فرهاد مشرقزمینی
(۱۳۳۸)
ساکن آلمان
میم حجری
حکومت نکبت اجباری
طی
۴۴ سال گذشته بلایی نبوده که بر سر مردم نیاورده باشد.
بلاهایی ترسناک و
خوف انگیز.
از شیوه ی اعدام های ددمنشانه در بدو انقلاب، تا شکنجه های مخوف
و کشتارهای بی حساب و کتاب،
تا همین امروز که مثل ربات های بی احساس، می
زنند و می کشند و چشم در می آورند.
ف. م. سخن
عنگلاب فوندامنتالیستی
را
انقلاب اجتماعی تصور می کند.
حیرتش هم به همین دلیل است.
پیروزی عنگلاب اسلامی شبیه پیروزی عنگلاب فاشیستی در آلمان است.
اگر
ف. م. سخن
ف. م. سخن
چند ساعتی پای تلویزیون آلمان نشسته باشد،
به تشابه عمیق ایندو عنگلاب پی می برد.
مرجع تقلید سران فوندامنتالیسم اسلامی
هیتلر است.
فاشیست ها هم پس از قبضه قدرت به جنایات کور جوراجور دست زدند.
برای آشنایی با این تشابه فی مابین
ف. م. سخن
می تواند اثر برتولت برشت تحت عنوان «ترس ونکبت رایش سوم» را بخواند.
۲
طی این ۴۴ سال ترس آمده و رفته و اثری جز افزایش نفرت نداشته است.
ف. م. سخن
میان ترس و نفرت
رابطه علی (علتی ـ معلولی) کشف کرده است.
بینش پسیکولوژیستی محمود دولت آبادی، اینجا هم به چشم می خورد:
درک و توضیح جامعه با مفاهیم پسیکولوژیکی.
ترس معمولا به عشق منجر می شود و نه به نفرت.
عشق قربانی به جلاد
چه بسا
پیامد پسیکولوژیکی ترس قربانی از جلاد است.
ساواک
شکنجه گران خود
را
از صف قربانیان شکنجه عضو گیری می کرد.
این غریزه حفظ نفس است که در روند شکنجه، قربانی را به عشق به جلاد قدر قدرت سوق می دهد.
ترس در دیالک تیک ترس و تهور وجود دارد.
به همین دیل ترس می تواند به تهور تبدیل شود.
تبدیل هم شده است:
زنان و دختران جنقوری که از دیرباز ترسو قلمداد شده اند،
پس از تجربه ۴ دهه ترس سیستماتیک، به تهور رسیده اند.
۳
۱۴۰۱،
بچه ها بدون ترس از آن چه طی ۴۴ سال بر سر مردم ایران آمده بود،
به خیابان
ها آمدند.
آن ها را هم خواستند بترسانند، عده ای ترسیدند،
این ترس آرام
آرام خنثی می شود و جای خود را به نفرت شدیدتر، که منتهی به خشم شدیدتر می
شود می دهد،
و باز در سال ۱۴۰۲ شاهد به خیابان آمدن بچه هایی که ترس را پشت
سر گذاشته اند خواهیم بود.
ف. م. سخن
اکنون
میان نفرت و خشم رابطه علی (علتی ـ معلولی) برقرار می کند.
بدین طریق دومینوی علی ترس و نفرت و خشم و عصیان سرهم بندی می شود.
ترس به نفرت، نفرت به خشم و خشم به عصیان منجر می شود.
این خیال پردازی های ف. م. سخن
بی خبری مطلق او از الفبای مارکسیسم و اسارت او در دام پسیکولوژیسم امپریالیستی را آشکار می سازند.
ف. م. سخن
با توسل به مشتی مفهوم پسیکولوژیکی (ترس و نفرت و خشم) به درک و توضیح عصیان زنان می پردازد.
در جنقوری شناسی ف. م. سخن
فرقی بین گربه و زن وجود ندارد.
گربه هم می تواند از ترس به نفرت و از اذیت بیش از حد به خشم رسد و چنگ زند.
آنچه که ف. م. سخن نمی بیند،
سقوط فکری و فرهنگی عمیق سکنه جنقوری است.
جنقوری اسلامی
به دارالمجانین شباهت دارد و افسار خلایق به دست غریزه است.
ترس و نفرت و خشم و عصیان هم پدیده های غریزی اند.
با تبعید عقل
غریزه یکه تاز میادین شده است.
۴۴ سال خریت از همه منابر و مناره ها تبلیغ شده است
و
جنقوری به طویله تبدیل شده است.
شور و شر و شوق و شر و ور
جای شعور علمی و انقلابی را گرفته است.
عصیان
هم
نتیجه منطقی فقدان شعور علمی و انقلابی است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر