میم حجری
تولستوی
همه به تغییر دنیا فکر می کنند
ولی هیچکس
ابتدا
به تغییر خود فکر نمی کند.
این کشف کشکی تولستوی
اولا
نه
اعتبار تجربی ـ واقعی
دارد
و
نه
اعتبار علمی ـ نظری.
شاید از یک میلیارد نفر سکنه جهان،
یکی پیدا شود که به تغییر جهان بیندیشد.
چون تغییر جهان، کار جهانیان است و نه کار یک نفر.
ثانیا
بدون تغییر نظری و عملی خود
کسی نمی تواند به تغییر چیزی خارج از خود بیندیشد.
دیالک تیک اندیشه و عمل (تئوری و پراتیک)
دیالک تیک عجیب و غریبی است.
مثال:
هوشمندی در مشاهده جهان و در هماندیشی با همنوعان شاهد طویله وارگی جهان می شود.
همین واقعیت امر
در
آیینه ضمیر و یا دل او منعکس می شود.
تحت تأثیر این واقعیت امر منعکسه
سودای تغییر طویله به سرش می زند.
یعنی
فکر تغییر طویله و تبدیلش به جامعه
از
خارج به ضمیر او می آید
و
هوشمند را به ترک خریت برمی انگیزد.
ترک خریت
هم
به فکر تغییر طویله دامن می زند.
اکنون
فکر از برون به درون آمده،
راه آمده را دوباره بر می گردد
و
تغییر طویله به جاممعه را الزامی می داند.
اما
بر خلاف توهم تولستوی،
نقش تعیین کننده در دیالک تیک اندیشه و عمل و در دیالک تیک فرد و جامعه
از آن عمل (پراتیک) و جامعه و جهان است
و
نه
از آن اندیشه و فرد.
بی آنکه اندیشه و فرد هیچ واره و هیچ کاره باشد.
یعنی
ابتدا
باید در اثر پراتیک بشری جهان تغییر یابد تا در روند تغییر جهان، فرد هم تغییر یابد.
چون
بشر
نه
مجزا از طبیعت و جامعه و جهان،
بلکه جزئی از آنها به مثابه کل است
و
تغییر کل
ناگزیر
به تغییر اجزاء کل مربوطه منجر می شود.
یعنی در کوره دیالک تیکی عمل است که هم جهان متحول می شود و هم سکنه جهان.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر