۱۴۰۲ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

شعری شاهکار از ذكيه نورى


   ذكيه نورى

(۱۹۷۹) 

کابل


خورشید گشته‌ام،

 و 

جهانی که روشن است
این نور از نهایتِ زیباییِ من است


من زن شدم که عشق به دنیا بیاورم
این شام را دوباره به فردا بیاورم


تا آمدم غروبِ جهان در طلوع شد
من با خبر نبودم و بازی شروع شد


دیدم به چشمِ هر یک تان جنس دومم
با گریه بینِ چادر و پیراهنم گمم


با نامِ من معامله‌ها روی دست تان
باعث شدم عروج کند بود و هستِ تان


با آيه‌هایِ خشم مرا دار می‌زنید
بهتان و انگ و تهمت و انکار می‌زنید


زن 

جنس اول است 

شما جنس دوم اید
بی‌اقتدار بینِ هوس‌هایِ تان گم اید


فرخنده‌ای شدم لت و پارم نمی‌کنید؟
آیا سوار چوبه‌ی دارم نمی‌کنید؟


با آیه‌هایِ خشم، نکاحم کنید و بس
با هرزگیِ محض نگاهم کنید و بس


یک کوهِ درد، شب به شب همبسترِ من است
رخشانه‌‌‌ای که کشته شده دخترِ من است


من را درونِ دوزخِ چندم گذاشتید؟
یک شاخه رُز به گورِ تبسم گذاشتید؟


من کاجم و به زخمِ تبر خم نمی‌شوم
هی اره کن مرا و بدان کم نمی‌شوم


من عاشقم جنونِ مرا دستِ‌ کم نگیر
من سرخِ سرخ، خونِ مرا دستِ کم نگیر


مادر شدم، مدرّسِ اطفالِ خردسال
ای مرد بر وجودِ من و مادرت ببال


تو مرد گشته‌ای و بدان، زاده‌ی منی
تو عاشقِ بصیرت و دلداده‌ی منی


اما چطور، مانع حقِ زنان شدید
شلاقِ دستِ مطلقِ این ظالمان شدید


شاید نیاز بوده، تولد نمی‌شدید
هرگز مقلدانه سپهبد نمی‌شدید


من یک زنم، بهشت خدا زیرِ پایِ من
جای گلوله هدیه بده گل برای من


پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر