۱۴۰۲ خرداد ۱۱, پنجشنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۲۲۰)


 
میم حجری


شخصیت درونی من به گونه‌ای ست که اگر
محکوم به مرگ هم بشوم، همچنان آرامش خود را حفظ خواهم کرد
و حتی ممکن است شب قبل از اعدام،
شروع به آموختن زبان چینی کنم،
تا در دام احساساتِ مبتذل و عوامانه‌ی خوشبینی و بدبینی نیفتم.
شخصیت درونی من این دو احساس را باهم ادغام کرده
و از آن‌ها فراتر می‌رود:
من یک انسان بدبین هستم بخاطر آگاهی ام،
اما خوشبینم بخاطر اراده ام.

آنتونیو گرامشی (Antonio Gramsci) / نامه های زندان
مترجم: مریم علوی نیا

عجب لاطائلاتی.
منظور از شخصیت درونی چیست؟
مگر حرف زدن بلد نیستی؟
کیفیت روانی تو چنین است و نه شخصیت درونی تو.
ضمنا
مگر می توان از الفبای مارکسیسم خبر داشت
و
خوشبین نبود؟
پسیمیسم ویا بدبینی
مشخصه ایده ئولوژیکی مرتجعین است و نه انقلابیون.
ضمنا
یکی از دلایل بدبینی (پسیمیسم) خریت است و نه آگاهی.
کسی به خاطر اراده کذایی اش
خوشبین نمی شود.
آدمیان به دلیل پایگاه طبقاتی انقلابی شان
به دلیل وقوف به قانونمندی های عینی جامعتی
خوشبین اند.


ممنون.

اینجا
بحث بر سر چیز دیگری است.

بحث بر سر این است
که
خلایق
به عوض استدلال علمی
لاطائلات این و آن را نشخوار می کنند.
این طرز تفکر
اسکولاستیکی است.
مال قرون وسطی فئودالی است
که در حوزه های علمیه رواج دارد.


علوم مثل هر چیز دیگر توسعه می یابند.
این توسعه
اما دیالک تیکی است و نه متافیزیکی و مکانیکی.
مثال:
هندسه اقلیدس
به هندسه مدرن توسعه می یابد.
این ولی بدان معنی نیست که هندسه اقلیدس صحت و اعتبار خود را از دست می دهد
مثال دیگر:
مارکسیسم توسعه می یابد
مثلا به مارکسیسم ـ لنینیسم می رسد
این ولی بدان معنی نیست که مارکسیسم صحت و اعتبار خود را ازد ست می دهد
مارکسیسم ـ لنینیسم
هم توسعه می یابند
بی آنکه صحت و اعتبار خود را از دست بدهد.

چندی قبل دز جنقوری اسلامی پژوهشی راجع به مولانا منتشر شد.
مولانا همه کودکان مدرم را که در مکتبش تلمذ می کردند، مورد تجاوز جنسی قرار داده است.

نه.
روشنگری
یعنی
دیالک تیک انتقاد از خود و اتتقاد از جامعه و جهان و همنوعان خود.
به همین دلیل
از دیالک تیک روشنگری
سخن می رود.
خود اندیشی
به تنهایی وجود ندارد.
خوداندیشی در دیالک تیک هماندیشی و خوداندیشی وجود دارد.
نشخوار لاطائلات این و آن
مشخصه طرز «تفکر» اسکولاستیکی (آخوندیستی) است



هوش مصنوعی
می تواند در آن واحد
کار دهها آزمایشگاه بیوشیمیایی و شیمیایی و فیزیکی و فیزیولوژیکی . بیولوژیکی و غیره را انجام دهد.
مثال:
هوش مصنوعی
می تواند در آن واحد
هم
فشار خون بیمار را اندازه بگیرد
هم میزان قند خون او را
هم
میزان کلسترین خون او را
هم
میزان چربی خون او را
هم نبض قلب او را
هم
وضع شش های او را
هم
وضع مثانه و کلیه او را
هم احتمال سکته قلبی او را
هم احتمال سکته مغزی او را
هم
وجود تومور (غده سرطانی) در اندام او را
هم چند و چون سلول ها و تکثیر و توقف سلولی او را
....




اگر مردی بیا ایران و زن باش
شفیعی کدکنی

بیا ای دوست اینجا در وطن باش
شریک رنج و شادی های من باش

زنان اینجا چو شیر شرزه کوشند
اگر مردی، بیا اینجا و زن باش

اگر مردي بيا ايران و زن باش
حريف اژدها و اهرمن باش

آهاي بيژن، سياووش! آي فرهاد
منيژه يا نسيم يا ياسمن باش

ببين اينجا سپاه كرگدنها ست
اگر شيري حريف كرگدن باش

اگر رودابه اي، در جنگ شيخان
نه يك تن، بلكه صد تا تهمتن باش

به پيش صد حريف ناجوانمرد
تو يك زن، اهل جنگ تن به تن باش

به هرگوشه كمين كرده گرازي
مهياي ز هرسو تاختن باش

به جنگ گرگ تا دندان مسلح
زره واكرده، يك تا پيرهن باش

به دست دشمنان تيغ و اسيد است
بيا آماده بهر سوختن باش

ز سوز آتش سطل اسيدش
بيا بي چشم و بيني، بي دهن باش

كهن شد شرح شيرآهنكوه مردي
بيا تو شيرآهنكوه زن باش

دفاع از خويش كن پيش مهاجم
سپس در رقص، آويز از رسن باش

جوانمردي دگر رسمي نوين نيست
جوانزن باش و هم سنت شكن باش

دليري اين زمان در يك كلام است
اگر مردي بيا ايران و زن باش
پایان
آره.
 شفیعی دوست داشتنی مثل همیشه دو زاری اش دیر افتاده است.
 زن ستیزی در خاوران خاور که تازگی ندارد

اولین قدم برای مقابله با رژیم از سوی مردم کوردستان، شکار جاشهای مزدور است، در سراسر ایران هم باید شکار مزدوران رژیم صورت بگیرد، سرباز، پاسدار و بسیجی هم فرقی ندارد، مزدور، مزدور است، مزدوری برای رژیم باید بها داشته باشد، مخصوصا جاشهای قدیمی و جدید باید مجازات شوند، جوانان کورد باید به *جاشه راو *
ادامه دهند، رژیم به وسیله ی مزدورانش به حاکمیتش ادامه میدهد، مزدوران رژیم دستان رژیم در جنایت‌ها هستند، دستان رژیم را قطع کنیم، جوانان کوردستان، با رعایت امنیت ۱۰۰٪ خودتان با برنامه ریزی و سازماندهی شده پلان A را عملی کنید….
به نرمش احزاب در برابر جاشها و پاسدارهای رژیم توجه نکنید، سیاست نرمش احزاب در این رابطه به گسترش و افزایش پدیده ی جاشایه تی و مزدوری برای رژیم منجر شده است!!!
یک بار دیگر کوردستان را گورستان فاشیستان و‌مزدوران رژیم کنیم!
کوردستان ۱۳۵۸ را ( عکس جنگ توده ای علیه رژیم) زنده کنیم، یک بار توانستیم بار دیگر هم میتوانیم و میشود…
کوردستان سرخ و انقلابی یک صدا جواب تهدیدات رژیم را خواهد داد!
نابود باد، جمهوری اسلامی اشغالگر کوردستان و کل جغرافیای ایران!

درنگی در اندیشه ای از فرشته ای

۱
اولین قدم برای مقابله با رژیم از سوی مردم کوردستان،
شکار جاشهای مزدور است،

چرا کوردستان شده کردستان
و
تورک شده ترک
و
کو مو نیست شده کمونیست؟
خود این تحریف واژه ها
کسب و کار پانیست ها ست که فاشیست های وطنی اند.
چرا براندازی رژیم (؟) به عهده مردم کردستان است و نه مردم ایران؟

تاریخ خلق کرد در خاورمیانه
تاریخ مزدروی این و آن است.
قبیله ای طرفدار شاه بوده
قبیله ای دیگر طرفدار صدام
قبیله ای طرفدار امپریالیسم امریکا ست
قبیله ای طرفدار امپریالیسم آلمان و الی آخر.

جاش ها کیانند؟
جاش ها در بهترین حالت
مأمورند.
ترور مأمورین طبقه حاکمه
هنر و شق القمر که نیست.
خود طبقه حاکمه در جنقوری اسلامی از سر تا پا
تروریست است
یعنی فرق فکری و تئوریکی و یا نظری با فرشته ها ندارد.
هم در داخل طویله ترور میکند و هو در خارج از طویله.
فرشته ها
بهتر است که الفبای مارکسیسم بیاموزند تا به ذلت آدمیان گرفتار نشوند.



بحث بر سر ما که نیست.
بحث بر افکار است.
به افکار بیندیشیم و نه به افراد.
چون حقیقت نه در افراد بلکه در افکار است


دیدار آلبرت اینشتین و چارلی چاپلین !
در این دیدار گفته میشود که آینشتن به چاپلین گفت : هنرِ شما را تحسین میکنم ، زیراکه بدون گفتن کلمه‌ای دنیا شما را درک میکند !
و چاپلین در جواب گفته است : ارزش کار شما بیشتر است ! دنیا شما را تحسین میکند با اینکه هیچکس نمیفهمد چه میگویید !
هم چاپلین هم اینشتین کمونیست وماده گرا بودند .
چارلی چاپلین درآخرین لحظات زندگی ، درپاسخ به گفته کشیش ؛ که امیدوارم خداوندروح شما راقرین رحمت کند ، گفت :
چرانکند ، هرچه باشدروح من مال خودش است !؟


 
همین حرف های انگلس را
حریفی به اسم سعدی
۷۰۰ سال قبل از تولد مارکس گفته است.
مرا بوسه گفتا به تصحیف ده
که درویش را توشه از بوسه به
به خدمت منه دست بر کفش من
مرا نان ده و کفش بر سر بزن

کرامت جوانمردی و نان دهی است
مقالات بیهوده طبل تهی است
به معنی توان کرد دعوی درست
دم بی قدم تکیه گاهی است سست
برای درک این کشف مهم مارکس
و
هر اندیشه مارکسیستی
باید با دیالک تیک ماتریایلستی آشنا گشت.
کدام دیالک تیک بیانگر این کشف مهم مارکس و سعدی است؟


استفاده از ماسک
دلایل متنوع دارد.
اصولا
جامعه طبقاتی
صحنه تئاتر است
و
همه ماسک بر سر دارند.
کسی ماهیت خود را نشان دیگری نمی دهد.
خلایق هم فقط ماسک ها را می بینند و نه ماهیت ها را.
تنها تفاوتی که هست
در ماسک ها ست.



هی جیران جلیل جیران
هیچ سیر خری
گرسنه ای را نصحیت نمی کند
تا گرسنگی را فراموش کند.
سیر
گرسنه را
اصلا
آدم حساب نمی کند.
چون دلیل گرسنگی گرسنگان
سیری سیران است.


هوش مصنوعی را باید شناخت.
هوش مصنوعی یکی از مهمترین دستاوردهای انقلاب علمی و فنی است.

طرفداری از هنرمندی چه بسا ناآگاهانه است.
امپریالیسم
به طرز موذیانه و مخفیانه و غیرمستقیم
مثلا کافکا و نیچه را ایدئالیزه و تجلیل می کند و به عنوان متفکرانی بزرگ به خورد خلایق می دهد.
خلایق اصلا افکار و آثار کافکا و نیچه را نمی خوانند تا تصمیم به طرفداری بگیرند. طرفداری از شاملو
چه بسا فرصت طلبانه است و نه عالمانه.
مثال:
چون شاملو شعری در مدح وارطان سروده
طرفداران وارطان از شاملوی کبیر دم می زنند.


نه.
هوش مصنوعی
امکانات به مراتب بیشتری و کیفیتا بهتری در اختیار دارد.
هوش مصنوعی قادر به انجام کارهایی است که کل بشریت هم عاجز از انجام شان است.
مثال:
در جمهوری خلق چین
کسی پولی برای خرید چیزی پرداخت نمی کند.
برای هوش مصنوعی
دیدن چشم و ابرویش کافی است.
موقع واویلای کرونا
هوش مصنوعی در فضای شهرها گشت می زد
و کسانی را که ماسک بر صورت نداشتند
از آن بالا بالاها با بلندگو هشدار میداد.
هوش مصنوعی برای معالجه بیماری های لاعلاج از قبیل سرطان و غیره
و
جراحی های مغزی بغرنج و غیره
بانی خدمات بی نظیری خواهد بود



علافی و بیکاری
درد بی درمانی است.
کارگران فیزیکی و فکری
در نهایت تنهایی
حتی
احساس تنهایی نمی کنند.



هدایت ار خاندان کثافت قاجار است
و
بسان سلاطین قاجار عقب مانده و بیسواد است.
فلسفه این چیزها
چیز مثبت به کلی دیگری است.
مثال:
پول دادن به فقیری برای خواندن نماز
مثل خدمات اجتماعی و دادن یارانه در هزارسال قبل است.
بدین طریق
فقیر می تواند نانی بخرد و خانواده اش را از گرسنگی نجات دهد
اگر هدایت گرسنگی کشیده بود
فلسفه این چیزها را می فهمید.
تعلق طبقاتی به طبقه حاکمه سیر مفتخور و انگل
به خریت فرد منجر می شود


اشعار نرودا بند تنبانی اند.
بهترین اشعار جهان را شعرای ایران سروده اند.



این سخن مملو از ایراد است.
سازنده این سخن
معنی جنگ را و دلیل جنگ ها را نمی داند.
جنگ
فرمی از مبارزه طبقاتی است.
دلیل مبارزه طبقاتی
این است که منافع طبقات مربوطه در تضاد با یکدیگر قرار گرفته اند.
جنگ بر سر منافع است.
ضمنا ما به سه نوع مهم مبارزه طبقاتی سر و کار داریم:
اقتصادی
سیاسی
ایده ئولوژیکی
علاوه بر این
همه کتاب ها که ترقی طلبانه و علمی نیستند
اخوندها یک میلیون کتاب خرافه نوشته اند
ضمنا
همه دانشمندان که خیرخواه خلق نیستند.




لخت کردن کسی
به نیت تحقیر او
یکی از سنن دیرآشنا در این سامان بی سامان است.
خاطره:
اوتوبوسی مسافربری در جاده ای از کامیونی سبقت گرفت.
راننده کامیون عصبانی شد
برای تنبیه راننده اوتوبوس
شاگرد راننده را که پیراهن چرکالودی بر تن داشت
پایین کشید و پیراهنش را از تنش در اورد و دور انداخت.
ساواکی ها هم برای تحقیر مخالفان کذایی
لخت شان می کردند و بعد آلات تناسلی شان را و یا هیکل اشن را مورد تمسخر و ریشخند قرار می دادند.
پس از کودتا در ترکیه
دار و دسته فوندامنتالیستی عردوغان
هم همه بازداشت شدگان را در سلول های دسته جمعی
لخت نگه می داشتند.
شبیه
شکنجه گران امریکایی
در
زندان ابوقریب



کلیه مذاهب دریک چیز مشترک‌اند
هروقت علم نظریه‌ای را مطرح میکند، آنرا تکفیر می‌کنند
و وقتی که آن تئوری اثبات شد
می‌گویند این درکتاب آسمانی
ما قبلا آورده شده است!
جک_لندن

نه.
اولا
قبل از اعلام نظری علمی
مسلمانان اعلام کرده اند که همه چیز در قرآن هست.
دلیل عقب ماندگی مسلمانان این است که معنی قرآن را نمی دانند
و
دلیل ترقی فرنگیان
دانستن معنی قران و استخراج علوم و فنون از آن است.
قرآن شبیه دیوان حافظ است
با قرآن می توان فال گرفت و بعد آیات ضد و نقیض مربوطه را تفسیر کرد و به علوم و فنون رسید.
مثال:
سفر بشر به ماه
برای مسلمانان تازگی ندارد.
پیامبر اسلام ۱۴۰۰ سال قبل در معراجش به کرات آسمانی رفته است.
ضمنا
مگر کلیسا گالیله را به توبه وانداشت؟
نظر گالیله را که تأیید نکرده اند.
مگر نظریه داروین را تأیید کرده اند؟
هنوز هم آخوندها به داروین فحش می دهند



این طرز تفکر شما اسکولاستیکی است.
اخوندیستی است.
نازل کردن آیه به عوض خوداندیشی است.
ارزش علمی ندارد.
فقط به درد عوامفریبی میخورد.
مارکسیسم که نظرات مارکس نیست.
مارکسیسم علمی فلسفی است.




بحث با جنقوریان
مثل آب در هاون کوبیدن است.
جنقوریان اعتنایی به نظر ندارند.
به همین دلبل به صاحبنظر نظر دارند
بحث بر سر این است که
توده وطن ندارد.
وطن توده را طبقه حاکمه غصب کرده است.
توده باید با تسخیر مالکیت بر وسایل تولید
صاحبوطن شود.
حرف ما این است.
شما می خواهید توده را خر کنید و به دفاع از وطن طبقه حاکمه
فرمان دهید.
آزادی مورد نظر شما هم
بردگی توده است.
توده به عوض دفاع از وطن طبقه حاکمه
باید طبقه حاکمه را سرنگون کند.
جنگ طبقات حاکمه برای تسخیر وطن همدیگر
باید به جنگ بر ضد طبقات حاکمه بدل شود.
روح بلشویسم همین است.





یادش به یاد
رهبر روشنضمیر ما
سردار ما دلاور ما دلپذیر ما

بس لاف ها زدند
ولی روز آزمون
یک از هزارشان
نشد آن بی نظیر ما


مریم شکرانی،
روزنامه‌نگار و دبیر اقتصادی شرق

من هم شرمی ندارم که بگویم روان من آسیب دیده است
از احضارها و آزارها برای شغلی که دوست دارم.
از شنیدن مداوم قصه‌های رنج‌آور آدم‌هایی که برای ساده‌ترین خواسته‌ها،
سنگین‌ترین تاوان‌ها را داده‌اند
از دیدن استیصال هم‌وطنانم...
من درونم سیلی از اشک انباشته است.



فراز آمدن بر شانه های کوهِ بلند... خسرو باقرپور
گریختم!
از رنگِ تندِ خونِ سعید
و پیراهنِ مُشبّکِ سیامک
روزها منگِ ماهتاب بودم
و شبها مستِ آفتاب.
گریختم!
از ماهی که بویِ باروت می داد
و آفتابی که شراره هاش همرنگِ دود و جنون بود.
نامه ی نیلوفر،
مدادِ نسترن،
چینِ پیشانی ی کسرا،
و چشمانِ اندوهگینِ بهروز را
با خود بردم.
از گُرده ی گَردنه ها گذشتم
گردنم از ابرها بیرون زد
هوهوی باد بود
و فراخی ی حیرت
مشامم پر بود از بویِ کهنه ی کاغذ.
گوزنی دیدم بی قرار
در حاشیه ی سردِ کارخانه ای متروک
که شاخِ تنهایی اش را
بر سُرخداری پیر می کوبید
و در حسرتِ شکوفه و زنبق
می گریست.
جغدی دیدم دانا
که در سامانه ی پادشاهی اش
پادشاهِ فرزانگان بود
و پرندگان از او می گریختند
بال از بال نمی گشود
مگر به شوقِ شکارِ موشی بیمار.
صخره ای دیدم صبور
به تو ماننده بود
و اشگش می چکید
بر زانوانِ ویرانش.
بر صخره برآمدم
آسمان غُرّید
و نیزه ی صاعقه،
بر شانه ی افق فرود آمد
باران امّا نبارید
نَه شب بود و نَه روز
درّه ی پیشِ پا؛
پر از استخوانِ پلنگ بود.
* از کتاب: "از انگشتانم بپرس"


نه.
حرف ما این است:
چیزی را که نداری نمی توانی دوست بداری
و
برای حفظ آن چیز
از روی جنازه خود بگذری.


وطن باید تعریف شود.
توده مولد و زحمتکش
همه چیزش غصب شده است.
بی همه چیز گشته است.
نه وسایل تولید مادی دارد و نه وسایل تولید فکری.
چه بسا حتی وجبی خاک برای مردن ندارد.
توده بی همه چیز
نمی تواند وطن داشته باشد.
برای داشتن وطن
توده باید وسایل تولید غصب شده خود را
یعنی کارخانجات، مراتع، مزارع، معادن و منابع و بانکها و بیمه ها و بیمارستان ها و نهادهای اموزشی و پرورشی و بهداشتی و فکری و فرهنگی را
بازپس گیرد
یعنی
سلب مالکیت کنندگان را
سلب مالکیت کند.
یعنی مناسبات تولیدی سوسیالیستی برقرار سازد



چرا؟
خلایق خر
خیال میکنند که مارکسیسم چیزی تجملی (لوکسوس) است
برای پوز دادن و نوچه جمع کردن .
از این خبرها نیست.
مارکسیسم
چاقوی جراجی
برای کند و کاو مسائل ریز و درشت هستی
و
خروج از خریت است


چرا شاعران غرب اینطور نیستند
محمد

شعر و نثر شعرگونه در غرب
بر خلاف شرق
فونکسیون بند تنبانی چشمگیری ندارد.
برقرار کردن رابطه بند تنبانی
به واسطه ای به نام شعر نیاز ندارد.
حرف ها با صراحت گفته می شوند.
وقتی کسی قصد جفتگیری با دیگری را دارد
نیازی به دم از زدن از عشق آسمانی و بردن طرف مقابل به اسمان هفتم و هارت و پورت توخالی ندارد.
شعر و نثر شعرگونه در غرب
نقش و فونکسیون ایده ئولوژیکی فرمال دارد.
همه خردستیزان و خرپروران
از قبیل شوپنهاور و نیچه و هایدگر و غیره
از شعر و نثر شعرگونه
برای اشاعه ایده ئولوژی فاشیستی
بهره برمی گیرند
تا
به مدد شور سرشته به احساس
شعور خواننده را از کار اندازند
و
به بی نیازی از استدلال علمی و عقلی و تجربی برسند.
این سوء استفاده از شعر و نثر شعرگونه
را
در ایران
شریعتی و احمد شاملو و جلال ال احمد و امثالهم
نیز به خدمت گرفته اند.
شعر شاملو
هم
برای گرم و نرم و خام و خر کردن اوبژکت لهو لعب
هم
برای باد کردن خود و به عرش اعلی بردن خود
به خدمت گرفته می شود
و
هم
برای اشاعه خردسیتزی و تبلیغ عملیات فاشیستی ـ آوانتوریستی




نقاشی «حقیقت» از سال ۱۸۷۰
اثر ژول لوفور نقاش برجستهٔ سبک رُمانتیسم و فیگوراتیو

من ـ زور پیرو سبک رمانتیسیسم از حقیقت
نه
حقیقت عینی (لنین)
بلکه حقیقات بند تنبانی بوده است.
راستی حقیقت چیست،
اگر در بند تنبان نیست؟


روی مفهوم پناهندگان باید کار کرد.
پناهندگان
بردگان نوین اند.
بردگان را برده فروشان از جهان ماقبل سرمایه داری
شکار می کردند و در غل و زنجیر به متروپول های سرمایه داری می آوردند تا مورد استثمار قرار گیرند.
پناهندگان
داوطلبانه
حتی با گذر از روی جنازه خود و کودکان خود
مثلا با گذر از دریاها و بیابان ها و جنگل ها
با التماس و زاری
خود را به دیار برده داران می رسانند تا مورد استثمار قرار گیرند.
ماهیت ماجرا
تغییر نکرده است.
بورژوازی مجرب تر شده و بی نیاز از غل و زنجیر آهنین
توده های برده را به متروپول های جلب می کند.
مثلا
از طریق جنگ افروزی
مثلا
از طریق تخریب محیط زیست
قحطسالی
سیل
سونامی
بیکاری


نه.
پوتین
هم
نماینده سیاسی اولیگارشیسم روس
است
و
هم
یکی از اولیگارش ها ست.
اولیگارشیسم
مثل فوندامنتالیسم اسلامی است
که نه شرقی نه غربی است:
ضد کمونیستی و ضد امپریالیستی است.
اولیگارشیسم
مثل فوندامنتالیسم (خمینیسم و طالبانیسم)
مرتجعتر از امپریالیسم است.
انگل واره و قارچ گونه است و از جنازه سوسیالیسم تغذیه میکند.


چرا شاعرهای ماتشنه لب هستند
رفیعی

شعر در شرق
اسباب لهو و لعب
برای گله علافان و عیاشان است

زادگاه اندیشه
کار است

و مادران
پرولتر (زحمتکش) به توان چند اند.
درست به همین دلیل
خردمندتر از پدران اند.
مادران
مولد مثل و مولد مواد غذایی و ترشیجات و غیره اند.
آشپز و رفتگر و رنگرز و نقاش و بنا و عمله و پرستار و روانپزشک و داروساز و دروگر و چوپان و .... اند.


داشتن اعتقاد متفاوت، نباید موجب جدایی آدم‌های باشعور بشود!
فرانتس_کافکا

هی مش فرانتس
غیر از تو بیشعوری وجود ندارد.
یکی در دیار عه هورا و عا شورا بود و خودش را به دست خودش خفه کرد.
اگر روزی کسب شعور کردی
می فهمی که
نظرات
طبقاتی اند
و
طبقات اجتماعی اختلاف و تضاد منافع با هم دارندو اب شان در یک جوی نمی رود.
مثال
کسی که زنان را ناقص العقل قلمداد می کند و نران را کامل العقل و علامه
آزارنده و غیر قابل تحمل است و باید نقد شود و حتی طرد شود.



غتیمت شمری دم ، به معنی تحلیل درست و منطقی وضعیت " اکنون"
مؤمن

ننگ بر انکه به دنبال دم است.
احسان طبری

دم به تنهایی وجود دارد.
دم فقط و فقط در دیالک تیک دم و عمر وجود دارد که فرمی از بسط و تعمیم دیالک تیک جزء و کل است
و
نقش تعیین کننده در این دیالک تیک ماتریایلستی دیالک تیکی از ان کل (عمر) است.

خیام و امپریالیسم در شعار (کاپی دی ام (؟) در فیلم انجمن شاعران)
دیالک تیک دم و عمر را وارونه می سازند.
یعنی نقش تعیین کننده را از ان دم (جزء) جا می زنند و کل را که حامل و حاوی حقیقت است، دور می اندازند.
دم را اگر حتی مضارع (زمان حال) تصور کنیم،
چسبیدن به زمان حال
نشانه خریت و خردستیزی و جامعه ستیزی و لاابالیگری است.
مضارع
فی نفسه
پلی میان ماضی و مستقبل (دیروز و فردا) ست.
اطراق بر روی پل نشانه نادانی است.
پل برای عبور است و نه برای سکونت



در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور،
‎مثل خواب دمِ صبح
‎و چنان بی تابم که دلم می‌خواهد
‎بدوم تا تهِ دشت٫
‎بروم تا سر کوه
‎.دورها آوایی است که مرا می‌خواند
ایکاش نزدیک ام بود و آرامم!

جمله اخر این شعر
نیاز به ویرایش دارد:
ویرایش:
کاش نزدیکم بود و آرامم می کرد.



گفتی إقرا بِسم عشق
و من پیامبری شدم
كه بعدِ تو
رسالتم عشق بود
و معجزه اَم لبخند تو
كه به هر كافری
نشانش دادم
به تو ايمان آورد!

معنی تحت اللفظی:
گفتی:
«بخوان به اسم عشق»
و
من شدم رسول تو
و
رسالتم شد عشق
و
معجزه ام شد لبخند تو که هر کافری دید، به تو ایمان آورد.

ایراد این اقتباس از قرآن کریم
کجا ست؟



در رویایم تو از آنِ منی و در واقعیتم رویای منی!
تزار قپانی

تزار قپانی
عالمی جز رؤیا
ندارد.
فرق هم نمی کند که بیدار باشد و یا در خواب.
بدبخت کسی که لاطائلات تزارها را تکرار می کند.



در آثار باستانی مکشوفه
۹۰۰۰ سال قبل
در چین مشروبات الکلی می خوردند.
کشف پیوندهای شیمیایی
مثلا الکل و اسید و باز و الده هید و غیره
بعد از کشف جدول عناصر شیمیایی توسط مندلیف
امکان پذیر گشته است


کسی که بهشت را در زمین نیافته است ، آن را در آسمان نیز نخواهد
یافت ....!
امیلی دیکنسون

هی امیلی
اگر بهشت نقد در زمین یافتنی بود
دیگر کسی به بهشت نسیه در اسمان
نیازی پیدا نمی کرد.


آره.
کسانی فحش می دهند و توهین میک نند
که توان تحلیل مارکسیستی ندارند.
این عیب بزرگی است که دور از ما باد.
ضمنا
هیچ عقیده ای قابل احترام نیست.
تنها چیزی که قابل احترام است،
حقیقت است.
مثال:
خیلی ها اعتقاد دارند که زنان ناقص العقلند.
کسی که به این خرافه
احترام بگذارد
در بهترنی حالت خر است.
با پوزش از خر که خر نیست.
چون زنان هزاران بار عاقلتر و عالم تر و علامه تر از نران اند.
راستی دلیلش چیست؟
چرا مادران خردمندتر از پدرانند؟



این ادعای رازی
ظاهرا بی عیب و بی ایراد است.
ولی فقط ظاهرا و نه واقعا و ذاتا.

کسانی هم در اروپا
موسی و عیسی و محمد را سه کلاهبردار (شیاد) نامیده اند.
آنها هم نقش شخصیت ها در تاریخ را ندانسته اند
و
درکی ایدئالیستی (غیر علمی) از تاریخ داشته اند.
پیامبران
دارای رسالت تاریخی ـ طبقاتی ـ فرماسیونی ـ اقتصادی بوده اند
یعنی رسول بوده اند.
یعنی نماینده و مأمور بوده اند.
مثل لنین بوده اند.
لنین بارها تکرار کرده که نماینده و مأمور پرولتاریا ست.
سؤال این است که پیامبران رسولان کی بوده اند و رسالت تاریخی شان چی بوده است.
اگر به این سؤال جواب داده شود،
بطلان هارت و پورت رازی آشکار می گردد.
حضرت عیسی را به صلیب می کشند.
محمد می توانست ترور شود.
چگونه می توان از منافع شخصی پیامبران دم زد و منافع طبقاتی و استراتژیک مربوطه را از یاد برد؟



خیام و هدایت و نیچه و غیره
عناصر مثبت و مفید اوامر مذهبی را به چالش ایراسیونالیستی و خرکی می کشند
ولی به لحاظ جهان بینی فرق تعیین کننده ای با مذهبی جماعت ندارند.
میخوار بودن
نه نشانه مترقی بودن، بلکه نشانه خر و خردستیز و خودستیز بودن است.
دیالک تیک امر به معروف و نهی از منکر در اسلام
یکی از ارجمندترین دیالک تیک های جامعتی ان است و باید مشخصا مورد تحلیل مارکسیستی قرار گیرد



مطالعه این اثر مارکس بالاخص (و هر اثر مارکس بالاعم)
بدون وقوف به چیستایی شرایط مربوطه و کیستایی شخصیت های مطروحه
بیهوده است.
با گلچین کردن اسکولاستیکی جملاتی از آثار کلاسیکها و هارت و پورت کردن با آنها
کمترین ربطی به مارکسیسم ندارد و بیشتر به درد عوامفریبی می خورد



آدمیان هستند که تاریخ خود را می‌سازند ولی نه آن‌گونه که دل‌شان می‌خواهد یا در شرایطی که خود انتخاب کرده باشند؛ بلکه در شرایط داده شده‌ای که میراث گذشته است و خود آنان به طور مستقیم با آن درگیرند. بار سنت همه نسل‌های گذشته با تمامی وزن خود بر مغز زندگان سنگینی می‌کند و حتی هنگامی که این زندگان گویی بر آن شوند تا وجود خود و چیزها را به نحوی انقلابی دگرگون کنند و چیزی یکسره نو بیافرینند؛ درست در همین دوره‌های بحران انقلابی است که با ترس و لرز از ارواح گذشته مدد می‌طلبند.
هیجدهم برومر لوئی بناپارت
نوشته کارل مارکس
ترجمه باقر پرهام


این‎ ها همه، نشانه ‎های یک حاکمیت مستبد و غارتگر است که جز موضع گیری به سود این یا آن جناح حکومتی، جز حراست از ثروت آنان که از سفره مردم ربوده اند و جزپشتیبانی و توجیه عملکردهای فاجعه بار جیره خواران خود، وظیفه دیگری نمی شناسد و گامی برای مردم رنجدیده بر نمی دارد. مردمی که باید ولی نعمت حاکمان باشند ولی خاک پایشان شده اند!
نوید نو

این پیشگفتار نوید نو مملو از ایرادات مفهومی است:
حاکمیت چیست؟
حاکمیت همیشه طبقاتی و زیربنایی ـ اقتصادی است
ضد دیالک تیکی حاکمیت، حکومت است که همیشه روبنابی ـ ایده ئولوژیکی است

هیئت حاکمه همه جا و همیشه
مأمور معذور طبقه حاکمه است.
نوید نو
دیالک تیک حاکمیت و حکومت را وارونه می سازد و از موضع گیری حاکمیت به سود این یا آن جناح حکومتی دم می زند
این بیانگر درک ایدئآلیستی تاریخ است که ضد مارکسیستی (ضد درک ماتریالیستی تاریخ) است.
نوید نو این توهم را اشاعه میدهد که گویا مردم باید ولینعمت (سرور) طبقه حاکمه باشد.

بدین طریق
دیالک تیک طبقه حاکمه و توده وارونه می شود
به زعم نوید نو
این توده نیست که مجبور به رقصیدن به ساز طبقه حاکمه است
بلکه بر عکس
طبقه حاکمه مجبور به رقصیدن به ساز توده است.


امام زمان در قاموس جنقوریان
تروریستی بمبگذار است
به محض بیرون امدن از چاه
هوای فرودگاه در سر دارد
تا هواپیمایی را به کاخ پوتین و پالان بزند و حساب خود را هم برسد و جزغاله اش به دامن حوریان بهشت بیفتد.


زیبا نمی بینمت
زیبایی و می بینمت.
صنوبر

ایراد نظری مدعی
یکسونگری است:

اولا
زیبا دانستن چیزی و دیدن آن
عینا و عملا
به معنی زیبا دیدن آن است.
بنابرین نمی تان ادعا که زیبا نمی بیمت (یعنی زشت می بینمت)

ثانیا
زیبایی نسبی است.
کسی که برای آلمانی زیبا ست می واند برای فرانسوی زشت باشد.
ثالثا
زیبایی فقط ظاهری نیست.
ای بسا کسا که ظاهرا زیبا و باطنا و ذاتا زشت اند.
رابعا
زیبایی در دیالک تیکی از اوبژکتیو ـ سوبژکتیو
تعیین می شود.
خیلی ها
به طور اوبژکتیو و یا عینی زیبا هستند
ولی حتما نباید به طور سوبژکتیو هم زیبا محسوب شوند.
مثال:
معیار زیبایی در قرون وسطی فئودالی
چاق و چله و خیکی و فربه بودن بوده است
در حالیکه اکنون همان معیار
معیار زشتی است.


کسانی که دین ستیزی پیشه کرده اند
هدف شان سیدعلی ستیزی است.
اینها
اصلا سواد خواندن و نوشتن ندارند تا بدانند مثلا دین چیست و یا حتی بدانند که سید علی کیست.
اینها
چه بسا قادر به نوشتن جمله درستی حتی نیستند.
هنر اینها نشخوار لاطائلاتی از این و آن است و بس.
ولی
ادیان باید از سکوی توسعه مادی و فکری کنونی
تحلیل شوند.
تا جامعه توسعه یابد و پیشرفت کند.
همه چیز باید به محکمه عقل کل اندیش کشیده شود تا حقیقت کشف شود.



ای ریاضی دان بزرگ
هر چیزی را که نمی توان با هر چیز دلبخواهی مورد مقایسه قرار داد.
مثلا مقایسه کرگدن با لولهنگ غلط اندر غلط است.
علم را که نمی توان و نباید با مذهبی ها مورد مقایسه قرار داد.
علم را می توان با مذهب
و
مذهبی ها را با علما مورد مقایسه قرار داد.


صدارت:
بحران‌های ایران، راه حل خارجی ندارند!

هر چیزی در دیالک تیک درونی و برونی (داخلی و خارجی) وجود دارد
و در همین دیالک تیک میتواند تغییر مثبت و منفی یابد.
ولی نقش تعیین کننده در این دیالک تیک از ان قطب داخلی و یا درونی است.
بی انکه قطب خارجی هیچ واره باشد.
انقلاب ضد فئودالی سفید هم در این دیالک تیک پیروز شده بود
و در همین دیالک تیک شکست خورد


منظور از کشف الکل چیست؟
اصلا منظور از الکل چیست؟
رازی چگونه می تواند کاشف الکل باشد؟
الکل
مثلا اتانول
۹۰۰۰ سال قبل در چین مصرف می شد.

رازی در بهترین حالت
می تواند به تهیه الکلی مثلا اتانول
از طریق تخمیر ( احیای) مواد قندی شیره انگور نایل آید.
اگر میوه ها مثلا زرد الو از درخت بیفتد
در گرمای تابسان مواد قندی اش احیا می شود و الکل تشکیل می یابد
و
هر حیوان و یا انسانی بخورد
مست می شود و تلوتلو میخورد.
دلیل مستی بشر و جانور در بهار هم تبخیر الکل های نباتات است.
رازی ولی با امکانات علمی و فنی آن زمان
نمی تواند بداند که الکل چیست و ساختار شیمیایی الکل چیست؟



آیا هنوز نمی دانید
که منشاء جهان خرافه ای بیش نیست؟
آیا هنوز نمی دانید
ماده ازلی و ابدی
خلق ناپذیر و فناناپذیر است؟


اسرار افشا شده توسط آسانژ
اسرار درونطبقاتی امپریالیسم بوده است
مثلا شنود گفتگوی سیاستمداران دیگر کشورهای امپریالیستی
توسط امپریالیسم امریکا بوده است.
افشای این اسرار
جای روشنگری علمی و انقلابی را
جای اشاعه مارکسیسم ـ لنینیسم را
نمی گیرد.


پیشرفت بدون تغییر محال است.
بدون تغییر افکار
تغییر چیزی امکان پذیر نیست.
برناردشاو

پیشرفت یکی از فرم های بیشمار تغییر است.
پیشرفت
ضد دیالک تیکی پسرفت است.
پیشرفت
تغییر صعودی و بالنده است.
ایراد اسلوبی برنارد شاو در طرز تفکر متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) او ست.
این طرز تفکر به یکجانبه نگری منجر می شود و فرد مربوطه سرگیجه می گیرد.

آنچه که برناردشاور نمی داند
دیالک تیک وجود جامعتی و شعور جامعتی است.
حتی بدتر از این.
آنچه که برناردشاور نمی داند
نقش تعیین وجود جامعتی در این دیالک تیک است.

مثال:
پیروزی عنگلاب اسلامی (تغییر منفی وجود جامعتی)
جامعه را طویله کرده است.
یعنی به سقوط فکری و فرهنگی سکنه جنقوری منجرشده است



گذشت ان دوره.
این چیزها کهنه شده اند.
اکنون
۹۹ درصد فعالان در جهان مجازی
کسب و کاری جز نشخوار خرکی خرعبلات این و ان ندارند.



"چیست" را برای اشیاء بکار میبرند.
طبقه که جنسیت ندارد و سرمایه طبقه را تعین میکند.
نسرین

چیستایی منحصر به چیزها نیست.
زن چیست و یا درخت چیست؟
زن و یا درخت که وجود عینی ندارند.
زن یک مفهوم است و فقط در ذهن ما وجود دارد.
در خارج ازذ هن ما نرگس و نسرین و نازنین و زنیت
و
سرو و صنوبر و سپیدار و چنار
وجود دارند
و
از تجرید اینها همه
مفهوم زن و درخت تشکیل می یابد.
زن و درخت انتزاعی فقط در ذهن ما ست.

چیزهای مشخص
فقط
در خارج از ذهن ما
وجود دارند.
هم
فرح پهلوی زن است
هم
مگی تاچر
و
هم
زینت رختشو و حلیمه کلفت و سکینه قالی بافو ظرفشو

زن ستیزی هم شامل حال همه زنان نیست.
مگی تاچر با سیاست نئولیبرالی کذایی
میلیون ها زن را به خاک ذلت می نشاند.
یعنی زن ستیزترین زن است.

زن
طبقه اجتماعی نیست.
زن بخشی از جمعیت هر کشور است که تعلقات طبقاتی چه بسا متضاد دارد.
ای بسا زنان
که زن ستیزتر از نرانند.
ای بسا زنان
که
در ابوقریب و ابو اوین
زنان دیگر را شکنجه می دهند
و
در جامعه زمینه را برای شکنجه زنان فراهم می اورند.

در جنقوری اسلامی
بخشی از جمعیت زن
عمیقا زن ستیزند.
جنبش بورژوایی می تو
باید تحلیل شود.
گیر دادن به این یا آن مهره طبقه حاکمه
و
فراموش کردن طبقه حاکمه
اگر نشانه ساده لوحی نباشد
نشانه عوامفریبی است.
با گیر دادن به این مهره و ان چهره
مسئله ستم بر زنان حل نمی شود.
برای حل قطعی و واقعی ستم در همه فرم هایش
گذار به کمونیسم الزامی است.
رهایش زنان در گرو رهایش پرولتاریا ست.


جبر یا اختیار؟
عارفی را پرسیدند:
زندگی به جبر است یا به اختیار؟
پاسخ داد: امروز را به "اختیار" است، تا چه بکارم!
اما فردا "جبر" است، چرا که به اجبار باید درو کنم هر آنچه را که دیروز به اختیار کاشته ام!

فلاکت عرفان همین است:
یا اقطاب دیالک تیکی را در هم ذوب می کند و خریت درو می کند
و
یا
از همدیگر جدا میکند و به ذلت می رسد.
ساختار همه چیز هستی
دیالک تیکی است.
نه جبر به تنهایی وجود دارد و نه اختیار.
دیالک تیک جبر و اختیار وجود دارد
و
تعیین کننده در این دیالک تیک جبر است.
اختیار = شناخت جبر
میزان آزادی و اختیار ما = میزان شناخت ما از جبر و یا ضرورت
درست به همین دلیل
خر نمی تواند مختار باشد.
آزادی مبتنی بر آگاهی است


افکار ما
سنگین ترین بار ما ست.
فرنگی

نه.
قضیه بر عکس است.
افکار ما
وفادارترین و مددکارترین یار ما ست.



سرمایه داری را نباید با طبقه اجتماعی سرمایه دار
یعنی
با بورژوازی عوضی گرفت.
سرمایه داری
سیستم است و نه سوبژکت (فاعل)
سرمایه داری
فرماسیون اقتصادی است و نه افراد معینی.
ضمنا
سرمایه داری
آستانه عینی الزامی سوسیالیسم است.
بدون
رسیدن به سرمایه داری
گذار به سوسیالیسم
محال است.


شنا کردن بر خلاف جریان است
کسب و کار خردستیزان
است
و
نه کسب و کار عقلا.

عاقل آن است که بر طبق قانونمندی های عینی هستی عمل کند و نه بر ضد آنها.
و گرنه بر سرش همان بلا می اید که بر سران جنقوری جنایت و جهل و جنون امده است.


آره.
خود نیچه
بدترین دشمن عقل و علم بوده است.
نیچه با امام جنقوری
تفاوت ماهوی نداشته است.
هر دو خردستیز و خر پرور بوده اند.
هر دو ضد خلقی و ضد پیشرفت اجتماعی بوده اند.
یعنی
هر دو مرتجع مطلق بوده اند.
ضمنا
هر دو مبلغ سرسخت آنتی سمیتیسم (یهودی ستیزی) بوده اند.



بیا تا جهان را به بد نسپریم
به کوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار
فردوسی

معنی تحت اللفظی:
سعی کنیم که جامعه به نسل بدی واگذار نکنیم.
بکوشیم که همه مان نیکوکار باشیم.
چون نیک و بد ماندگار نیستند
پس بهتر است که نیکی را از خود به یادگار بگذاریم.

روی این فلسفه حیات فردوسی باید کار کرد:
فردوسی در این دو بیت شعر
دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک نیک و یا بد ـ نیکی (کار نیک) بسط و تعمیم می دهد
و
نقش تعیین کننده را از آن اوبزکت (نیکی) می داند.

در فلسفه فردوسی
افراد چه نیکوکار باشند و چه بدکار فانی اند
ولی نتایج اعمال بد و نیک شان باقی می مانند
در نتیجه
بهتر است که جامعه را به نسل بهتری بسپاریم
و
از خود نیکی را به یادگار بگذاریم.
این فلسفه فردوسی در مفهوم نام برجسته می شود.
دیالک تیک ننگ و نام یکی از مهمترین دیالک تیک های اخلاقی فردوسی است.
در پرتو این دیالک تیک می توان به معنی مفاهیم زیر پی برد:
نامور
نامدار
خداوند نام
و غیره

یعنی شما کلا منکر این موضوع هستید؟
پس چرا خرافات وجود داره
علی امانی

مگر خرافات نتیجه شست و شوی مغز خلایق است؟
مثال:
خلایق قبل از ایمان آوردن به خرافات مذهبی در مسیحیت و یا اسلام
علامه و علمی اندیش بوده اند؟

اشاعه خرافات
کسب و کار طبقات حاکمه است و نه نتیجه شست و شوی مغز مردم.

شعور جامعتی
به طور کلی
چه شعور علمی و چه شعور مذهبی و چه شعور خرافی
معلول وجود جامعتی است.
مسیحیت
مقدم بر سیستم برده داری شوم روم نبوده است.
مسیحیت
ثانوی بوده است.
معلول بوده است و نه علت.
مسیحیت نتیجه معرفتی ناشی از سیطره سیستم برده داری بوده است.
مسیحیت
انعکاس سیستم برده داری بوده است
فونکسیون و نقش و رسالت مسیحیت و اسلام
توجیه سیستم بردگی و تحمل پذیر کردن این سیستم بوده است.


تعصب از مفاهیم ۱۴۰۰ سال قبل است.
این جور مفاهیم عهد بوقی
نه فعلیت دارند و نه علمیت.

این طبقات حاکمه اند
که
هم
وسایل تولید توده را غصب میکنند
هم
حاصل کار توده را
و
هم
وسایل تولید فکری توده را
و
هم حتی مفاهیم توده را.

بعد
به تحقیر توده می پردازند و خود را به اب زمزم می شویند و تطهیر می کنند.



بدون شرح :
کریستف کلمب مجبور می شود برای تعمیر کشتی‌هایش به جامائیکا برود. بومیان جامائیکا به تعمیرات کمک می‌کنند و به کارگران و ملوانان کشتی‌ها آب و غذا می‌دهند.
علی‌رغم گذشت ماه‌ها، تعمیرات کشتی تمام نمی‌شود و ملوانان و کارگران کشتی‌ها شروع به غارت آذوقه‌ی بومیان می‌کنند.
بومیان از این وضعیت عصبانی می‌شوند و به حمایت از نیروهای 'کلمب' خاتمه می‌دهند. کریستف کلمب عاجز و درمانده می‌شود و تقویم کشتی را ورق می‌زند. در آن دوران از تقویم‌هایی در کشتی‌ها استفاده می‌شد که موقعیت ستارگان هم در آن ثبت می‌شد. کلمب متوجه می‌شود که فردا ماه‌گرفتگی روی خواهد داد. فکر جالبی به ذهن کلمب می‌رسد و بی درنگ به ریش سفید بومیان مراجعه می‌کند.
کلمب به ریش سفید می‌گوید که با خداوند صحبت کرده و خداوند از قطع پشتیبانی بومیان بسیار خشمگین شده است و این خشم خود را به صورت رنگ سرخ در روی ماه نشان خواهد داد!
شب بعد، ماه‌گرفتگی شروع می‌شود و رنگ ماه سرخ می‌شود.
پسر کلمب آن لحظات را این گونه در دفتر خود ثبت کرده است:
"با فریاد و فغان از هر سمتی به طرف کشتی‌ها آمدند و با خود آب و غذا آوردند. آن‌ها به دریاسالار (کلمب) التماس کردند تا از خداوند بخواهد تا آنان را ببخشد."
کریستف کلمب به ساعت شنی نگاه می‌کند. ماه‌گرفتگی چهل و هشت دقیقه‌ای رو به پایان بود. وی به بومیان رو می‌کند و می‌گوید که خداوند آنان را بخشیده و در مدت زمان کمی، رنگ ماه را به رنگ سابق باز خواهد گرداند.
بومیان به محض پایان ماه‌گرفتگی به جشن و پایکوبی می‌پردازند.
فردای آن روز، کریستف کلمب تنها یک جمله در دفتر خود می‌نویسد:
جهالت همیشه بردگي می‌آورد
فرقی هم ندارد که شخص در قلب کالیفرنیا زندگی کند و یا در مرکز اروپا

کریستف کلمب در دفتر خود می‌نویسد:
جهالت همیشه بردگي می‌آورد
فرقی هم ندارد که شخص در قلب کالیفرنیا زندگی کند و یا در مرکز اروپا

بردگی
تعریف دیگری دارد و عوامفریبی و کلاه برداری تعریف دیگری.
حتی همین امروز
در قلب همین اروپا
عوامفریبی و کلاه برداری در هزاران فرم مستور رواج دارد.
بی آنکه از بردگی حرفی در بین باشد.
کسب و کار دولت ها و رسانه های عمدتا عوامفریبی است.

ننگ آور نه فریب خوردگی
بلکه عوامفریبی است.

بردگی
نه نتیجه سطح فکری نازل توده های مردم
بلکه بسان سطح فکری نازل توده های مردم
ناشی از مناسبات تولیدی معینی است
بردگی به عنوان فرماسیون اقتصادی
ناشی از سطح نازل توسعه نیروهای مولده است.
با توسعه سطح توسعه نیروهای مولده
هم مناسبات تولیدی مثلا بردگی متحول می شود و هم سطح فکری توده رشد می کند.
کریستف کلمب
وارونه دیده است.
سطح فکری مردم ثانوی است و نه الوین
معلول است و نه علت.
نسبی است و نه مطلق.
این مرتجعین خر و خر پرور و خردستیزند
که هم توده را خر قلمداد می کنند تا ماهیت استثمارگر و ستمگر خود را پنهان دارند
و
هم خود را علامه جا بزنند و باد در غبغب اندازند.




آیا می‌دانستید:
گریز از ملت، گریز از حقیقت پویای تاریخ است؛
و ملت همواره مفهومی تازه در «زمان و مکان معین» است
و باید طبق شرایط درک شود.
هنرمند و روشنفکر اگر به شرایط نیاندیشد و از بیان تحلیلی موقعیت بگریزد و مهم‌تر این که، وظیفه‌ی خود را در قبال موقعیت تعیین نکند،
خواه-ناخواه از ملت جدا می‌افتد و از خود و کار خود وسیله‌ای برای نفی ضرورت‌های اجتماعی و تاریخی می‌سازد و به مرتجعی کلی‌باف و خیال‌پرداز تبدیل می‌شود.
سعید سلطانپور

می توان وضو گرفت و یا تییم کرد و به قبر قمر بنی هاشم قسم خورد
که
سلطانپور
معنی هیچکدام از این مفاهیم را که هارت و پورت کرده، نمی دانست.
نه
معنی ملت را می دانست و نه معنی هنر را و نه جایگاه اجتماعی هنرمند و روشنفکر را.
مشخصه مرکزی و مهم فدائیان اسلام و خلق و مجاهدین اسلام و خلق و دیمدام ولیملام
فقر فلسفی و مفهومی آنها ست.
این جماعت
به لحاظ فکری و فرهنگی
برهوت بوده اند و هستند.
حضرات
جهان پهلوانان هارت و پورت توخالی بوده اند و هستند.
من که چشمم نخورد اب از این لاشخورها


در کمونیست هم هرگز برابری نبود،ندیدم
حریف

کسی که این جمله را ساخته است،
بیسواد بوده است.
چون او تفاوت اسم با ایسم را ندانسته است.
کمونیسم
فرماسیون اقتصادی است
و کمونیست کسی است که عضو حزب کمونیستی باشد



روی مفهوم معروف به «شست شوی مغزی» باید کار کرد.
کسانی که احتمالا در سازمان های امنیتی این خرافه ـ مفهوم را ساخته اند
از فونکسیون مغز خبر نداشته اند.
حضرات خیال کرده اند که اندیشه قشری چرک گونه است که بر سطح مغز می نشیند و با شستن مغز از بین می رود.
مفهوم علمی و عقلی برای شست و شوی مغزی
مانی پولاسیون است که بر و بیای همه گیر و نسل اندر نسل دارد
و
این کسب و کار همه رسانه های همگانی ملی و بین المللی است.


قلیان سواد ندارد.
و گرنه می دانست که جنقوری اسلامی
شاعر ندارد.
شعرای فارسی زبان در افغانستان اند و بس



ما که کسی نیستیم.
تنها راه سعادت بشری
گذار به کمونیسم است.
این یک قانون صرفنظر ناپذیر علمی است.
هرادعای دیگر عوامفریبی است.


آزار جنسی در لندن و فهم آن
جنبش اجتماعی بنام "Me too" به همه آموخت که در مقابل تجاوز و تعرضات جنسی سکوت نباید کرد . در این راستا باید فهمید که آزار و تجاوز جنسی نه طبقاتی ست ، نه ملیتی، نه جنسیتی، نه مذهبی و نه سیاسی و نه جغرافیائی ست. نگاه کنید به آمار تجاوزات جنسی در ارتش آلمان که سیر صعودی را در چند سال گذشته داشته است و همچنین آمار تجاوزات در کشور سوئد.
مردی مسن با نام مستعار " آقای هالو" از اپوزیسیون حکومت اسلامی در لندن شهامت داشته که روبروی دوربین های بین المللی بایستاد و بگوید "هفت بار توسط یکی از طرفدران رضا پهلوی انگولک شد". عکس ها و فیلم های موجود در فضای مجازی تصدیق حرف اوست که مجرم و متجاوز را با پرچم شیر خورشید بر دوش در حال عمل تجاوز نشان میدهد. تا اینجا را بسیار ی خوانده و میدانند.
اما سایت "برابری" نامه سرگشاده یک فعال حقوق زن سوسیالیست به رضا پهلوی" را با پرتره تمام عیار و خندان رضا پهلوی در این ارتباط پحش میکند که نشانگر عدم اطلاع مدیران این سایت در مورد اصل قضیه است.
نامه مزبور طبق معمول از طرف نگارنده که سراپا غلط انشائی دارد، از رضا پهلوی میخواهد " از قربانی دلجوئی کنید همانطور که به شهناز تهرانی شخصا" زنگ زدید." و فراتر از حقیقت پایش را پیش میگذارد و مینویسد " آقای پهلوی هیچ جمهوریخواهی در طی این مدت مخالف خودش را در خیابان نزده است. ما سراغ نداریم. هیچ فعال چپ یا سوسیال دمکراتی به مخالف خودش تعرض و دست درازی جنسی نکرده است. ما سراغ نداریم. این مشکل فقط و تنها مربوط به جریان شماست." نگارنده از "شاه" میخواهد "بالاخره تکلیف جامعه را روشن کن. اگر بدون اطلاع شما مردم آزاری میکنند، آنوقت چطور میخواهی دولت موقت تشکیل بدهی و در امر سرنگونی نظام دخالت کنی؟".! کدام جامعه را نگارنده به رضا پهلوی حواله میدهد که منتظر تصمیم "شاه" هستند در اینجا به این میماند که "جامعه سوسیالیست" خودی را منظور ست.
احتمالا" نگارنده منتظر شلیک اول رضا پهلوی ست تا او در میدان مسابقه بدود.
نگارنده برای چراغ سبز نشان دان به "شاه ایران"مینویسد "جامعه متمدن و با فرهنگ ایران را قبیله یا دادگاه طلاق جمهوری اسلامی فرض نکنید..." گویا تظاهر کنندگان در لندن که اکثرا" تازه واردان یک دهه گذشته به اروپا هستند از همان "جامعه متمدن و با فرهنگ" نیستند. همانگونه ذکر شد آزار جنسی و تجاوز جنسی ملیت و مذهب ندارد. عملی خشونت آمیز در نمایش قدرت ست. معلول روانی پریشان ست.
اینگونه نامه پراکنی ها به شخصیت های سیاسی بی دلیل نیست. چندین سال پیش یک مرد پرورش اندامی و گمنام حین بازدید رئیس جمهور وقت آلمان Weizsäckr خودش را سر راه او قرار داد و به بهانه دست دادن چندین مشت محکم بصورت او کوبید و او را روانه بیمارستان کرد. در جواب رسانه ها که دلیلش چه بود گفت میخواستم اسمم در کنار او در تاریخ ثبت شود.

نسرین پارسا

جنبش اجتماعی بنام "Me too" به همه آموخت که در مقابل تجاوز و تعرضات جنسی سکوت نباید کرد . در این راستا باید فهمید که آزار و تجاوز جنسی نه طبقاتی ست ، نه ملیتی، نه جنسیتی، نه مذهبی و نه سیاسی و نه جغرافیائی ست. نگاه کنید به آمار تجاوزات جنسی در ارتش آلمان که سیر صعودی را در چند سال گذشته داشته است و همچنین آمار تجاوزات در کشور سوئد.
نسرین

دلایل قوی باید و من، تقی.
اینکه در آلمان و سوئد امپریالیستی
به زنان تجاور می شود،
دال بر طبقاتی نبودن زن ستیزی است؟

منظور از طبقاتی چیست؟
زن چیست و کیست و متعلق به کدام طبقه اجتماعی است؟



باشه
اون نظر من بود
نظر شما هم محترمه
سماع جون

نظرات
شخصی نیستند.
چیستند؟

نظر حسن و حسین وجود ندارد.

مثال:
زنان ناقص العقل اند.

این یک نظر است
نظر کیست؟

ضمنا
نظرات محترم نیستند.

محترم چیست؟

نظرات
را باید به چالش مارکسیستی کشید و به کشف حقیقت نایل آمد و ترک خریت کرد
و
گرنه
جامعه طویله می شود و شده است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر