آرتور شوپنهاور
(۱۷۸۸ ـ ۱۸۶۰)
فیلسوف، نویسنده و استاد در مدارس عالی آلمان
آموزه او شامل اتیک، متافیزیک و استه تیک بوده است.
او فلسفه کانت را مرحله تدارکی فلسفه خویش می دانست.
او جهان را مبتنی بر اصل ایراسیونال ( نامعقول) قلمداد می کرد
در زمینه آموزه ایده ای افلاطون و فلسفه های شرق نیز صاحب نظر بوده است.
او نماینده ایدئالیسم ذهنی و در تئوری شناخت نماینده سوبژکتیویسم بوده است.
میم حجری
آرتور شوپنهاور
خوش بينی
در اين سرای درد و محنت ناشی از اراده كور زندگي است.
اوست كه از درون ما به ستايش از زندگی میپردازد تا ما را وادار كند در اين بدبختی و نكبت و مصيبت در اجرای هدف او كه همان تنازع بقاست سر فرود آوريم
و
به تداوم بقای طبيعت گردن نهيم.
از اين رو زاد و ولد بزرگترين توهين به خرد و فرزانگی است. هر ميل
فريبی ناشناخته است
و
هر ارضای ميل،
فريبی شناخته شده.
با وجود نكبت بار بودن زندگی
اراده زيستن، كور و نابخردانه و ناخوداگاه
آفريننده وحشت از مرگ است.
زندگی مصيبت است
از آنرو كه كه پاندولی پيوسته در نوسان، ميان رنج و ملال است.
هستی مصيبت است
زيرا بر اساس تنازع بقاست.
برای آشنایی با جهان بینی شوپنهاور
تجزیه و تحلیل مارکسیستی این فراز از سخنان او
که
در فضای مجازی به خورد خلایق داده می شود،
الزامی است.
۱
خوش بينی
شوپنهاور
در این جمله
دیالک تیک خوش بینی و بد بینی (اوپتیمیسم و پسیمیسم)
را
وارونه می سازد
و
نقش تعیین کننده را از آن پسیمیسم می داند
و
برای اثبات نظرش
دلیل می آورد:
جهان و جامعه در قاموس شوپنهاور،
سرای درد و محنت
است.
این ادعای او ناشی از تخریب دیالک تیک ریاضت و لذت،
مطلق کردن ریاضت و دور افکندن لذت است.
اکنون روشن می شود که کسب و کار شوپنهاور،
دیالک تیک ستیزی
است.
دیالک تیک ستیزی
اما پیش شرط صرفنظرناپذیر هم ایرئالیسم و هم ایراسیونالیسم (هم واقع بینی ستیزی و هم خردستیزی) است.
جامعه بشری
نتیجه تحول خجسته و دشوار توحش و بربریت است.
همزیستی جامعتی بشر،
صدهزار بار سهلتر و بهتر از زندگی مبتنی بر توحش جانوران و نباتات است.
بشر برای گذار از توحش و بربریت به جامعتیت،
برای گذار از دریدن و دریده شدن به همزیستی متمدنانه و صلح امیز و مبتین بر همکاری و همبستگی
گنجینه عظیمی از تجارب شخصی و نوعی گرانبها کسب کرده است.
همزیستی جامعتی
بزرگ ترین دستاورد مادی و فکری و فرهنگی نوع بشر است.
شوپنهاور اما منکر کورکورانه و ابلهانه جامعتیت بشریت است.
او میان جامعه و طبیعت علامت تساوی می گذارد.
یعنی
دیالک یک جامعه و طبیعت
را
هم تخریب می کند.
طبیعت را مطلق می کند و جامعه را دور می اندازد.
بدین طریق
تفاوت میان جنگل و جامعه از بین می رود.
خوش بینی
از دید شوپنهاور
نه سمتگیری فلسفی (ایده ئولوژیکی ـ طبقاتی)، بلکه پدیده ای تحمیلی و اجباری ارادی ـ حیاتی است.
بدین طریق
دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی)
هم
تخریب می شود.
جبر مطلق می شود و اختیار انکار.
بدین طریق
تفاوت و تضاد بشر با گاو و گرگ و خر از بین می رود.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر