امیر هوشنگ ابتهاج
(سایه)
صبر کن ای دل پر غصه در این فتنه و شور
گرچه از قصه ی ما می ترکد سنگ صبور
از جهان هیچ ندیدیم، به عبث عمر گذشت
ای دریغا که ز گهواره رسیدیم به گور
تو عجب تنگه ی عابر کُشی ای معبر عشق
که به جز کشته ی عاشق، نکند از تو عبور
در، فرو بند بر این معرکه، کان طبل تهی
گوش گیتی همه کر کرد ز غوغای غرور
تیز برخیز، از این مجلس و بگریز چو باد
تا غباری ننشیند به تو از اهل قبور
مرگ می بارد از این دایره عجز و عزا
شو به میخانه که آنجا همه سور است و سرور
شعله ای برکش و برخیز ز خاکستر خویش
ز آنکه تا پاک نسوزی، نرسی «سایه» به نور
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر