خردستیزی و خر پروری است.
راه
در دیالک تیک میداء و مقصد وجود دارد.
راه
پل پیوند میان مبداء و مقصد است.
درست به همین دلیل
معین است و نه نامعین.
عینی است و نه میلی.
اوبژکتیو است و نه سوبژکتیو.
رفتن خرکی از مسیری الکی
به تشکیل راه منجر نمی شود.
تنها ره رهایی ترور مسلحانه
یاوه بوده است و خواهد بود.
مارکسیسم بیاموزیم تا از نشخوار لاطائلات هر ننه قمر و دده دمر
بی نیاز گردیم و ترک خریت کنیم و ادم شویم
بهترین اطباء:
آفتاب
آرامش
دریا
موسیقی
غذای اعلی
رفقا
و
خانواده.
فرنگی
عجب جفنگی.
بهترین طبیب هر کس
خود او ست.
بهترین ضامن سلامتی جسمی و روحی و روانی هر کس
کار فکری و فیزیکی است.
موسیقی
همزمان با کار
و
غذا پس از کار و یا در حین کار
مفید است.
خانواده
به تباهی فکری و روحی و روانی فرد و عقب ماندگی او از قافله ترقی
منجر می شود
و
نه به سلامتی جسمی و روحی و روانی وپیشرفت فکری و شخصیتی اش.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر