۱۴۰۱ آذر ۲۴, پنجشنبه

زندگی مارکس و انگلس (۳۱۸)

    

 هاینریش گمکوف

برگردان

شین میم شین

 

فصل بیست و یکم

مجری وصیت دوست

 

۱

تنها

پس از مرگ دوست

ولی

نه بیکس

 

وظیفه ای که پس از مرگ مارکس به عهده انگلس افتاده بود،

غول آسا بود.

 

چنین وظیفه ای

می توانست

حتی

شخصی از طراز انگلس

را

به زانو در آورد،

گاهی به زانو هم در می آورد.

 

رزم آزموده ای از طراز انگلس

اما

با ضعف و سستی بیگانه بود.

 

کلماتی که او پس از مرگ مارکس خطاب به یوهان فیلیپ بکر

(همرزمش در ایام انقلاب سال ۱۸۴۸ ـ ۱۸۴۹)

بر زبان داشته است،

شاخص اندیشه و عمل او هستند:

«ما دو تا، اکنون، تقریبا آخرین بازماندگان پیر گارد انقلاب ۱۸۴۸ هستیم.

چه می شود کرد.

در سنگر می مانیم.

فشنگ ها فش فش کنان از راه می رسند و دوستان بر خاک می افتند.

این پدیده اما برای ما دو تا تازگی ندارند.

اگر فشنگی هم به یکی از ما اصابت کرد، همان بهتر که از پای مان بیندازد.

آن سان که دیگر دست و پا نزنیم.»

(مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۳۵، ص ۴۵۸)

 

مرگ همسرش،

مرگ جنی و سپس مارکس،

برگشت مجدد خانواده تحت تعقیب لافارک در سال ۱۸۸۲ به فرانسه،

انگلس را در معرض خطر به بیکسی قرار می داد.

 

مدت کوتاهی سودای رحل اقامت در سوئیس در سر داشت.

 

بالاخره

در اواخر ماه آوریل سال ۱۸۸۳ تصمیم به ماندن در لندن گرفت

و

در نامه ای به ببل نوشت:

«فقط در لندن است که آدم آرامش کافی برای کار تئوریکی دارد.

اگر انقلاب دیگری از طراز انقلاب ۱۸۴۸ ـ ۱۸۴۹ درگیرد، دوباره سوار بر اسب می شوم، اگر نیاز افتد.

اکنون اما تقسیم کار مکاتباتی سخت میان مارکس و خود را یک سال است که به تنهایی برعهده دارم.

چون رشته های هماندیشی اتاق کار مارکس با کلیه کشورها نباید قطع شوند.»

(مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۳۶، ص۲۱ ـ ۲۲)

 

ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر