۱۴۰۱ مرداد ۲۳, یکشنبه

درنگی در شعری از هوشنگ ابتهاج (سایه)


میم حجری

 

سایه

هرگز از مرگ نترسیدم من
مگر امروز که لرزید دلم
داشتم با کیوان
درددل می‌کردم
یادم آمد ناگاه
آخرین مانده از آن جمع پراکنده منم

چه کسی خواب تو را خواهد دید؟

چه کسی از تو سخن خواهد گفت؟
آه
پوری هم رفت
گفت پوری با ما ست
سایه جان!
ما هستیم
ما صدای سخن عشقیم،
یادگارِ دل ما مژده‌ی آزادی انسان است.

پایان


این شعر سایه
مملو از ایرادات تجربی و نظری است.

 
۱

چه کسی خواب تو را خواهد دید؟

دیدن خواب کسی
چه بسا
در غیاب او
مثلا پس از مرگش
صورت می گیرد.

 
زنده بودن کسی تأثیر تعیین کننده ای بر دیدن خواب او

ندارد.
خواب دیدن
چیست؟

خواب دیدن
فعالیت خودپوی روح و روان آدمیان است.
یعنی 

امری آگاهانه و ارادی و اختیاری نیست.

۲
چه کسی از تو سخن خواهد گفت؟


عجب.
مشخصه مهم ایرانیان
زنده ستیزی و مرده پرستی

  است.
مگر نمی دانی که این جماعت
صدهزار بار بیشتر راجع به مرده هارت و پورت می کنند تا راجع به زنده.
اینها برای مرگ همدیگر ثانیه شماری می کنند 

تا 

بهانه ای برای تنوع و رفع کسالت داشته باشند

تا

راجع به او خاطره گویی کنند و پوز بدهند و لذت ببرند.

 
ضمنا اگر کسی 

به نحوی از انحاء
با حزب توده نسبتی داشته باشد
سخن گفتن از او صدهزار برابر می شود.

۳

ما صدای سخن عشقیم،
یادگارِ دل ما مژده‌ی آزادی انسان است.

 

منظور از عشق چیست که کسی صدایش باشد؟

اصلا

عشق چیست

که

در

ایده ئولوژی برده داری و فئودالی ایران

مورد تجلیل خارق العاده قرار می گیرد؟

 

عشق

 به تنهایی

 وجود ندارد.

عشق در دیالک تیک عشق و نفرت 

وجود دارد.

 

رابطه مبتنی بر عشق

اصلا

رابطه نیست.

وابستگی است.

دلیل تجلیل افراطی از عشق

این است

که

عشق

بیانگر رابطه برده با برده دار و رعیت با فئودال و پرولتر با بورژوا

ست.


پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر