تحلیلی
از
شین میم شین
سهراب
غمخنده ای چو بر لب پیر حکیم دید
یک چند آرمید
وز نو نفس گرفت:
«می آمدم به راه
چه پاک و چه پویا
چون قطره ای به جانب دریا
پیوند
با آن بزرگ زنده ی زایا به چشم بود
غافل
کاندر میان آدمی و آرزو رهی است
هر چند پر کشش
اما بسا بسا ست خطا خیز و مرگزا
می آمدم
تا داد و دوستی
بر تخت برنشانم
آنگاه سر به خدمت
پیش پدر نهم
بردارم از میان
آیین خود سری
کاووس
را
نماند
و
هر جا که دیو خو ست (نهان)
کاخی به داد برکشم و مهر پروری
آزادگی شود
آیین پاک ما
درها چو برگشایم بر گنج و خواسته
دیگر کسی گرسنه نخسبد به خاک ما
گفتم که جنگ من
پایان جنگ ها ست
زین پس، جهان ما همه عشق است و آشتی
و شاخه های گل
در تیردان و ترکش مردان رزمجوی
نقش و نشان ما ست
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر