۱۴۰۱ اسفند ۲۹, دوشنبه

شعری از خسرو باقرپور

Ist möglicherweise ein Bild von Gewässer und Text 

خسرو باقرپور

 

دختر دریا
با تنپوشی از حریرِ روانِ آب آمد
اسبی به من هدیه داد!


نقره ی شب آبی شد
بید با سازِ باد رقصید
و 

سوسن به لهجه ی باران
ترانه خواند.


میان شب بوها و شبنم ها
دنبالِ تو می گشتم.
نیامده بودی.

دختر خورشید
سوار بر ارابه ای آمد از بلور و نور
اناری به من هدیه داد!


فاخته ای باغ را به چهچهه مهمان کرد
درخت انار گُل داد
و 

در غبارِ نارنجی ی مه و نور
پروانه ای رقصید.


آوازت دادم
در چهارگاه و آه و صبوحی
نیامده بودی.

بیرون می آیم
از این باغِ شعله ور


می تازم
بر گرده ی این اسبِ ناشکیب
تا دشتِ لاله و برف و بلوط
رقصندگانِ شورشی ی دلتنگ،
پای می کوبند
در غبارِ بی قراری و آشوب
و آوازِ آمدنت را
در بانگِ حنجره ی زخمی ی این سُرنا
و

 با کوباکوبِ دُهُلِ دلهره
در مقامِ دلتنگی،
با بویِ آویشن،
و به رنگِ بنفشه
می خوانند و می خوانند و می خوانند
و 

تو نمی آیی.

موجِ رها و غافلِ گیسویت
همرنگِ زلالِ نگاهم نیست.


فرود می آیم از اسبِ اندوهم
می گذارم انارِ دلتنگی ام را بر سنگی
سلام می دهم به غروب
و سیگاری روشن می کنم.
 

پایان 

این 

بهترین شعر خسرو باقرپور

است 

که

رد پایی از پوئه تیک احمد شاملو دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر