تحلیلی
از
شین میم شین
خم گشت آسمان
ـ چون مادری ـ
به گونه سهراب بوسه زد
سهراب دیدگان را
بر نقش تازه داد:
تهمینه
در برابر آئینه
سرمست عشق و زمزمه پرداز
گیسو فکنده در نفس باد
«آواز داده اند و تهمتن
از راه می رسد.
دلخواه دور من
با گام های خویش به درگاه می رسد.
رستم کجا و شهر سمنگان ما کجا؟
نیروی چیست این
کاو را چنین به سوی شبستان ما کشد؟
آخر شکار گور و گمشدن رخش
هر یک بهانه ای است در انبان روزگار
تا فرصتی پدید کند بر نیاز من
ای رهنمای چرخ و فلک در شبی چنین
کامم روا بدار!
این بانگ بشنوید:
این شور درفتاده به شهر از برای او ست
این کوه و دشت و برزن و بازار
و این کاخ و بارگاه
یا هرچه از من است
دل و دیده جای اوست
اینک که ناگهان
از راه می رسد
ای آینه،
بگو
من چون کنم، چه سان که خوشایند او بود؟
گیسو چگونه برشکنم باز
یا در میان این همه رنگینه جامه ها
آخر کدام یک بگزینم؟
با او سخن چه گونه گشایم
آرایه چون کنم که به چشمش نکو بود؟
آئینه،
من به دلبری و حسن شهره ام
دیگر که را رسد
جز تهمتن که بر گل آتش گرفته ام،
باران شبنمی برساند؟
آری که را سزد
تا کودکی یگانه دوران
بر دست و دامنم بنشاند؟»
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر