" این آگاهی انسانها نیست که هستی آنها را تعیین میکند بلکه این هستی آنها است که آگاهی اجتماعی آنها را تعیین میکند " ،
مارکس .
کسی که این سخن مارکس را ترجمه کرده است،
مثل تو بیسواد بوده است.
منظور مارکس
نه آگاهی،
بلکه روح و یا شعور بوده است
و
منظور مارکس
نه هستی، بلکه ماده و یا وجود بوده است.
ما تعریف همه این مفاهیم را ترجمه و منتشر کرده ایم و صدها بار کاربست انها ار تمرین کرده ایم.
تا طوطی وشان بخوانند و آدم شوند.
گفتم:
"از آن بهار به دنیا نشانه نیست
کاینجا یکی گلست و دو صد گونه زخم خار..."
فاطمه_سپهرى
به فاطمه بگویید:
گل نسبت به خار
رویین تن است.
گل در دیالک تیک گل و خار به سر می برد.
خارها
تسلیحات تدافعی گلها هستند.
خارها برای حراست گلها از گزند گاو و گوسفند و غیره اند.
اگر شعرا سواد بیولوژیکی می داشتند
دیگر نمی توانستند هارت و پورت کنند
شعر
محصول نادانی
و
برای اشاعه نادانی است
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
خرد چشم جان است چون بنگری
تو بی چشم ـ شادان ـ جهان نسپری
عرفان
در همه جای جهان
جریانی ضد عقلی است.
هر مذهبی
عرفان خاص خود را دارد.
بدون عرفان
نمیتوان خرافات مذهبی را به خورد خلایق داد.
حتی احدی از فاجعه خبر ندارد.
همه ازد م در بند بند تنبانند
از آیه نازل کردن
دست بردار.
مارکسیسم بیاموز
تا
هم آدم شوی
هم عاقل شوی
هم عالم شوی
هم آزاد و مختار و خودمختار شوی.
ما صدبار مارکسیست تر از مارکس و انگلس و لنینیم.
اگر در خواب دیدی شان
آیه از ما برای شان نازل کن تا کیف اخروی کنند و خوش باشند.
کاتیا ری من
هر جا که آزادی از بین رفته است
اشتیاق بدان بزرگتر و شدیدیتر شده است.
افسوس از ان که وقتی کسی به کسب آزادی نایل می اید و یا آزادی را به هدیه می گیرد،
قدرش را نمی داند.
کاتیا معنی مفهوم فلسفی آزادی را نمی داند.
منظور او از آزادی
آزادی فرمال بورژوایی است.
این اما اگر تیز بنگریم
بدتر از استبداد است.
استبداد بی ریاتر و شفاف تر از بورژوازی عمل می کند.
در طویله بورژوایی
خلایق با توهم آزادی می زیند و نمی دانند که برده مدرن اند و نه آزاد
خلایق
نمی دانند که نسل اندر نسل مانی پولیزه می شوند
و طوطی وش هر انچه را که به تدریج یادشان داده اند، نشخوار می کنند و خیال میکنند که اختراع خودشان است و خیلی آزاد اند.
پیش شرط آزادی
خروچ پیشاپیش از خریت
و
پیش شرط خروج از خریت
فراگیری مشقت بار فوت و فن و ترفند تفکر مفهومی و یا مارکسیسم است
چرا؟
اسلام چیست؟
اسلام
فرمی از شعور است.
بشر فقط به نان زنده نیست
محتاج جان (شعور) هم است.
لامذهب بودن به معنی بیشعور بودن است.
علاوه بر این
اسلام ایده ئولوژی است و ایده ئولوژی چیزی طبقاتی است که با شیر مادر اندر می شود و با کفن و دفن به در.
اسلام را فط از موضع پورلتاریا میت واند نقد کرد
و
با
مارکسیسم جایگزین ساخت.
بچه ها،
قبل از حرف زدن، آواز می خوانند
قبل از نوشتن، نقاشی می کنند
زمانی که بر روی پا می ایستند، رقص را فرا می گیرند
هنر،
اساسی ترین شکل بروز انسانی است.
کافیه
کافیه هوشمندترین و خردمندترین شخص و شخصیتی است که ما می شناسیم
آره.
نه فقط کودکان.
بلکه نیاکان ما هم همین جور بوده اند:
قبل از فراگیری تکلم
دیواره غارها را نقاشی کرده اند.
آواز خوانده اند.
و رقصیده اند.
این اما به چه معنی است؟
این بدان معنی است که زمزمه و آواز و رقص و نقاشی و غیره
پدیده های طبیعی ـ غریزی ـ اجتماعی اند
امتحانش آسان است
شروع به کاری کردن
همان
و
رویش زمزمه بر لب ها در هماهنگی با مثلا شرشر آب و صدای چرخ خیاطی و غلغل قابلمه و غیره
همان.
این ضمنا بدان معنی است که شناخت هنری
ساده ترین نوع شناخت است.
ضمنا
معیوب ترین نوع شناخت است.
شناخت هنری باید نقد شود تا ارزش معرفتی کسب کند
در غیر این صورت
فقط به درد خودفریبی و عوام فریبی میخورد.
اشعار را نباید تحلیل کرد.
حریفه
آره.
به همین دلیل
هم
به همین روز
افتاده ایم.
مشتی شپشو
بر گرده مان نشسته اند
و
کیف شپش می کنند.
پس تو از تاریخ معاصر
چه می دانی؟
دلیل پیشرفت برق آسای ارتش فاشیسم
در خاک اتحاد شوروی
چه بوده است.
حتی
فیدل کاسترو به چالش کشیده است.
استالین با هیتلر پیمان عدم تجاوز به خاک همدیگر بسته بود و هر پیروزی هیتلر در فرانسه و بلژیک و غیره را به او تبریک می گفت
ضمنا حمایت مادی همه جانبه می کرد.
این شعر سایه تحت عنوان آیینه در ایینه
سرشته به عرفان است و مملو از ایراد فرکی و فلسفی است.
عرفان جریان خردستیزی است
به قول مولانا
عرفان پای خردگرایان (استدلالیان) را چوبین و بی تمکین میداند
ما این شعر سایه را سال ها قبل تحلیل کرده ایم
خردستیزی در شعر آیینه در آیینه سایه
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5540
حمایت از روسیه اولیگارشیستی کثافت به جمهوری خلق تحت فشار چین
تحمیل شده و می شود.
این خطای خطیری است
که
یادآور
حمایت استالین خر از نازیسم و
کیانوری از خمینیسم است.
هر که ناموزد ز پیر روزگار
هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار
پوتین مرتجع تر از بایدن و شولتس و ماکرون و غیره است.
حفظ اولیگارشیسم در روسیه
برنامه استراتژیکی امپریالیسم است
هراس امپریالیسم نه از پوتین
بلکه از انقلاب سوسیالبستی در روسیه و یا تزجیه و تلاشی روسیه است
پوتین و پالان
بهترین یار و یاور امپریالیسم یانکی و بانکی اند.
اولیگارشیسم روس همدست و همپیاله اولیگارشی مالی است.
حزبی دست راستی و فاشیستی وجود ندارد که تحت حمایت مالی عظیم اولیگارش های روس نباشد.
دستاورد حمله پوتین به پالان
تبدیل اوکراین و خیلی از کشورهای بی طرف به مستعمره امپریالیسم
و
تدارک تجزیه و تلاشی خود روسیه اولیگارشیستی بوده است.
سیاست
چیزی روبنایی ـ ایده ئولوژیکی است.
و
تاربع حاکمیت است.
سیاستمداران
نوکران طبقات حاکمه اند.
سیاست
امر توده نیست.
سیاست امر طبقه حاکمه است.
پیشرفت
ذهنی و دلبخواهی نیست.
پیشرفت
عینی است
و دیکته و تحمیل می شود.
اگر با خمینی و اذنابش بود،
الاغ سواری را تداوم می بخشیدند.
تاریخ
طناز بزرگی است و اراده خود را چه بسا توسط بدترین مرتجعین
پیشبرد می بخشد.
در شهر برافراشتهام روسریام را
این پرچمِ آزادی و عصیانگریام را
"پیراهن گلدار مرا باغ ندارد"
خورشید تحمل نکند دلبریام را
هر آیینه از صورت من وام گرفتند
گلها همه جذابیت "آجریام" را ٭
چشمم غزل و گیسوی من رقص قصیدهست
آیینه بخوانند تن مرمریام را
در حافظهی برکهی کوچک نتوان یافت
گلبرگ لبان ترِ نیلوفریام را
پرورده مرا، دامن یک مادر عاشق
دریا بخورد حسرت پهناوریام را
در باور من فلسفهی مرگ نگنجد
من عاشقم این شیوهی خودباوریام را
یکروز به نام زن و انسانیت و عشق
اعلام کنم حکمتِ پیغمبریام را
شعر و تصوير از بانو حماسه حسينى(لیلی غزل)
٭ دره آجر: نام مکانی در زادگاه مادرم (شهرستان کُهمرد)
این شعر
به لحاظ محتوا و معنا
شعر بسیار زیبایی است
ولی
اینجا و آنجا
احتیاج به اندکی ویرایش دارد
تا ایرادات وزنی برطرف شوند
بدون شرح
در جامعهای که عشق فعالیتی خطرناک محسوب میشود؛ خواهناخواه سرنوشت کسیکه عاشق است، مواجهه با تنهایی است و تنهایی یک ناگزیری همراه با عشق است.
خواه این عشق، عشق فردی باشد و خواه عشقی اجتماعی.
تنهایی و جدایی
یعنی بیچارگی،
یعنی عدم قدرت درک جهان و عدم درک مردم و اشیای آن؛
این بدان معنی است که دنیا میتواند به من هجوم کند، بدون این که من قادر باشم واکنشی نشان دهم.
آگاهی از این جدایی بشری،
بدون آگاهی از اتحاد دوباره به وسیلهٔ عشق،
سرچشمهٔ شرم و درعینحال سرچشمهٔ گناه و اضطراب است...
در مرگ
احساس تنهایی نیست؛
تنهایی احساس خاص زنده بودن است؛
همانگونه که عشق احساس خاص زنده بودن است. این هم جسم است، هم ذهن که تنها در قلمرو فاجعه، احساس تنهایی میکند.
تنهایی فقط دور بودن از یک تن نیست؛
بلکه دور بودن و جدا ماندن از همهٔ چیزی است که میخواهیم باشد و نیست و میخواهیم باشیم و نیستیم.
انسان در شعر معاصر
زنده یاد شهید محمد مختاری
عجب لاطائلاتی!
باید با ذره بین در دست
راه افتاد و شهیدی را در جنقوری اسلامی پیدا کرد که ذره ای عقل اندیشنده داشته باشد
تا
از خود نپرسی:
ای جماعت بدبخت
قتل این علامه اصلا معنی داشته است؟
دروغ چه ربطی به حقیقت دارد؟
حقیقت چیست؟
ضد دیالک تیکی دروغ
که حقیقت نیست،
چیست؟
قوی باش.
حریفه
دادن خیلی از اندرزها و گفتن خیلیاز حرف ها آسان است.
جامه عمل پوشاندن به هر اندرز و حرفی اما دشوار
و
چه بسا
حتی
محال.
به قول مش سهراب از حوالی سپهر
حرف باید خود حرف،
برف باید خود برف
باشد تا مؤثر گردد.
با دلِ خونین لبِ خندان بیاور همچو جام
نی گَرَت زخمی رسد، آیی چو چنگ اندر خروش
هی حریف
با دل خونین
چگونه می توان لب خندان داشت.
خلایق
بالاخره
ادم اند و نه اوتومات و روبات.
رفتار و افکار
رفتار چیست؟
رفتار هر کس یکی از عناصر اخلاق او ست.
اخلاق چیزی طبقاتی و روبنایی ـ ایده ئولوژیکی است
و
به این آسانی ها تغییر نمی کند.
اینکه کسی تحت شرابط استثنائی نمی تواند اخلاق و رفتار طبقاتی پر دردسر خود را رعایت کند،
چیزی استثنائی است و نمی تواند معیار قرار داده شود.
افکار
هم در شرایط استثنائی زیر و رو می شوند.
تازه
افکار کجا بود تا عاشقش شوند.
دیری است که جای افکار را اطوار گرفته است.
خلایق به هر زباله ای
بسته به اینکه ناشر زباله نر است و یا زن
زشت است و یا زیبا
لایک می زندد و فحش می دهند
من تعجب می کنم، خیلی هم تعجب می کنم و این تعجب من يک تعجب فرهنگی است و آن این است که حالا که اسم آقای ایرج تهماسب به مناسبت جنجالش در میان افتاده، چرا همه ی رسانه ها و همه مردم کلمه(تهماسب) را (طهماسب) با (ط) می نویسند.
.
مگر تهماسب یک اسم شاهنامه ای کاملاً فارسی نيست؟
مگر تهماسب یک نام دو کلمه ای به دست آمده از (تهم+ اسب) نیست؟
مگر تهماسب به معنی دارنده ی اسب زورمند نيست؟
.
پس ما که در حال حاضر اینهمه شاهنامه دوست و فردوسی پرست شده ایم و سنگ زبان فارسی را به سینه می زنیم و از عرب و زبان عربی و کلمات عربی از بیخ و بُن بیزاریم ،چرا یک نام شاهنامه ای و پهلوانی و دو بخشی فارسی را عربی می نویسیم؟ چرا؟
پيرايه
تغییر طرز نگارش مفهومی و واژه ای و حکم و جمله ای
فرمی از تصحیح و یا تحریف است.
چون
بدین طریق
ریشه کلمه و و جمله و معنی آندو
تنویر و یا تخریب می شود.
در همین طهماسب نوشتن تهماسب
سر و کله تحریف آشکار می گردد.
مثال دیگر:
عنگلاب اسلامی نوشتن به تنویر مفهوم تحریف شده به صورت انقلاب اسلامی منجر می شود.
دلیل تشییع جنازه چیست
مش مونتسکیو؟
تشییع جنازه که فقط به معنی تعزیه نیست.
تشییع جنازه
قبل از همه به معنی سر فرود اوردن به کار ارجمند حریف مرده است.
بهتر هم همین است.
که کار أدمی باقی است
ار جسمش فنا گردد.
طبری
تعزیه برای تولد نابخردانه و ابلهانه است.
تولد نشانه تشکیل و رشد نسل جدید نباتات و جانوران و انسان است و جشن گرفتنی است.
اول
حسابی زور بزن و جمله ما را ذکر کن،
بعد شروع به عرعر کن.
انا انکر الاصوات لصوت الحمیر
زن ستیزی در کشور گل و بلبل
سابقه ای دیرین دارد
و
ربط تعیین کننده ای به اجامر جنقوری اسلامی ندارد.
فقط کافی است که به یکی از امامان اجامر مثلا به احمد شاملو، صمد بهرنگی و بیزن جزنی و حتی فرج سرکوهی
چپ نگاه کنی
تا ببینی که عنقلابیون
چه بی شرمانه
خواهر و مادرت را لخت می کنند و مورد تجاوز وحشیانه قرار می دهند
و
کسی نمی پرسد:
لات ها و لاشخورها
به خواهر و مادر همنوع دگر اندیش
چه کار دارید؟
پاریس بپاخیز!
تمام این اعتراضات به خاطر حمله شدید به سطح معیشت مردم است.
باز نشسته های جنقوری
هی باز «نشسته ها»
این اعتراضات
بر سر تغییر سن بازنشستگی از ۶۲ به ۶۴ سال است.
معیشت چیه؟
خودتان برخیزید و هی ننشینید تا اسم تان را
باز ایستاده بگذارند
و
نه
باز «نشسته»
فراموش کردن طبقه
و
مطلق کردن مهره
نشانه نادانی و عوامفریبی است
فراموش کردن سیستم
و
گیر دادن به عناصر
نشانه نادانی و عوامفریبی است
فراموش کردن طبقه حاکمه
و
عمده و برجسته کردن هیئت حاکمه
نشانه نادانی و عوامفریبی است
اگر صد هزار سال دیگر
در طویله انقلاب سوسیالیستی پیروز شود
همین ها می توانند در همین پست ها باشند.
هی طوفان
اینها
کاره ای نیستند.
اینها
مأموران معذور طبقه حاکمه امپریالیستی اند.
اینها
به ساز طبقه حاکمه می رقصند.
تصمیمگیر طبقه حاکمه است.
اینها طوطی وش اند و هر چه استاد ازل گفت بگو
می گویند.
لنین واستالین هم کاره ای نبوده اند.
مأمورین معذور پرولتاریا بوده اند
و
آنچه استاد ازل گفته بگو و بکن
گفته اند و کرده اند.
فراموش کردن طبقه و گیر دادن به مهره
نشانه نادانی است
مارکسیسم برای نوآموزان
چه تصادفی:
دیروز عصر خبر دادند
که
۴۰ کنسرن آلمانی
۵۴ میلیارد به حساب سهامداران ریخته اند
ضمنا ۶ درصد بیشتر از پارسال.
امروز صبح خبر دادند
که
دستمزد رئال
بی طرز بیسابقه ای کاهش یافته است.
آنهم ۶ درصد.
کسب و کار ما
دادن امید به اکثریت ستمکش
و
وحشت افکندن در دل اقلیت ستمگر
است.
ویلیام موریس
هانا
معنی مفاهیمی را
که
به به کار می برد، نمی داند.
مثلا نمی داند که روشنفکریت چیست.
توتالیتاریسم چیست؟
به همین دلیل
روشنفکران را به حقیر و عزیز طبقه بندی می کند.
معیار این طبقه بندی
بند تنبانی نیست.
خود هانا و رفیق فاشیستش هایدگر
جرو کدام دسته از روشنفکرانند؟
هایگر نه تنها سبیل و شلوار و ادا و اطوارش تقلیدی از هیتلر بود
بلکه طرفدار سینه چاک فاشیسم بود.
دلیل نکشتن هانا هم معشوقه هایدگر بودنش بود
نمیدانم دل بُردم
یا
دل باختم!
فقط میدانم قمار سختی بود
مهوش
دلیل این ندانستن مهوش
این است
که
نه
دل باختن
ارادی و اختیاری و اگاهانه است
و
نه
دل بردن.
دل
خر نیست تا افسارش به دست کسی باشد.
دل
خردمند و خودمختار است
و
خودش
با پای خودش
از دست می رود.
دیالک تیک دل باختن و دل بردن
در واقع دیالک تیک از دست رفتن دل است میان دو نفر.
دل بردن از کسی
خیال باطلی است.
دل
بردنی نیست.
از دست رفتنی است.
من نمىگویم تودهى ملت ما قاصر است یا مقصر ولی تاریخ ما نشان مىدهد که این توده حافظهى تاریخی ندارد !
حافظهى دستجمعى ندارد هیچگاه از تجربیات عینی اجتماعیاش چیزى نیاموخته و هیچگاه از آن بهرهای نگرفته است و در نتیجه :
هر جا کارد به استخوانش رسیده، به پهلو غلتیده، از ابتذالی به ابتذال دیگر و این حرکت عرضى را حرکتى در جهت پیشرفت انگاشته، خودش را فریفته
اندکی تفکر در باب این موضوعات نیاز است...
احمد شاملو.
آره.
مشخصه مشترک فاشیسم و فوندامنتالیسم
توده ستیزی است.
هنر این زباله ها خرد و خراب کردن همه کاسه کوزه ها
بر سر توده بی همه چیز است.
توده ای که برای رسیدن این زباله ها به قدرت و ثروت
شظی از خود بی بهایش ریخته می شود تا اینها سوار بر امواج خون توده به قدرت رسند.
توده ای ستیزی این لاشخورها
با نخبه ستایی توأم است.
تفاوت فاشیسم با فوندامنتالیسم در تعیین نخبه ها ست:
نخبه های فاشیسم
هیتلرها
سرهنگ ها
سرلشگرها
روشنفکران ضد خلقی
اند
و
نخبه های فوندامنتالیسم
الله
انبیاء
ائمه
فقها
اولیا
و غیره
حمید مصدق
کویر تشنه ی باران است
« من »
- تشنه ی خوبی
به من محبت کن
که ابر رحمت اگر در کویر می بارید
به جای خار ِ بیابان
بنفشه می روئید
و بوی پونۀ وحشی به دشت برمی خاست
چرا هراس
چرا شک ؟
بیا
که من
بی تو
درخت ِ خشک ِ کویرم که برگ و بارم نیست
امید بارش باران ِ نوبهارم نیست .
پایان
این طرز تبیین ما ست.
طرز تبیین ما شبیه طرز تبیین کریم است.
ما افکار خود را مثل کریم
مجزا از همدیگر تبیین می درایم
تا خواننده گیج نشود.
زبان فارسی
در این ۴۳ تخریب و تحریف شده است
هم به لحاظ املایی و نگارشی و هم به لحاظ انشایی.
خلایق اصلا
فارسی بلد نیستند.
۹۹ درصد حرف های شان با کاف و کوف شروع می شوند
که ذکرشان برای تحلیل حتی شرم آور است.
جهان عوض شده -
شما برای درجا زدن دعوا دارید ؟!!
عباس
آره.
ما که خر نیستیم تا تعویض جهان را نبینیم.
ما حقیقت پرستیم.
همین و بس.
حقیقت چیست؟
کشف حقیقت در گرو چیست؟
جمله ما را
زور بزن
و
رونویسی کن .
بعد برو بالای منبر و هارت و پورت کن.
اگر ما مثل مشد عباس اسم و رسم و عکس و مخلفات داشتیم،
می شد از خودنمایی دم زد.
خودنمایی بد هم نیست.
اگر خودیتی برای نمایش باشد، چه عیبی دارد.
در این کامنت ما
بحث بر سر چیست؟
جمله ما را ذکر کنید و بعد ابراز نظر کنید؟
علم چیست و چه فرقی با فلسفه دارد؟
چرا به نظر ما مارکسیسم علمی فلسفی و یا فلسفه ای علمی است؟
حرف ما این است که کلاسیک ها پیامبر نیستند
تا برای عوامفریبی بریده ای از افکارشان ذکر شود و نوچه گرداوری شود.
مارکسیسم همانقدر به مارکس و انگلس ربط دارد که شیمی به لیبیگ.
تفاوت علم با عالم از زمین تا آسمان است.
مثال:
طبری بنیاد آموزش انقلبای اش را با جمله زیر از لنین شروع میکند:
شعور فقط واقعیت را منعکس نمی کند
بلکه واقعیت را می افریند.
جهان بینی کسی که این حرف را می زند چیست؟
هی طوطیان
هی از هر ننه قمر و دده دمر مزخرفات کپی کنید و منتشر کنید و خیال کنید که آدمید.
این حرف ها مال طرفداران دائی جان ناپلئونیسم اند.
کسی مهره نیست.
همه اعضای طبقات اجتماعی مختلفند و منافع طبقاتی خاص خود را دارند.
منافع طبقاتی
دیالک تیکی از ملی و بین المللی است.
انقلاب سفید
تنها انقلابی است که در سطح کشور رخ داده است.
پیشه وری
در سطح اذربایجان
همین انقلاب ضد فئودالی را با سمتگیری سوسیالیستی رهبری کرده بود
. انقلاب سفید
اجرای وضایای انقلاب دموکراتیک اذربایجان
و
بخش ضد فئودالی برنامه حزب توده
بوده است.
جلاد هر انقلاب
به مجری وصایای آن انقلاب مجبور می شود
. انقلاب سفید
تکخال بورژوزی بود
و زیر پای حزب توده را خالی کرد.
بحران تشکیلاتی و تئوریکی و سیاسی حزب توده
نتیجه همین انقلاب سفید بود
مهم
کسب لیاقت تفکر است.
بدون تفکر
گام های ما خرکی خواهند بود.
راه ما گمراه خواهد بود
و
مقصدمان نامعلوم
منظور از ریشه چیست و ریشه دار کیست؟
یادش به یاد
رهبر روشنضمیر ما
سردار ما
دلاور ما
سمتگیر ما
بس لاف ها زدند
ولی روز ازمون
یک از هزارشان
نشد ان بی نظیر ما
انسان بودن یعنی زیستن به صورتی که گویی آدمی
موجودی در میان موجودات نیست..
من فقط بدین اعتبار من هستم و جایگزینناپذیرم که مسئولام..
مسئولیتِ دیگری در قبال من
مسئله اوست،
رابطه میان من و دیگری متقابل نیست.
. این من هستم که مسئولام حتی اگر به قیمت جانم تمام شود
لوبتاس
رابطه متقابل و به عبارت بهتر
پیوند
یونیورسال است
یعنی همه چیز هستی از ذرات تا کاینات در پیوند و رابطه و تأثیر متقابلند.
اگر این پیوند قطع شود
چیزی نمی تواند لحظه ای ادامه حیات دهد
چه رسد به اینکه از مسئولیت یکسویه به ننه قمری هارت و پورت کند.
بدون ستد
دادی وجود ندارد
و
بدون دادی
ستدی وجود ندارد.
دیالک تیک داد و ستد
هم
یونیورسال است.
حتی خدا بدون ستد، دادی نمی دهد.
بیداد معروف
به ستد بدون داد اطلاق می شود.
چیزی به نام فلسفه سیاسی مارکس وجود ندارد.
آنچه که وجود دارد
نقدی بر اقتصادی سیاسی مارکس است
داوکینز که کسب و کارش تبلیغ آته ئیسم است
بدتر از هر آخوندی برای اثبات خرافات خود از خرافات کتب مقدس بهره برمی گیرد.
انگار واقعا خدایی و خلیل خدایی بوده و خدای کذایی دستور بریدن سر اسماعیلک را صادر کرده است
بعد جبرئیل با بره ای نازل شده و به عوض بچه
بره ذبح شده است
سیاست نئولیبرالی؟
کارگران را در صحن کارخانه
لخت می کنند و شلاق می زنند.
کجای این کردوکار
نو است
چه رسد به اینکه
نئولیبرالی باشد؟
فوندامنتالیسم بسان فاشیسم و اولیگارشیسم
مظهر توحش است.
بدتر از بربریت است.
اندوه
به تنهایی وجود ندارد.
چه رسد به اینکه بی پایان باشد.
سعدی
هم می دانست و می گفت:
همه چیز با ضد خود همراه است:
گل و خار
و
گنج و مار
و
غم و شادی
بهمند.
افغانستان
اگر نان ندارد،
عوضش
بهترین شاعران جهان را دارد
و
بهترین مترجمان جهان را.
دنیا فقط برای تماشا نشسته است
ابلیس تار و پود زمان را گسسته است
در برزخی که نام خدا را بها نبود
دستان مهر و عاطفه انگار بسته است
جامی که بود از می احساس لب به لب
در پیشگاه زخم خماران شکسته است
با آنکه از دهان زمین دود میدمد
با آنکه پای وسوسه را درد خسته است
وقتی زنم؛ همقدم مرگ میروم
هر کس که رفت در پی این راه، رسته است
شعر و تصوير از بانو فريبا "آتش"
آره.
سؤال
ولی این است که شقایق چگونه از آنجا سر در می اورد؟
نباتات خر نیستند.
خردمندند
اره.
نسل جوان
هم لیاقت لاطائلات شما را دارد.
عوامفریبی کنید و خوش باشید
که در طریقتتان کافری است دانایی
نه.
مارکسیسم
دیالک تیکی از علمی فلسفی و ایده ئولوژی است.
تو اصلا نمی دانی انقلاب چیست. رفرم چیست.
تو مثل طوطی حرف های این و ان را تکرار میکنی
. انقلاب را تعریف کن.
لازم نیست به ویکی پیدیا حواله دهی.
اصلا سوسیالیسم لنین به چه معنی است؟
لنین چه ربطی به بیژن دارد؟
ادامه دارد.
۱۴۰۲ فروردین ۵, شنبه
کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۱۹۸)
میم حجری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر