۱۴۰۲ اردیبهشت ۱۶, شنبه

درنگی در شعری از سعید سلطانپور (۱۵) (بخش آخر)

  

میم حجری

 «صدای میرا»
( ۱۳۴۰ - ۱۳۴۷)
  سعید سلطانپور
 دشت بی آتش
 

Ist möglicherweise ein Schwarz-Weiß-Bild von 3 Personen und Personen, die lächeln 
 

می‌توانی آیا در شب هول آور دشت
بانگ گرم جرسی باشی تو؟

می‌توانی آیا
اهرم خشم کسی باشی تو؟

سال‌ها می‌گذرد
که نمی‌آید بانگ جرسی
و نمی‌سوزد در ظلمت دشت

آتش خشم کسی
 
معنی تحت اللفظی:
هنر 
بانگ جرسی بودن در شب هولناک است.
هنر
اهرم خشم کسی گشتن است.
سال ها ست که نه از بانگ جرسی اثری هست
 و 
نه از شعله آتش خشم کسی خبری.
 
این آخرین بند این شعر سعید سلطانپور است.

۱
می‌توانی آیا در شب هول آور دشت
بانگ گرم جرسی باشی تو؟
 
رهنمود اول سعید سلطانپور به کسرایی ها
بانگ گرم جرسی گشتن است.
 
اتفاقا
کسب و کار توده ای های هنرمند، همین بوده است.
محتوای اصلی شعر کسرایی
بیدارباش
است.
 
مثلا
حماسه آرش.
 
جرسی بهتر از این مگر قابل تصور است؟
 
حتی 
عنوان رسانه روشنگری حزب توده، 
پیک ایران به مثابه بانگ بی بند حزب توده
یعنی جرس
بوده است.
 
 ۲
می‌توانی آیا
اهرم خشم کسی باشی تو؟
 
رهنمود دیگر سعید سلطانپور به توده ای ها، اهرم خشم کسی گشتن است.
 
خشم
در قاموس چریک های فدایی فئودالی
صخره سنگینی است که برای تکان دادنش به اهرمی وزین نیاز است
و
فونکسیون حزب توده باید خشمگین کردن خلایق باشد.

خشم اما چیست؟
خشم یکی از واکنش های غریزی ـ پسیکولوژیکی است.

هدف و آماج ارتجاع سرخ و سیاه
عوامفریبی است.

این جماعت تهی مغز
نه علاقه ای به روشنگری دارند
و
نه لیاقت روشنگری.
 
به همین دیلل
به عوض خرد اندیشنده و اشاعه خردگرایی
به مقولات غریزی ـ پسیکولوژیکی پناه می برند.
 
۳
سال‌ها می‌گذرد
که نمی‌آید بانگ جرسی
و نمی‌سوزد در ظلمت دشت

آتش خشم کسی

 
در این جمله واپسین در شعر سعید سلطانپور
پسیمیسم (بدبینی فلسفی و تاریخی) ارتجاع سرخ و سیاه تبیین می یابد:
به زعم فدائیان فئودالی
جامعه
مرداب بوده است و در طول سالها آب از آب تکان نخورده است.
پسیمیسم
همزاد نیهلیسم و فاشیسم و فئودالیسم و فوندامنتالیسم و آوانتوریسم است.
 
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر