میم حجری
مذهب، فئودالیسم و فوندامنتالیسم
مذهب ایده ئولوژی فرماسیون اقتصادی برده داری بوده است.
بشریت در قاموس اسلام
عبد و یا برده و بنده است
و
الله
معبود و یا ارباب برده دار است.
زیربنای اقتصادی برده داری
دارای روبنای ایده ئولوژیکی درخور خود بوده است
و
مذهب و دولت و اخلاق و هنر و فلسفه و غیره درخور خود را داشته است.
پس از سرنگونی جامعه برده داری
محتوای زیربنایی ـ اقتصادی روبنای ایده ئولوژیکی جامعه عوض می شود.
روحانیت برده دار
ماهیت طبقاتی خود را تغییر می دهد و به روحانیت فئودال تبدیل می شود.
توده برده هم به توده رعیت تبدیل می شود.
مذهب محتوای طبقاتی خود را تغییر می دهد، ولی اصول و فروع خود را حفظ می کند.
تا اینکه در عصر جدید
فلسفه کلاسیک آلمان (کانت و هگل و فویرباخ) فاتحه ای بر مذهب (مسیحیت) می خواند.
در شرق فئودالی
اسلام و روحانیت
با حاکمیت فئودالی گره می خورد.
رشد مناسبات تولیدی سرمایه داری و سوسیالیستی (بورژوازی و پرولتاریا)
فئودالیسم و مذهب
را
به خطر می اندازد.
مذهب محتوای طبقاتی فئودالی اش را کم و یا بیش عوض می کند
ولی به سبب عقب ماندگی نیروهای مولده و سطح فکری بورژوازی و توده
جان از مهلکه به در می برد.
پس از شکست سوسیالیسم
روحانیت برای حفظ امتیازات فئودالی
دو روش در پیش می گیرد:
یا به آشتی نا بورژوازی تن در می دهد
و
یا در فرم فوندامنتالیسم شیعی و سنی
هار می شود و دست به حمله تروریستی و مخرب می زند.
و چه بسا حتی به قبضه قدرت نایل می آید.
روحانیت فئودالی مثل روحانیت مسیحی
چون قادر به حفظ فئودالیسم نمی شود
بورژوا می شود.
بورژوایی که هم ضد امپریالیستی است و هم ضد کمونیستی.
فوندامنتالیسم همشیره فاشیسم است
و
جریانی مطلقا منفی و ارتجاعی و ضد عقلی و ضد خلقی و ضد علمی و ضد اخلاقی و زن ستیز و پیشرفت ستیزی است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر