۱۴۰۱ شهریور ۲۶, شنبه

تحلیل دیگری از تراژدی «مهره سرخ» ـ شاهکار سیاوش کسرایی (۳۳)

 Siyavash Kasraei.jpg 

تحلیلی 

از

شین میم شین

   

۲۸

پر درد، مانده، اشک فروخورده

از خود به خشم

خسته و خاک آلود

رستم کنار پیکر بی تاب

دستش میان موی پسر بود

شیری به تنگنای قفس، در

یا آبشاری

کوبان به صخره سر:

 

معنی تحت اللفظی:

رستم با دلی دردمند، بغض در گلو، خشمگین از خویشتن، خسته و خاک آلود کنار پیکر پسر نشسته بود و دست در میان موی او فرو کرده بود.

به شیری در تنگنای قفس می ماند و به آبشاری که سر بر صخره می کوبد.

 

این تصور و تصویر شاعر از وضع و حال برونی و درونی تهمتن بخت

برگشته است.

روانشناسی کسی چون تهمتن را بهتر از این نمی توان تصور،  تجسم و تبیین کرد:

تهمتن از سوئی به شیری شرزه در تنگنای قفس تشبیه می شود و از سوی دیگر به آبشار خروشان خشمگین از خویشی که بی مهابا و پی در پی سر بر صخره می کوبد و کردوکار خود را علت یابی، تئوریزه و توجیه می کند:

 

الف

«تا گردش سپهر، مدارش در این خم است

ننگی چنان و داغ تو بر جان رستم است

 

معنی تحت اللفظی:

تا چرخ فلک بر این مدار می چرخد، جان تهمتن در چنگ ننگی چنین و داغدار تو خواهد بود.

 

سیاوش با این بیت، از ننگی ابدی به قدمت عمر بشری پرده برمی دارد و از داغی مادام العمر بر جان تهمتن.

این تصور و تبیین سیاوش فی نفسه شاهکار بی بدیلی است.

 

ب

«دستم بریده، چشم و دلم کور، رود من

روزم سیاه، آه!

ای آفریدگار چون بر فراز می کشی و می کنی تباه؟

 

معنی تحت اللفظی:

فرزندم!

آه، ایکاش دستم بریده بود!

ایکاش چشم و دلم کور بود!

ایکاش روزم سیاه بود و این حادثه رخ نمی داد!

خدایا، با چه بی اعتنائی به اوج می بری و با چه بی اعتنائی تباه می کنی!

 

سیاوش در این بند تراژدی، به تبیین تأسف و درد و دریغ مهیب تهمتن می پردازد و از دیالک تیک فراز و فرود زندگی، پرده برمی دارد و آن را به شکل دیالک تیک تعالی و تباهی بسط و تعمیم می دهد.

این همان دیالک تیک صعود و سقوط عینی چیزها، پدیده ها و سیستم ها ست.

خود فردوسی هم همین دیالک تیک را به شکل دیالک تیک گهی پشت زین و گهی زین به پشت

بسط و تعمیم داده است.

 

سعدی

ان را در فرم های مختلف مثلا در فرم دیالک تیک پست و بلند

بسط و تعمیم داده است.

 

۲۹

گفتند :

«مردی رسیده است، یلی یکه در جهان

جز رستمش به رزم، هم آورد گرد نیست

گر تهمتن به عرصه نباشد

امید برد نیست

 

معنی تحت اللفظی:

گفتند:

پهلوانی از راه رسیده که دلاور بی همتائی در مقیاس جهانی است و پهلوانی جز تهمتن حریف نبرد با او نیست و اگر تهمتن وارد عرصه نشود، امید به پیروزی ناچیز است.

 

تهمتن در این بند شعر به توجیه نظری و منطقی کردوکار تباه خود می پردازد.

 

اکنون که دیگر دیر است و کار از کار گذشته، 

سؤال این است

که

 استدلال منطقی تهمتن، 

 برای چیست؟

 

۱

برای پیدا کردن پاسخ به این پرسش

 باید دیالک تیک غریزه و عقل را به خدمت گرفت.

پدر بخت برگشته ای در این جور مواقع می تواند حتی دست به خودکشی بزند و یا دچار جنون گردد.

از این رو ست که غریزه قدر قدرت حفظ نفس، 

کلافه و دست پاچه می شود و پی راه نجاتی می گردد.

 

۲

این همان غریزه حفظ نفس است که هیچ موجود زنده ای ـ اعم از جانور و انسان ـ  دوستی اصیل تر و بی غل غش تر از آن ندارد و نخواهد داشت.

 

۳

این همان غریزه حفظ نفس است که حتی به هنگام خواب موجود زنده، بسان رفیق شفیقی پاس می دهد و دیالک تیک تنفس، دیالک تیک جذب اکسیژن حیات بخش و دفع گاز کربنیک مهلک را تداوم می بخشد.

 

۴

این همان غریزه حفظ نفس است که با نزدیک شدن پشه ای به چشم موجود زنده، در یک میلیونم ثانیه واکنش نشان می دهد و چشم، بسته می شود و از گزند پشه در امان می ماند.

 

۵

این همان غریزه حفظ نفس است که در مواقعی، عقل را پوزه بند می زند و از عرصه به در می راند تا خود فرمانده کل قوا گردد و زندگی به خطر افتاده ی موجود زنده را نجات دهد، مثلا علیرغم بودن فیلی بر سر چشمه ای در بیابان، خطر کند و خود را به قطرات رهائی بخش آب برساند:

 

سعدی

تشنه سوخته بر چشمه جوشان چو رسید

تو مپندار که از پیل دمان اندیشد!

(نقل به مضمون)

 

۶

اکنون اما همان غریزه حفظ نفس، کلافه و دستپاچه است، دست و دلش می لرزد، هراس از آن دارد که تهمتن دست به انتحار زند و خود را از شر ننگ و رنج، رهائی بخشد.

 

۷

از این رو ست که همان غریزه چه بسا خردستیز،

دست به دامن خرد شده است و عاجزانه خرد را، یعنی حریف همیشگی و مزاحم خود را داوطلبانه و به دست خود از پله های منبر بالا برده است، بسان مرید سرسپرده ای پای منبر نشسته و تهمتن را در انحصار بلامنازع عقل تیزاندیش قرار داده است.

این عقل است که دست به استدلال می زند و عملا تهمتن را به آب زمزم می شوید و تبرئه می کند.

چه دلیلی قوی تر از این که گفتند:

پهلوانی از راه رسیده که دلاور بی همتائی در مقیاس جهانی است و پهلوانی جز تهمتن حریف نبرد با او نیست و اگر تهمتن وارد عرصه نشود، امید به پیروزی ناچیز است.

 

۸

تئوری 

اکنون به مثابه تریاک و مسکن، به مثابه وسیله تخدیر و تسکین درد 

به خدمت گرفته می شود.

عقل هم بالاخره برای لحظه ای چند در حضور غریزه قدر قدرت حفظ نفس، بر اریکه قدرت می نشیند، به غریزه حفظ نفس رشوه می دهد، به سازش حسابی می رقصد و به رام و راضی کردن تهمتن می پردازد.

 

شعور تئوریکی و پسیکولوژیکی سیاوش 

 در این تراژدی  ستایش انگیز است.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر