۱۴۰۱ فروردین ۳۰, سه‌شنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۱۱۰)

 Bild

 

میم حجری

۳۴۲۲
نیاز دارم قرص بخورم
قرصی که تمام ذهنم رو پاک کنه،
من دلم برای جهان درونم تنگ میشه،
جهانی که هیچ انسانی در اون نیست.
نسیم

 

۳۴۲۳
افسر اوکراینی ملبس به لباس و آرایش زنانه سر پست بازرسی دستگیر شد .
خدایش اگه زنان محترم نبودند ، مردان بی‌ خایه چه می‌‌کردند!؟

کفگیر بعضی ها خورده به ته دیگ.

اکابر توانگر کند مرد را.

اصلا چرا به نران اجازه خروج از کشور نمی دهند؟

پس معنی دموکراسی بورژوایی چیست؟

۳۴۲۴
فرازهایی از مقاله ی لئون تروتسکی «درباره ی استقلال اوکراین»
[یادداشت: این مطلب در ۳۰ ژوئیه ۱۹۳۹ نوشته شده است؛ یعنی ۳ هفته پیش از معاهده ی هیتلر-استالین که با تضمین عدم دخالت روسیه در جنگ، در واقع چراغ سبز جنگ جهانی بود. برخی از مفاد این پیمان در دادگاه های نورنبرگ افشا شدند. هیتلر و استالین، شرق اروپا را بین خود تقسیم کردند. استالین بخشی از لهستان که شامل مناطق غربی اوکراین بود و نیز بخشی از فنلاند، و لیتوانی، استونی و لتویا را به روسیه الحاق کرد. این نوشته پاسخ به نوشته ای است که مقاله ی تروتسکی «درباره ی مساله اوکراین» را نقد کرده بود. البته ضروری است خواننده ی هوشیار این نوشته را در بستر زمانی آن قرار دهد.]
نقطه ی عزیمت منقد ما اینگونه است: «اگر کارگران شورویِ اوکراین استالینیسم را سرنگون کرده و ازنو یک دولت راستین کارگری ایجاد کنند، آیا آنها باید خود را از بقیه ی شوروی جدا کنند؟ نه.» نویسنده ادامه می دهد: «ما به شوروی پشت نمی کنیم بلکه احیا و بازسازی آن دژ عظیم انقلاب جهانی – این است راه و روش مارکسیسم.» در اینجا سمت گیری بالفعل رشد توده ها، توده های تحت ستم، توسط حکیم ما با نظرورزی در باره ی بهترین راه رشد معاوضه شده است. با چنین روشی، و با منطقی برجسته تر، می توان گفت: «وظیفه ی ما نه دفاع از یک شوروی منحط شده، بلکه انقلاب پیروزمند جهانی است که کل جهان را به یک شوروی جهانی استحاله خواهد داد،» و غیره. چنین موعظه هایی بسیار سخیف هستند.
منتقد چندین بار گفته ی من را به این مضمون تکرار می کند که سرنوشت یک اوکراین مستقل به طور ناگسستنی با انقلاب جهانی پرولتری پیوند خورده است. با این حال از این منظر کلی، که الفبای یک مارکسیست است، می کوشد تا دستور عملی برای انفعال در زمان حال و نیهیلیسم ملی صادر کند. انقلاب پرولتری در مقیاس جهانی ماحصل نهایی جنبش ها، مبارزات و نبردهای متعدد است و ابدا یک پیش شرط حاضر و آماده برای حل خودکار همه ی مسایل نیست. فقط طرح مستقیم و جسورانه ی مساله ی اوکراین در شرایط مشخص معین، درست مانند سال ۱۹۱۷، تجمع توده های خرده بورژوا و دهقانان را حول پرولتاریا تسهیل می کند.
البته حق تعیین سرنوشت ملی یک اصل دموکراتیک است و نه یک اصل سوسیالیستی. اما اصول واقعا دموکراتیک در عصر ما فقط توسط پرولتاریای انقلابی پشتیبانی شده و تحقق می یابد. دقیقا به همین دلیل است که آنها با وظایف سوسیالیستی درمی آمیزند. مبارزه قاطعانه حزب بلشویک برای حق تعیین سرنوشت ملیت های تحت ستم روسیه، تسخیر قدرت توسط پرولتاریا را تا حد زیادی تسهیل کرد. گویی انقلاب پرولتری مسایل دموکراتیک و بیش از همه، مسایل ارضی و ملی را در خود فرو برده و به انقلاب روسیه خصلتی مرکب داده بود. پرولتاریا عهده دار وظایف سوسیالیستی بود اما نمی توانست دهقانان و ملل تحت ستم (که خود عمدتا دهقانی هستند) که درگیر حل وظایف دموکراتیک خود بودند را بلافاصله به چنان سطحی ارتقا دهد.
از این رو سازش های غیرقابل اجتناب تاریخی در حوزه کشاورزی و همچنین حوزه ملی جریان یافت. علیرغم مزایای اقتصادی کشاورزی در مقیاس بزرگ، دولت شوروی مجبور شد املاک بزرگ را تقسیم کند. به همین ترتیب نیاز به سازش یا بهتر بگوییم تعدادی مصالحه، در حوزه مسئله ملی که مسیرهای آن از مسیرهای انقلاب ارضی سرراست تر نیست، رخ می دهد. ساختار فدرال جمهوری شوروی نشان‌دهنده یک سازش بین الزامات تمرکزگرایانه اقتصاد برنامه‌ریزی شده و الزامات تمرکززدایی از توسعه ملل تحت ستم است. حزب بلشویک پس از ساختن یک دولت کارگری بر اساس اصل سازش فدراتیو، حق ملتها برای جدایی کامل را در قانون اساسی نوشت و بدین ترتیب نشان داد که حزب اصلاً مسئله ملی را یک بار برای همیشه حل شده نمی دانست.
همانطور که قبلاً گفته شد، فدراسیون یک خروج ضروری از تمرکزگرایی بود. همچنین باید اضافه کرد که خود ترکیب فدراتیو به هیچ داده ای از پیش آماده برای ابد نیست. بسته به شرایط عینی، یک فدراسیون ممکن است به سمت تمرکزگرایی بیشتر یا برعکس به سمت استقلال بیشتر اجزای ملی خود توسعه یابد. از نظر سیاسی اصلاً بحث این نیست که آیا "به طور کلی" که زندگی در چارچوب یک دولت واحد برای ملیت های مختلف سودمند است، بلکه بحث این است که آیا یک ملیت خاص بر اساس تجربه خودش، پایبندی به یک دولت معین را مفید می داند یا نه.
به عبارت دیگر: کدام یک از این دو گرایش در شرایط معین مصالحه در یک رژیم فدراتیو- گریز از مرکز یا یا مرکزیت گرا - برتری می یابد؟ یا به بیان دقیق‌تر: آیا استالین و ساتراپ‌های اوکراینی‌اش موفق شده‌اند توده‌های اوکراینی را در مورد برتری تمرکزگرایی مسکو نسبت به استقلال اوکراین متقاعد کنند یا شکست خورده‌اند؟ این پرسش از اهمیت تعیین کننده ای برخوردار است. با این حال نویسنده ما حتی به وجود آن شک نمی کند.
آیا توده های وسیع مردم اوکراین می خواهند از اتحاد جماهیر شوروی جدا شوند؟ ممکن است در نگاه اول پاسخ به این سوال دشوار به نظر برسد، زیرا مردم اوکراین، مانند سایر مردم اتحاد جماهیر شوروی، از هر فرصتی برای ابراز اراده خود محروم هستند. اما پیدایش رژیم تمامیت خواه و تشدید وحشیانه‌تر آن، به‌ویژه در اوکراین، گواه این است که اراده واقعی توده‌های اوکراین به طرز آشتی‌ناپذیری با بوروکراسی شوروی دشمنی دارد. هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد یکی از منابع اولیه این خصومت سرکوب استقلال اوکراین نیست. گرایش های ملی گرایانه در اوکراین در سال های ۱۹۱۷-۱۹۱۹ به شدت فوران کرد. حزب بوروتبا این تمایلات را در جناح چپ بیان کرد. مهمترین نشانه موفقیت سیاست لنینیستی در اوکراین، ادغام حزب بلشویک اوکراین با سازمان بوروتبیست ها بود. با این حال، در طول دهه بعد، یک گسست واقعی با گروه بوروتبا رخ داد، که رهبران آن تحت آزار و اذیت قرار گرفتند.
دور شدن شدید عناصر دموکراتیک اوکراینی خارج از اتحاد جماهیر شوروی از اهمیت سیاسی بسیار بالایی برخوردار است. وقتی مشکل اوکراین در اوایل امسال تشدید شد، صدای کمونیست ها اصلا شنیده نشد. اما صدای روحانیون و ناسیونال سوسیالیست های اوکراین به اندازه کافی بلند بود. این بدان معناست که پرولتاریای پیشتاز اجازه داده است که جنبش ملی اوکراین از دستش خارج شود و در جاده جدایی طلبی بسیار پیشرفت کند.
این واقعیت اساسی مبنای کل مساله است. این نشان می دهد که علیرغم گام عظیمی که انقلاب اکتبر در حوزه روابط ملی برداشت، یک انقلاب پرولتری منزوی در یک کشور عقب مانده، در حل مسئله ملی، به ویژه مسئله اوکراین که در سرشت خود، بین المللی است، ناتوان است. ارتجاع ترمیدوری که توسط بوروکراسی بناپارتیستی تاج گذاری شد، توده های زحمتکش را در عرصه ملی نیز بسیار عقب راند. توده های عظیم مردم اوکراین از سرنوشت ملی خود ناراضی بوده و خواهان تغییر اساسی آن هستند. این واقعیتی است که سیاستمدار انقلابی باید بر خلاف بوروکرات و فرقه‌گرا، نقطه عزیمت خود قرار دهد.
بوروکراسی کرملین به زن شوروی می گوید: از آنجایی که در کشور ما سوسیالیسم برقرار است، شما باید خوشحال باشید و سقط جنین را رها کنید (یا مجازات شوید). به اوکراینی ها می گویند: از آنجایی که انقلاب سوسیالیستی مسئله ملی را حل کرده است، این وظیفه شماست که در اتحاد جماهیر شوروی خرسند باشید و از هرگونه فکر جدایی چشم پوشی کنید (یا با جوخه تیراندازی روبرو شوید). اما یک انقلابی به زن چه می گوید؟ شما خودتان تصمیم می گیرید که آیا بچه می خواهید: من از حق شما برای سقط جنین در برابر پلیس کرملین دفاع خواهم کرد. او خطاب به مردم اوکراین می‌گوید: «نگرش شما نسبت به سرنوشت ملی‌تان برای من مهم است و نه سفسطه‌های 'سوسیالیستی' پلیس کرملین. من با تمام وجود از مبارزات شما برای استقلال حمایت خواهم کرد!»
فرقه گرا، با نظرپردازی عقیم در مورد برتری اتحاد سوسیالیستی ملت ها در برابر دوپاره ماندن آنها، همانطور که اغلب اتفاق می افتد، خود را در کنار پلیس می یابد و خشونت پلیسی را پنهان می کند. مطمئناً در مقایسه با یک فدراسیون سوسیالیستیِ داوطلبانه، جداشدن اوکراین خطاست. اما در مقایسه با خفه کردن بوروکراتیک مردم اوکراین، یک امتیاز غیرقابل انکار خواهد بود. برای اینکه به یکدیگر نزدیک تر و صادقانه تر متصل شویم، گاهی اوقات لازم است ابتدا از هم جدا شویم. لنین اغلب به این واقعیت اشاره می کرد که پس از برهم خوردن اتحاد اجباری سوئد و نروژ، روابط بین کارگران نروژی و سوئدی بهبود یافت و نزدیکتر شد.
ما باید از واقعیت ها و نه هنجارهای ایده آل حرکت کنیم. ارتجاع ترمیدوری در اتحاد جماهیر شوروی، شکست تعدادی از انقلاب‌ها، پیروزی‌های فاشیسم - که به سیاق خود نقشه اروپا را می برند - در همه حوزه‌ها، از جمله در مسئله اوکراین، گران تمام خواهد شد. اگر وضعیت جدیدی که در نتیجه شکست‌ها ایجاد شده است را نادیده می گرفتیم، اگر وانمود می کردیم که هیچ چیز خارق‌العاده‌ای رخ نداده است، و اگر دربرابر واقعیت‌های ناخوشایند انتزاع‌های آشنا را برمی نشاندیم، آنگاه به راحتی می‌توانستیم در مقابل فرصت‌های باقی‌مانده برای انتقام گیری، در آینده ای بلافصل تسلیم ارتجاع شویم.
شعار مستقیما یک اوکراین مستقل علیه بوروکراسی مسکو، پیشتاز پرولتری را قادر می‌سازد تا توده‌های دهقانی را گردآوری کند. از سوی دیگر، همین شعار فرصت ایفای نقش رهبری در جنبش ملی اوکراین در لهستان، رومانی و مجارستان را برای حزب پرولتری باز می کند. هر دوی این فرآیندهای سیاسی، جنبش انقلابی را به پیش سوق داده و وزن ویژه پیشاهنگ پرولتری را افزایش خواهند داد.
گفته من مبنی بر اینکه کارگران و دهقانان اوکراین غربی (لهستان) نمی خواهند به اتحاد شوروی آنطور که اکنون تشکیل شده است بپیوندند، و این که چنین امری یک استدلال دیگر به نفع یک اوکراین مستقل است، توسط حکیم ما رد شده است؛ با این ادعا که حتی اگر بخواهند، نمی‌توانند به اتحاد شوروی بپیوندند، چون فقط «پس از انقلاب پرولتری در غرب اوکراین» (بدیهی است لهستان) می‌توانند به اتحاد شوروی بپیوندند. به عبارت دیگر: امروز جدایی اوکراین غیرممکن است و پس از پیروزی انقلاب، ارتجاعی خواهد بود. گریزی قدیمی و آشنا!
لوکزامبورگ، بوخارین، پیاتاکوف و بسیاری دیگر از همین استدلال علیه برنامه تعیین سرنوشت ملی استفاده کردند: تحت کاپیتالیسم، اوتوپیایی، و تحت سوسیالیسم، ارتجاعی است. این استدلال تا حد زیادی نادرست است زیرا دوران انقلاب اجتماعی و وظایف آن را نادیده می گیرد. مطمئناً تحت سلطه امپریالیسم، استقلال واقعی و با ثبات و قابل اعتماد کشورهای کوچک و متوسط غیرممکن است. این هم به همان اندازه درست است که در سوسیالیسم کاملاً توسعه یافته، یعنی با از بین رفتن تدریجی دولت، مسئله مرزهای ملی از بین خواهد رفت. اما بین این دو لحظه - امروز و سوسیالیسم کامل - در دهه‌هایی دخالت دارد که ما در طی آن برای تحقق برنامه خود آماده می‌شویم. شعار اوکراین شورایی مستقل برای بسیج توده ها و آموزش آنها در دوره انتقالی از اهمیت بالایی برخوردار است.
فرقه گرا به سادگی این واقعیت را نادیده می گیرد که مبارزه ملی، یکی از پرپیچ و خم ترین و پیچیده ترین اشکال مبارزه طبقاتی، اما در عین حال بسیار مهم، نمی تواند با ارجاعات پوچ به انقلاب جهانی آینده به حالت تعلیق درآید. توده‌های خرده بورژوا و حتی طبقه کارگر غرب اوکراین با چشم برتافتن از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و عدم دریافت حمایت و رهبری از سوی پرولتاریای بین‌المللی، قربانی عوام فریبی ارتجاعی می‌شوند. بدون شک فرآیندهای مشابهی در اوکراین شوروی نیز در حال وقوع است، فقط آشکار کردن آنها دشوارتر است. شعار اوکراین مستقل که به موقع توسط پیشاهنگ پرولتاریا مطرح شود، به قشربندی اجتناب ناپذیر خرده بورژوازی می انجامد و ائتلاف لایه های پایین تر آن با پرولتاریا را آسان تر می کند. تنها از این راه می توان انقلاب پرولتری را آماده کرد.
نویسنده ما تاکید می کند: «اگر کارگران انقلابی پیروزمندان در غرب اوکراین انجام دهند ... آیا استراتژی ما باید این باشد که درخواست کنیم اوکراین شوروی جدا شده و به بخش غربی خود بپیوندد؟ درست برعکس.» این ادعا به عمق «استراتژی ما» می‌پردازد. دوباره همان ترانه را می شنویم: «اگر کارگران انجام دهند...» فرقه گرا با قیاسی منطقی از انقلاب پیروزمندی که ظاهراً پیشاپیش انجام شده است راضی است. اما برای یک انقلابی، موضوع اصلی دقیقاً در این است که چگونه می‌توان راهی به سوی انقلاب باز کرد، چگونه رویکرد انقلاب را برای توده‌ها آسان‌تر کرد، چگونه انقلاب را نزدیک‌تر کرد، چگونه به پیروزی آن اطمینان داد. «اگر کارگران انقلابی پیروزمند را انجام دهند، همه چیز خوب خواهد بود.» اما اکنون هیچ انقلاب پیروزمندی مشهود نیست. در عوض ارتجاعی پیروزمند وجود دارد.
پیدا کردن پلی از ارتجاع به انقلاب – این است وظیفه.
شعار اوکراین مستقل به معنای این نیست که اوکراین برای همیشه منزوی خواهد ماند، بلکه تنها به این معناست که او بار دیگر برای خود و با اراده آزاد خود مسئله روابط متقابل خود با سایر بخش های اتحاد جماهیر شوروی و همسایگان غربی خود را تعیین خواهد کرد. اجازه دهید یک نوع ایده آل را که برای منتقد ما مطلوب تر است، انتخاب کنیم. انقلاب در تمام نقاط اتحاد جماهیر شوروی به طور همزمان رخ می دهد. اختاپوس بوروکراتیک خفه شده و برکنار شده است. کنگره مؤسسان شوراها در دستور کار قرار دارد. اوکراین تمایل خود را برای تعیین مجدد روابط خود با اتحاد جماهیر شوروی ابراز می کند. اجازه دهید امیدوار باشیم که حتی منتقد ما آماده است این حق را برای او تمدید کند. اما برای تعیین آزادانه روابط خود با سایر جمهوری‌های شوروی، به منظور برخورداری از حق آری یا نه گفتن، اوکراین باید آزادی عمل کامل را حداقل در طول مدت این دوره مؤسس به خود بازگرداند. برای این هیچ نام دیگری جز استقلال دولتی وجود ندارد.
اکنون اجازه دهید بازهم فرض کنیم که انقلاب به طور همزمان لهستان را نیز در بر می گیرد. رومانی و مجارستان و همه اقشار مردم اوکراین آزاد می شوند و برای پیوستن به اوکراین شوروی وارد مذاکره می شوند. در عین حال، همه آنها ابراز تمایل می کنند که نظر خود را در مورد مسئله روابط متقابل بین اوکراین متحد و اتحاد جماهیر شوروی، با لهستان شوروی و غیره بیان کنند. بدیهی است که برای تصمیم گیری در مورد همه این مسائل لازم است که کنگره مؤسسان اوکراین متحد تشکیل شود. اما کنگره 'مؤسس' چیزی نیست به جز کنگره یک کشور مستقل که برای تعیین رژیم داخلی خود و همچنین موقعیت بین المللی خود از نو آماده می شود.
دلایل زیادی وجود دارد که فرض کنیم در صورت پیروزی انقلاب جهانی، تمایل به سوی وحدت فوراً نیروی عظیمی پیدا خواهند کرد و اینکه همه ی جمهوری های شوروی شکل های مناسب روابط و همکاری را پیدا کنند. این هدف تنها در صورتی محقق می شود که پیوندهای اجباری قدیمی و در نتیجه مرزهای قدیمی کاملاً از بین برود. فقط به شرطی که هر یک از طرفین قرارداد کاملاً مستقل باشد. کارگران پیشرفته روسیه بزرگ برای تسریع و تسهیل این روند، برای امکان پذیر ساختن برادری واقعی مردم در آینده، باید دلایل جدایی طلبی اوکراین و همچنین قدرت نهفته و قانونمندی تاریخی پشت آن را درک کنند. باید بدون هیچ قید و شرطی به مردم اوکراین اعلام کنند که آماده اند با تمام توان از شعار اوکراین شوروی مستقل در مبارزه مشترک علیه بوروکراسی خودکامه و علیه امپریالیسم حمایت کنند.
 
۳۴۲۵
اما من چگونه می‌‌توانم با فضیلت زندگی‌ کنم ، وقتی‌ که از گذران زندگی‌ عاجز باشم ؟ چطور می‌‌توانم وجدانی آسوده داشته باشم در حالی‌ که از چیزی آگاه نیستم ؟ این وضع ریشه در ماهیت بیگانگی دارد ، که موجب می‌‌شود در هر حیطه با معیار‌های متفاوت و متضاد سر و کار داشته باشیم
از یک طرف معیار‌های اخلاقی‌ و از طرف دیگر معیار‌های اقتصاد سیاسی ، هر کدام از این حیطه‌ها ، بیگانگی خاص " انسان " است و به یک حوزه خاص از فعالیت بیگانه سازی معطوف است و هر کدام با دیگری رابطه ای بیگانه بر قرار می‌‌کند .
تضاد بین اقتصاد سیاسی و اخلاق ، تضادی " ظاهری " است ، هم تضاد هست و هم نیست ، اقتصاد سیاسی صرفا به " شیوه ی خاص خویش " به قوانین اخلاقی‌ تجلی‌ می‌‌بخشد .
دست نوشته‌های اقتصادی و فلسفی‌ ۱۸۴۴ ( صفحه ۱۹۶ -- ۱۹۵ )
کارل مارکس
ترجمه ، حسن مرتضوی


۳۴۲۶
**چطور به رضایت و خشنودی می‌رسید؟
با زندگی خودتان چه می‌کنید؟
‌زنی جوان، نوازندهٔ ویولنسل‌ نامدارِ صحنه‌های موسیقیِ هلند وارد یک سلمانی مردانه در آمستردام می‌شود. سال ۱۹۴۰ است. نازی‌ها کشور را اشغال کرده‌اند و شهر پر از سربازان آلمانی است که بر همه‌چیز نظارت دارند. فریدا، کت‌وشلوار مردانهٔ یکی از دوستانش را پوشیده. مرد آرایشگر از او می‌پرسد: «اصلاح لازم دارید یا کوتاهی مو، آقا؟» فریدا، زنی که تا آن روز چنین پرسشی را نشنیده، جواب می‌دهد: «موهامو کوتاه می‌کنم.»
«فریدا بلینفانته» تا چندماه پیش‌، اولین زنی بود که در هلند رهبری ارکستر می‌کرد؛ رهبری خوشنام که روزنامه‌ها از گروه جمع‌وجورِ پرشورش می‌نوشتند. «گروه کوچک ارکستر» او کنسرت‌های ارزان برگزار می‌کرد تا تعداد بیشتری از مردم بتوانند موسیقی کلاسیک را زنده روی صحنه‌ در هلند، سوییس و آلمان بشنوند. اما روزی که نازی‌ها کشورش را اشغال کردند، خطاب به اعضای گروه گفت: «ارکستر تمام شد».
از آن روز، تغییر هویت داد. به «جنبش مقاومت ملی» پیوست و به هنرمندانی کمک کرد که در صورت شناسایی نازی‌ها روانهٔ اردوگاه‌ها می‌شدند. خودش تبار یهودی داشت اما می‌گفت به هیچ مسلکی به جز موسیقی و مهرورزیدن اعتقاد ندارد. دست‌های قوی و انگشتان محکمش که با آرشهٔ ساز خو گرفته بودند، در جعل مدارک شناسایی مهارت پیدا کردند و توانست صدها انسان را با کارت‌های تقلبی از مرگ نجات دهد. دست‌هایش از ساز محبوب‌اش به جز برای تدریس استفاده نمی‌کرد و به جز یاری‌رساندن به کسانی که به اجبار دل از هنر کنده یا پنهان شده بودند، فکر دیگری نداشت. او که از دَه سالگی ساز می‌زد و پهلوی پیانوی پدری نوازنده بزرگ شده بوده، با زندگی هنری خداحافظی کرد. ماه‌ها در قامتی مردانه،‌ از کنار مادرش در خیابان عبور می‌کرد، قلبش فشرده می‌شد و مادر او را نمی‌شناخت. بعداً معلوم شد، یکی از مهره‌های اصلی در از بین‌بردن ادارهٔ ثبت احوال آمستردام بوده برای نابودی مشخصات ثبت‌شده شهروندان؛ عملیاتی که با آن حکم شکنجه و اعدام خودش را امضا می‌کرد، اما انگار ترس، شجاع‌ترش کرده بود. آن سال‌ها هیچ‌چیزی در زندگی برایش حیاتی‌تر از حفظ حیات آدم‌ها نبود.
بعد از جنگ به آمریکا مهاجرت کرد، دوباره به آیین شخصی‌اش، موسیقی برگشت و رهبر ارکستر فیلارمونیک اورنج‌کانتی شد. در ۹۱ سالگی از او می‌پرسند، چطور توانست موسیقی را که در خونش جریان داشت، رها کند؟ و او با تعجب می‌گوید: «من آدم‌هایی را که فقط برای خودشان زندگی می‌کنند، درک نمی‌کنم. نمی‌فهمم این آدم‌ها شادی و رضایت و خشنودی را از کجا دریافت می‌کنند؟»

 

۳۴۲۷
یأس روی نیمکتی نشسته است
ژاک پرِوِر

توی میدانی روی یک نیمکت
مردی هست که وقت ‌گذشتن از کنارش صدایت می‌زند
عینک دوچشمی زده پالتویی کهنه تنش است
در همان حال که نشسته سیگار دود می‌کند
و وقتی از کنارش می‌گذری تو را صدا می‌زند
یا صاف و ساده به تو اشاره می‌کند
نگاهش نکن
به او گوش نده
فقط راه خود را برو
راهت را برو
انگار اصلاً او را ندیده‌ای
انگار اصلاً صدایش را نشنیده‌ای
اگر نگاهش کنی
اگر به او گوش بدهی
به تو اشاره خواهد کرد و دیگر هیچ چیز و هیچ کس
نمی‌تواند مانع آن شود که نروی کنار او بنشینی
آن‌وقت او نگاهت می‌کند و لبخند می‌زند
و تو سخت‌ زجر خواهی کشید
و او همان‌جور به لبخند زدن ادامه می‌دهد
و تو هم فقط همان‌جور لبخند می‌زنی
هر قدر هم بیشتر لبخند بزنی
بیشتر زجر می‌کشی
هر قدر هم بیشتر زجر بکشی بیشتر لبخند می‌زنی
چاره‌ای هم نیست
و تو آنجا می‌مانی
سنگوار می‌نشینی
لبخند بر لب روی نیمکت
بچه‌ها درست بغل گوشت بازی می‌کنند
رهگذرها به آرامی رد می‌شوند
پرنده‌ها بال‌ می‌کشند از درختی
به درختی دیگر
و تو همان‌جا می‌مانی
روی نیمکت
و می‌دانی، می‌دانی
که دیگر هرگز مثل آن بچه‌ها
بازی نمی‌کنی
می‌دانی که دیگر هرگز مثل آن رهگذرها
به آرامی از کنار کسی
نمی‌گذری
و دیگر هرگز مثل آن پرنده‌ها
از درختی
به درختی دیگر نمی‌پری.
ترجمه فرهنگ راد

 

۳۴۲۸
کاش می‌توانستم شعر بگویم
هیچ جویباری کوچک نیست، اگر سد محکمی آن را در خود بگیرد و از آن آب هولناکی بسازد ..

چه کسی با ما چنین خواهد کرد ..؟!

در زمانه ما که هیچ چیز آن استحکام را ندارد و هیچ دیواره و جویی به هم نمی‌رسند ..
یکی از نشانگان داشتن بیماری سل این است که فرد مبتلا هیچ وقت عمیقا نمی‌خندد و جان آنقدر توانمند نیست که فزون از حد نیز غمدار جلوه کند.

در یک تب ملایم دائمی از ناخوشی زندگی را سر می‌کند ..

مسلول افراط نمی‌داند چه در شادی چه در سوگواری ..

مثل همه ما ..

سل‌زده‌گان ..
رولان بارت می‌گفت این روزها چنان حساس‌ام که جمله‌ای غم‌انگیز درون ترانه‌های جلف حتی باعث گریه‌ام می‌شود ..

گریه از هیچ دلیل محکمی نمی‌آید و پشت‌بند آن به چیزی نمی‌انجامد ..

به چیزهای ساده‌تر می‌آید ..

به نگاهی کوتاه از کسی نزدیک که یادآوری می‌کند در نهایت خودت باید با خودت باشی ..

که این تصور مختصر، بزرگ است و فاجعه است ..
من همیشه مقصرم مگر کسی نگذاردم که چنین بمانم و بخوابم .. به او می‌گویم اما تو همیشه بخشوده شده‌ای .. مرا از تپه‌های لخت آزردگی پایین بیاور .. یاس کشنده است .. چون آخرین جمله مسیح بر صلیب: ایلی .. ایلی .. سبقتنی .. (پدر .. پدر .. فراموشم کردی ..)
شب می‌آید و می‌رود اما تاریکی نه .. پایداری غم نیز چنین است .. خنده‌ها و سرور و شنگی می‌آیند و می‌گذرند .. تلخی اما در لبخند ما نه .. ترانه‌ای قدیمی با چنین ابیاتی که: گل کوچکی بودم به دشت و صحرا .. آراسته .. اما شکارچی زخمی‌ام کرده مادر .. خونابه گل را که اما کسی نمی‌بیند ..
اگر کسی شعر نمی‌نویسد چه کند ..؟!
او گفت گریه کند ..

همه که نباید و نمی توانند شعر بگویند. شعر فقط یکی از فرم های هنری برای تقلیل فشار روحی و روانی است. فرد می تواند مثلا تندیس و سردیس و غیره بسازد، ترانه بخواند نقاشی کند آهنگ بسازد مرثیه و نوحه بسراید

 

۳۴۲۹
عشقری
مبادا در کفِ پای نگارینت
خلد خاری
به غربالِ نگه گرد (غبار) سر راهِ تو می بیزم
صوفی عشقری
غريبم آنقدر در روزگار خويش
ًكه از پا پوش من در رهگذر ها پينه ميريزند

 

۳۴۳۰
آیینهٔ شکسته
صاحب اساس بودم و گشتم ملنگ هم
دادم زکات مال و گرفتم قلنگ هم
آیینهٔ شکسته ما را که می‌خرد
خورد است موریانه و بگرفته رنگ هم
فرهاد را مگو که به یک تیشه مرده است
صد داغ بر سرش بود از ضرب سنگ هم
دیگر ترا به من چه سر آزمایش است
کز مال و سر گذشتم و از نام ننگ هم
سر تا به پای جرمن و پاریس کافتم
مثلت به خدا نیافتم در فرنگ هم
تنها مرا فریب ندادست چشم یار
لعل لبش به من زده بسیار رنگ هم
از کشت و کار اهل محبت به هر زمین
ناخن شیر روید و خشم پلنگ هم
آن برهمن به من نشود رام از چه رو
زنار بسته کردم و خواندم گرنگ هم
در حیرتم چه وصف نمایم رقیب را
طبع کلفت دارد و وضع دبنگ هم
دُر دانهٔ که می‌طلبیدم نیافتم
کردم سراغ گر چه به کام نهنگ هم
من سوختم ز شیوهٔ گرگ آشنایت
در حین صلح می زنی الفاظ جنگ هم
منظور نیک و بد بود آثارم عشقری
بیت سلوک دارم و الفاظ جنگ هم

 

۳۴۳۱
زلنسکی میگوید:
بایدن به اوکراین سفر کند تا از نسل کشی در اینجا مطلع شود.
عجب خواهشی از کسی
که
اعصاب خود را از دست داده به هوا دست میدهد،
درگفتگو ها با سران کشورها خواب میرود
و
با معذرت گوز خود را نمیتواند نگهدارد.

زلنسکی خود با استفاده روزمره مواد مخدره عقل خود را از دست داده و ملت اوکراین را بیچاره و آواره ساخت
و
حالا دست به التماس بی مفهوم وطفلانه میزند.
منبع خبرگزاری مهر

اولا
برای شما که مصرف مواد مخدر بد نیست.
بزرگ ترین مولد مواد مخدر شمایید، شمایید.

ثانیا
به چه دلیل
بسان پوتین
زلنسکی را به اعتیاد متهم می کنید؟

اگر عقل ندارید، که ننگ بزرگی نیست،
چشم که دارید.
کدام هروئینی و تریاکی
اندامی به ورزیدگی زلنسکی دارد؟

ثالثا
تاریخ افغانستان
تاریخ مقاومت و مبارزه بر ضد دوست و دشمن است.
از اسکندر تا سوسیالیسم و امپریالیسم

رابعا
در مقابل ارتش بی شرم تجاوزگر
اگر مقاومت نباید کرد و یاری از یان و آن نباید گرفت،
چه باید کرد؟

خامسا
بایدن چه کم از سیدعلی و جنتی و مرکل و یلسین و غیره دارد؟

سادسا
بایدن ها و پوتین ها و نعلین ها که تصمیمگیر نیستند.
تصمیمگیر کیست؟

۳۴۳۲
ارائه اینترنت به نصف قیمت به مشترکین در عراق، به مناسبت ماه مبارک رمضان ایران : حذف بسته‌های ارزان و گران شدن اینترنت
حسین

برای درک رابطه جنقوری با عراقی
باید به رابطه سران امپریالیسم با اوکراین نظر کرد.

عراق برای جنقوری اسلامی
مستعمره است و نه کشوری مستقل.
اوکریان هم برای امپریالیسم مستعمره ای بیش نیست.
به میلیون ها بی خانمان خودی اعتنایی ندارند
ولی در حمایت از پناهندگان اوکراینی
سنگ تمام می گذارند

 

۳۴۳۳
اگر خود را بشناسی و اگر دشمن را بشناسی بدون نگرانی در هزاران نبرد شرکت خواهی کرد .

سان زو

۳۴۳۴
راهی را که با عقل و خرد نرفته ای، با پای زخمی باز خواهی گشت
نیلوفر

 

۳۴۳۵
پدرم همیشه می‌گفت
چارلز بوکوفسکی
 
پدرم همیشه می‌گفت، "زود خوابیدن و
سحرخیز بودن آدم را سالم، ثروتمند
و عاقل بار می‌آورد."
در خانۀ ما چراغ‌ها ساعت هشت شب خاموش بود
و صبحدمان با بوی قهوه، بیکن سرخ شده و خاگینه از خواب بیدار می‌شدیم.
پدرم این قاعده را
یک عمر رعایت کرد و،
جوان مُرد و مُفلس،
و من فکر می‌کنم،
چندان هم عاقل نبود.
با به خاطر داشتن موضوع، من به اندرز او گوش ندادم
و برای من اینطور شد که دیر به خواب بروم و
دیر بیدار شوم.
حالا، نمی‌‌گویم که من
دنیا را فتح کرده‌ام
اما دیگر سر و کارم با
بی‌شمار ترافیک‌های اول صبح نیفتاده است،
بعضی گیر و دارهای زندگی معمول را دور زده‌ام
و آدم‌های غریب و شگفت‌انگیزی را دیده‌ام
یکی از آنها خودم -
کسی که پدرم
هرگز نشناخت.

نقل ناقصی از قصه ای است.

حرفه پدرت بیشک نه دادن زباله به خورد خلایق، بلکه تولید نعمات مادی بود
 

۳۴۳۶
اوکراین برای امپریالیسم مثل عراق و سوریه ویمن و لبنان برای ج. ا. است.

انما المستعمرات

۳۴۳۷
نمی گنجد این قلب در تنم
این تن در اتاقم
این اتاق در خانه ام
این خانه در دنیا
و
این دنیایِ من در جهان.....
عزیزنسین

۳۴۳۸
اگر خود را بشناسی و اگر دشمن را بشناسی بدون نگرانی در هزاران نبرد شرکت خواهی کرد .
سان زو

یکی از ایرادات این بینش

انجماد دوست و دشمن است.

ما اما با دیالک تیک دوست و دشمن سر و کار داریم.

با استحاله متقابل دوست به دشمن و دشمن به دوست

۳۴۳۹
"صلح"
رؤیای هر کودک صلح است
رؤیای هر مادر صلح است
کلام عشقی که بر زیر درختان می تراود
صلح است.
پدری که در غبار
با تبسمی در چشم هایش
با سبدی میوه در دست هایش
با قطرات عرق بر جبینش
که چون ترمه ای بر طاقچه خشک میشود
باز گردد
صلح است.
آن هنگام که زخم ها
بر چهره ی جهان التیام یابد،
آن هنگام که
چاله ی بمب های خورده بر تنش را درخت بکاریم،
آن هنگام که اولین شکوفه های امید
بر قلب های سوخته در حریق
جوانه زند،
آن هنگام که مرده ها
بر پهلوهای خویش بغلطند
و بی هیچ گلایه ای به خواب روند
و آسوده خاطر باشند که
خونشان بیهوده ریخته نشده،
آن هنگام،
درست، آن هنگام
صلح است.
صلح
بوی غذای عصرگاهی ست
صلح یعنی
هنگامی که اتومبیلی در کوچه می ایستد
معنایش ترس نباشد.
یعنی آن کس که در را می زند
دوست باشد
یعنی باز کردن پنجره
معنی اش آسمان باشد.
صلح یعنی سور چشم ها
با زنگوله های رنگ.
آری.صلح این است.
صلح
لیوانِ شیرِ گرم است و کتاب
به بالین کودکی که بیدار می شود از خواب.
صلح یعنی
هنگام که خوشه ی گندم
به خوشه ی دیگر میرسد
بگوید نور، بگوید روشنی.
صلح یعنی
تاج افق، نور باشد.
آری، صلح این است.
صلح یعنی
مرگ جز اتاقی کوچک از قلبت را
نتواند تسخیر کند.
یعنی دودکش خانه ها
نشانی از سرور باشند.
هنگامی که میخک غروب
هم بوی شاعر دهد و هم کارگر.
آری، صلح این است.
صلح
مشت های گره کرده ی مردمان است.
صلح
نانِ داغ بر میزِ جهان است.
لبخند مادر است
تنها همین
نه چیزی جز این.
آن کس که زمینش را خیش میکشد
تنها یک نام را بر تنِ خاک حک میکند:
صلح، نه چیزی دیگر، تنها صلح.
بر قافیه ی فقراتم
قطاری به سوی آینده رهسپار است
با سوغات گندم و رز.
آری. صلح همین است.
ای برادران من!
تمام عالم و امیالش
تنها در صلح نفسی عمیق میکشد.
دستانتان را به ما دهید، برادران.
آری، صلح همین است.
 انیس_ریتسوس

 

۳۴۴۰
درنگی در فلسفه جنگ های ویرانگر

چشم باید داشت و دید.
هوش باید داشت و فهمید.

کسب و کار کودکان بینوا تمرین شبانه روزی جنگ است.

در بازی های کامپیوتری
۹۹ درصد بازی ها را
جنگ تشکیل می دهد.

کسب و کار پدران و مادران
هم
تهیه این بازی های جنگی
برای توله ها ست.

همان مادران و پدرانی
که
بعدها
همان کودکان را به جنگ های واقعی در جهان واقعی خواهند فرستاد
و
جنازه های شان را به گور خواهند سپرد
و اشک خواهند ریخت.

جنگ نعمت الهی برای طبقات حاکمه مرتجع است.

جنگ مایه حیات طبقات حاکمه انگل گندنده است.

جنگ برای طبقات حاکمه انگل
آب حیات است و مایه نجات از ممات است.

جنگ آبی بر آتش تضاد اساسی جامعه است:
تضاد نیروهای مولده با مناسبات تولیدی.

با تخریب نیروهای مولده جاندار و جامد
کفه نیروهای مولده
در
ترازوی دیالک تیکی نیروهای مولده و مناسبات تولیدی
سبکتر می شود
و
بحران جامعتی تعدیل می یابد
و
انقلاب اجتماعی به عقب می افتد.
هدف اولیگارشیسم مرتجع روس و اوکریان و آذربایجان و فوندامنتالیسم وفاشیسم و امپریالیسم از تخریب نیروهای مولده
هم همین است


۳۴۴۱
هویدا و گرانی
این همان بود که سلطنت طلبان با وقاحت تمام ادعا می‌‌کنند در دادگاه خود گفته : " زمانی‌ که نخست وزیر شدم خود کار بیک پنج ریال بود و زمانی‌ هم که از این پست معاف شدم همان پنج ریال بود " ؟؟ قابل توجه آن است که تورم آن چنان در سال ۱۳۵۴ و بعد از آن بالا رفت که شخص " ملوکانه " با زبونی و فریبکاری تمام " مبارزه با گران فروشی " را یکی‌ از اصول به اصطلاح " انقلاب شاه و ملت " اعلام کردند .
بین مردم اما هنوز قصه ثابت ماندن قیمت کبریت روایت می‌شود

نه.

ارز ایران در زمان هویدا ثابت و از دید همسایگان مثلا ترکیه رشک انگیز بود.

اینجا هم حرف از تورم نیست.

ما باید میان مفاهیم گرانی و گرانفروشی تفاوت بگذاریم.

صحت اقتصادی ـ سیاسی این فراخوان هویدا هم در همین تفاوت است.
 

۳۴۴۲
انتقاد شدید اسلام‌آباد از طالبان افغانستان:

به طالبان پاکستان پناه ندهید
پاکستان به طالبان در افغانستان هشدار داد تا از پناه دادن به شبه‌نظامیان بومی طالبان پاکستان دست بکشد و اجازه ندهد که افغانستان به پناهگاهی برای این نیروهای تندرو بدل شود.
هشدار تند و صریح پاکستان که از سوی وزارت خارجه این کشور منتشر شده بعد از آن صورت می‌گیرد که اسلام آباد در روزهای اخیر بخش‌هایی از شرق افغانستان را مورد حملات هوایی قرار داد. حملاتی که اسلام آباد می‌گوید با هدف نابودسازی تندروهای مذهبی که در افغانستان پناه گرفته‌اند صورت پذیرفته است.
مقام‌های طالبان روز یکشنبه اعلام کردند در جریان حملات هوایی هلی‌کوپترهای پاکستانی به مناطق مرزی در خاک افعانستان دست‌کم ۴۱ غیرنظامی، ازجمله زنان و کودکان جان خود را از دست دادند.

 

۳۴۴۳
جنگ میان اولیگارشیسم کثافت روس با اولیگارشیسم اوکراین و با امپریالیسم است.

هر دو طرف این جبهه ارتجاعی اند
 

۳۴۴۴
هرمان ملویل،

رمان‌نویس، شاعر و نویسندهٔ داستان‌های کوتاه آمریکایی
همه‌ی آنهایی را که "شیرجه " میروند ، دوست دارم ، تمام ماهی‌‌ها میتوانند
نزدیک سطح دریا شنا کنند ، اما فقط نهنگی عظیم‌الجثه میتواند پنج مایل یا
بیشتر زیر دریا فرو برود ، و اگر نتواند به ته دریا برسد ، تمام سرب‌های گالینا
نیز نمیتوانند او را به قعر دریا برسانند ، مقصودم آقای امرسون نیست ، تمام
غواصان فکری را می‌گویم که از همان آغاز جهان به اعماق فرو رفته و با چشمانی
به خون نشسته بالا آماده اند.
هرمان ملویل
 
فضیلت سازی از چیزهای بند تنبانی.

کسب کار علمای یانکی و مانکی و بانکی است.

در اعماق دریا قحط ماهی و حلزون و ستاره دریایی و خزه و غیره نیست.

نهنگ به بیرون امدن و نفس کشیدن بیشتر از بقیه نیاز دارد.

نباتات و جانوران در طول تکامل میلیون ها ساله شان تخصص های مختلف کسب کرده اند.

دست به ریشه بردن (مارکس) کار هر کس نیست.

رادیکالیسم اولا طبقاتی و فرماسیونی ـ اقتصادی است.

ثانیا به واسطه جهان بینی تعیین می شود.

تفاوت پرولتاریا و نمایندگان ایده ئولوژیکی اش با بقیه همین جا ست.

بدون از ان خود کردن فوت و فن تفکر مفهومی (فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی)

فقط میتوان عرعر کرد

۳۴۴۵
سوال: ﺁﯾﺎ ﻫﻨﺮ ﻭ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ مى ﺭﺳﻨﺪ؟
شاملو: ﺁﻩ ﺑﻠﻪ، ﺣﺘﻤﺎ؛
ﻧﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ ﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺗﺶ مى ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﭼﻨﮓ ﻣﯽ‌ ﻧﻮﺍﺧﺖ.
ﺷﺎﻩ ﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺻﺪﻫﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﮔﺮﺩﻥ ﻣﯽ‌ ﺯﺩ ﻭ ﻏﺰﻝ ﻣﯽ ‌ﮔﻔﺖ.
ﺑﺘﻬﻮﻭﻥ ﻋﻈﯿﻢ‌ ﺗﺮﯾﻦ ﺳﻤﻔﻮﻧﯽ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﺷﺎﺩﯼ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ تقدیم ناپلئون کرد.
ﻫﯿﺘﻠﺮ ﮐﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﻧﻘﺎﺵ ﺑﺸﻮﺩ، ﻋﻈﯿﻢ‌ ﺗﺮﯾﻦ ﺭﻧﺠﮕﺎﻩ ﺗﺎﺭﯾﺦ، ﮐﺸﺘﺎﺭﮔﺎﻩ ﺯﺍﺧﺴﻦ ﻫﺎﻭﺯﻥ ﺭﺍ بنا کرد.
ﻧﺎﺻﺮﺍلدین ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﺷﻌﺮ ﻣﯽ‌ ﺳﺮﻭﺩ ﻭ ﻫﻢ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻣﯽ‌ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﻘﺎﺵ ﻣﯽ‌ ﭘﺮﻭﺭﺩ؛ ﺍﻣﺎ، ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﻃﻼ ﻣﯽ‌ ﺩﺍﺩ ﺳﺎﺭﻕ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﭘﻮﺳﺖ بکنند؛ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺑﺎ ﺑﺎﺩﻣﺠﺎﻥ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ!
ﺧﺐ ﺑﻠﻪ، ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﺭﺳﻨﺪ: ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻧﻌﺶ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ!
 ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻣﻠﻮ


حریف

هروئینی بوده است.

حرف های چنین کسی ارزش علمی ندارند.

او اصلا نمی داند که هنر و سیاست چیست.

مثل نجوای زنان که نمی داند و نمی خواهد بداند

۳۴۴۶
منع کشت خشخاش، شمشیری دولبه برای حکومت طالبان
حکومت طالبان با ممنوع اعلام کردن تولید تریاک در افغانستان امیدوار است که در سطح بین‌المللی به رسمیت شناخته شود، اما این مساله به احتمال زیاد به مشکلات کشاورزان افغان دامن خواهد زد.
در ابتدای آوریل طالبان اعلام کرد که محصولات تریاک باید سریعا از بین بروند و هر کس که از این فرمان سرپیچی کند، مجازات خواهد شد. اما از آن زمان تا کنون هیچ تغییری در مزارع اطراف قندهار رخ نداده است.
رحمان که در این مزارع کشاورزی می‌کند، می‌گوید: «اگر ما نتوانیم محصول خود را برداشت کنیم به مشکل برمی‌خوریم. بعد از ۲۰ سال جنگ داخلی همه ساکنان اینجا بدهکار هستند. چگونه باید شکم فرزندان خود را سیر کنیم؟»
تریاک منبع اصلی درآمد طالبان در دوران جنگ‌های داخلی بوده است. آن‌ها تجارت مواد مخدر را کنترل و مالیات آن را دریافت می‌کنند ولی هیچ‌گاه در این مورد توضیح رسمی ارائه نمی‌دهند.
ناظران بین‌المللی معتقدند که طالبان تنها در سال ۲۰۲۰ از این تجارت حدود ۲۰ میلیون دلار درآمد داشته‌ است. ۸۰ درصد تریاک جهان را بین سال‌های ۲۰۱۵ تا ۲۰۲۰ افغانستان تامین کرده و این کشور پیشتاز بازار جهانی است. در سال‌های ۲۰۰۰ و ۲۰۰۱ هم که طالبان حکومت در افغانستان را در دست داشت، کشت خشخاش را با تعیین مجازات ممنوع اعلام کرده بود.
آجایی صحنی مدیر اجرای موسسه مدیریت بحران دهلی نو است که اطلاعات مربوط به کشت و تجارت تریاک در جنوب آسیا را جمع‌آوری می‌کند.
او با تاکید بر اینکه ممنوعیت دوباره کشت خشخاش بی‌معنی است، می‌گوید: «هدف اصلی از ممنوعیت تولید تریاک به رسمیت شناخته شدن از سوی جامعه جهانی است. این برای طالبان حیاتی است چون از این طریق می‌توانند گردش مالی داشته باشند.»
خشخاش تریاک طالبان

 

۳۴۴۷
وارونه اندیشی رومی

 

۳۴۴۸
من قصه ی فراق تو را خاک کرده ام.
حاصل چه شد ؟
جوانه زدی؛ بیشتر شدی
سعید شیروانی

 

۳۴۴۹
گفت : این همه!
احضار
زندان
پرونده سازی-
از چه رو ست؟.
گفتم اش: تمامِ هراسِ سرمایه از آن است ، که تو!
گفت: من؟
گفتم: که ما!
گفتم: که کار...
پُشت کند بر خطِ تولید
مُتحد
پُرابــُهت
اســـتــوار
اولِ مه ، روزِ خود
در خیابان لرزه ها!
تولید -
کند.
«فلزبان»
فلزبان و ماه مه

کارگر متحد همه چیز نیست.

ضمنا اتحاد کارگران بدون تحزب آنها یعنی بدون تشکل در حزب طراز نوین محال است.

چاره رنجبران وحدت در تشکیلات است.
 

۳۴۵۰
جزنی مثل فرج سرکوهی بوده است که حی و حاضر است.

فرج سرکوهی چیست و کیست؟

۳۴۵۱
عصر ما زمان زایش است و دوره ی گذار آدمی از نظم قدیمی‌ امور که تاکنون
مسلط بوده و نیز از شیوه‌های قدیمی‌ تفکر گسسته است.
هگل ( پدیدار شناسی‌ ذهن ).
پدیدار شناسی‌ ذهن و علم منطق ، سفر اکتشافی هگل و منطق مقولات انتزاعی او ، فراخوانی است به انسان‌ها " تا اجازه دهند مردگان ، مردگان را به خاک بسپارند " ، و در همان حال ، زندگان پاسخگوی روزگار باشند و " به اضطرار روح آن گوش فرا بسپارند " ، اما در حالی‌ که" علم منطق " فاقد حس ملموس است ، هیجان ناشی‌ از فعلیت و فرا رسیدن دوران جدید در تار و پود "پدیدار شناسی‌ ذهن " نفوذ کرده است ، به همین ترتیب این "حضور " در مبارزه ، در پیکار مرگ و زندگی‌ ی آگاهی‌ با جهان عینی ، با خود آگاهی‌ ، با " دگر " زنده است، خواه این پیکار میان " ارباب و بنده " باشد ، و خواه میان خود آگاهی‌ و آگاهی‌ معذب ، این "تجارب آگاهی‌ " تاریخی‌ و مطلق ، فردی و همگانی که همه "روح جهان " را که "زمانش فرا رسیده " استشمام میکنند، چنان هیجان انگیز است که خواننده را آماده می‌کند، تا هگل را در سفر شاق و طولانی‌ و پیچاپیچ ۲۵۰۰ ساله ی فلسفه غرب دنبال کنند.
فلسفه و انقلاب ( صفحه ۵۵-۵۴)

رایا دونایفسکایا
ترجمه حسن مرتضوی ، فریدا آفاری


ترجمه این جمله معیوب است:

عصر ما زمان زایش است و دوره ی گذار آدمی از نظم قدیمی‌ امور که تاکنون
مسلط بوده و نیز از شیوه‌های قدیمی‌ تفکر گسسته است.

مشد حسن سواد فلسفی ندارد.
 

۳۴۵۲
زیبا‌ترین عیبها تلاش برای دور نگهداشتن خود از خطا است، ترس از ارتکاب فعالانه خطا به معنی از خود راضی‌ بودن است و ارتکاب منفعلانه و مطلق خطا را ناگزیر می‌کند، از این رو است که سنگ هیچ خطای فعالی‌ را مرتکب نمی‌شود ، جز برای مثال ، سنگ آهک را آنگاه که اسید نیتریک رویش ریخته میشود، پس " سنگ " کنترل خود را کاملا از دست میدهد ، به گونه‌ای که بی‌ اختیار واقعا سرگردان میشود ، از کوره در میرود و به جهان دیگر وارد میشود، بی‌ آنکه چیزی از این جهان بداند نابود میشود ، اما در مورد انسان وضع بر عکس است ، او جوهر است و از خود نگهداری می‌کند ........این حالت سنگی‌ یا سنگ بودن .........این انجماد را باید ترک گفت ، حقیقت عبارت است از ..........نرمش پذیری ، تا زمانی‌ که چیزی را نشناسیم ( امری که پس از یادگیری در باره آن به دست میاید ) نمیتوانیم بر آن چیره گردیم.
هگل جوان ( صفحه ۳۲۸-۳۲۷)
گئورگ لوکاچ
در اینجا هگل به طرز شگفت آوری به مساله پراتیک در امر شناخت اشاره می‌کند، یعنی‌ انسان دانش و آگاهی‌ را از پراتیک اجتماعی خود و خطا‌های که در این امر رخ میدهد ، به دست می‌آ‌ورد، لذا مصون ماندن از خطا و قداست قائل شدن برای آن، راه را برای پیشرفت آگاهی‌ و دانش انسان و بشریّت کور می‌کند.
هگل اصرار دارد که انسان بی‌ هیچ ترسی‌ از خطا درستی‌ دیدگاههایش را با تمامی‌ امور خاص جهان واقعی‌ محک بزند، و سرسختانه به اصل پذیرش تنها آن اندیشه‌های که این رویارویی با امور خاص را تاب می‌‌آورند بچسبد.

زیبا‌ترین عیبها

تلاش برای دور نگهداشتن خود از خطا است.

وارونه بینی هگل در همین جمله اولش عربده می کشد.

خطا پس از پراتیک کشف می شود و نه قبل از پراتیک.

مگر اینکه کسی خر باشد و عمدا مرتکب خطا شود.

پراتیک

هم زادگاه اندیشه است و هم محک و معیار عینی مطمئن برای کشف صحت و سقم اندیشه (کشف خطا و خریت خود) است.

حافظ صدها سال قبل از تولد مارکس می دانست:

خوش بود گر محک تجربه (پراتیک) آید به میان.

تا سیه روی شود هر که (و هرچه) در ان غش باشد
 

۳۴۵۳
شما چند اسم و نام و نشان در فیسبوک دارید؟

 

ببینید.

شما به افراد می پردازید و نه به افکار.

حقیقت اما نه در افراد، نه در سوبژکت، نه در نخبگان.

بلکه در افکار و مواضع طبقاتی و اوبژکت است.

اگر به اخبار رسانه های امپریالیستی و طرز برخورد اجامر مثلا جمکران دقت کنید

متوجه می شوید که همین طرز برخورد را انها هم دارند.

مثال:

از جنگ پوتین دم می زنند.

پوتین ولی نماینده است.

تعیین کننده

طبقه حاکمه ای است که پوتین و پالان نماینده اش هستند.
 

۳۴۵۴
ای رفته ز دل
راست بگو
بهر چه امشب
با خاطره‌ ها آمـــــــده ‌ی باز به سویم؟
سیمین بهبهانی

اگر
حریف
واقعا
از دل شاعر رفته بود،
نه
از خاطر نشانی می ماند
و
نه
از برگشت حریف رفته از دل.

مشخصه مهم بشری و حتی جانوری
انبار و تلنبار انعکاسات رنگارنگ در طول حیات
در اعماق ذهن و ضمیر است.

چیزی فراموش نمی شود.

آثار هنری
چیزی جز احیای انعکاسات انبار و تلنبار دشه در اعماق ذهن و ضمیر هنرمند
نیستند.

انعکاسات
راه طی شده از عالم واقع به عالم روح (فکر)
را
دو بار طی می کنند:
۱
می روند
۲
برمی گردند.

در نتیجه
خاطره فرم شعر و نقاشی و رمان و فیلم و تندیس و ترانه و تصنیف
کسب می کند:
ماده به روح تبدیل می شود تا روح مجددا به ماده (مثلا رمان، تندیس، ترانه، نقاشی و شعر) تبدیل شود.

فرق سیمین
با
فروغ و سیاوش و سایه و زهری و طبری
همین جا ست.
در اشعار فروغ و سیاوش و سایه و زهری و طبری
از این معایب منطقی یافت نمی شود

 

۳۴۵۵
دوست داشتن و تبیین
اصیل ترین دوست داشتن،

خودپرستی و مولود خود پرستی است.

مابقی نیازگذرا است و بس.

۳۴۵۶
موعظه آخوند بودایی
برای لشکر پوتین مغولستانی
در قرن و قبیله حی و حاضر
چیز حیرت انگیزی وجود ندارد.
به کجای این طویله می توان آویخت پالان را؟

 

۳۴۵۷
تمدن

اصلی‌ترین دلیل تنهایی انسان بود
فروید

هی مش فروید
ما فکر می کردیم
توحش و بربریت قدیم و جدید
دلیل تنهایی جانوران دو پا و چهارپا هستند و نه تمدن بشری.

چون
قاعدتا
جانوران وحشی
تنهایی
را
به
همبایی و هماندیشی و هماموزی و همکاری
ترجیح می دهند
و
حتی
همدیگر را می درند و می خورند
و
نه
انسان های متمدن.

دلیل تنهایی، بیکسی، بی پناهی و بینوایی آحاد بشری
طواایل طبقاتی اند
و
نه
تمدن بشری

۳۴۵۸
سال ۲۰۱۴ و تهاجم ارتش اوکراین و شبه‌نظامیان نازی وابسته به آمریکا و اروپا به منطقه دنباس و زنی که در مقابل تانک نظامیان اوکراینی که شبه‌نظامیان آزوفی را بر پشت خود حمل می‌کردند ایستاد تا جنایت و قتل عام در این منطقه روی ندهد. این حمله که برای کشتار روس‌تبارها صورت گرفت خیلی زود با حمایت ارتش روسیه وارد یک درگیری تمام عیار شد. با این حال در آن روز رسانه‌های غربی که اگر این روزها یک مرغ در منطقه تحت کنترل نازی‌ها تخم دو زرده بگذارد آن مرغ را به عنوان نماد مرغداری‌ها معرفی کرده و کلی فیلم و گزارش از آن تهیه می‌کنند، این زن را ندیدند و البته انتظاری هم نیست‌‌، چرا که آن‌ها استاد دروغگویی، تحریف و کلاهبرداری هستند...‌ در حالی که یک فلسطینی چون سنگ به سمت اشغالگران صهیونیست پرتاب می‌کنند تروریست می‌شوند، اما در اوکراین همان فرد قهرمان این رسانه‌ها می‌شود و متاسفانه در کشور ما هم عده‌ای همان را منتشر می‌کنند... اما آیا می‌شود نور را همیشه پشت ابر تاریکی و جهل پنهان کرد؟ آیا می‌شود روی خورشید را پوشاند؟ اگر نمی‌شود، چون حقیقت همان نور است پس دیر یا زود همه چیز را آشکار خواهد کرد.
گری

 

۳۴۵۹
شدن (تغییر) نخستین اندیشه انضمامی و از این رو نخستین مفهوم است.

در حالیکه هستی و ینستی انتزاع های (مجردات) توخالی اند.
هگل

شدن (تغییر) نخستین اندیشه انضمامی و از این رو نخستین مفهوم است. در حالیکه هستی و نیستی انتزاع های (تجریدات، مجردات) توخالی اند. هگل. این ادعای هگل مملو از ایراد است. اولا میان اندیشه و مفهوم نباید و نمی توان علامت تساوی گذاشت. این بدان می ماند که کسی میان آجر و عمارت علامت تساوی بگذارد. مفاهیم اجرهای عمارت افکارند. ثانیا مفاهیم و افکار نتیجه انعکاس انتزاعی واقعیات امورند. مثال: درخت یک مفهوم است. مفهوم درخت نتیجه تجرید ویا انتزاع سرو و صنوبر و سپیدار و غیره است که پس از تشکیل بلافاصله نامگزاری می شود و فرم واژه کسب می کند: می شود آغاج، تری، باوم، شجر و در زبان جماران و طالبان درخت

 

۳۴۶۰
ما چو خارازهرسر دیوار،گردن میکشیم
شبنم گستاخ را بنگر کجا آسوده است
صائب

 

۳۴۶۱
عزم آن دارم که امشب نیمه مست
پای کوبان کوزه دردی به دست
سر به بازار قلندر در نهم
پس به یک ساعت ببازم هر چه هست
عطار

۳۴۶۲
آيا من، يك ديگرى است؟
ما تصور مى كنيم كه ايگو ( من) يك عامل عقلانى است و ناخودآگاه غير عقلانى است و ايگو يعنى عامل خرد گرا بايستى ناخودآگاه كه غير عقلانى و خرد ستيز است زير سلطه خود قرار دهد، اما لكان روانكاو فرانسوى مى گويد كه ناخودآگاه به هيچ وجه غير عقلانى نيست، بلکه عقلانيت خاص خودش را دارد.
ايگويى كه ما تصور مى كنيم عقلانى است، در رابطه با ديگرى خودش را مى شناسد. بدين معنا كه ايگو با تصورى خيالى كه بارها و بارها ديگران به او مى دهند( دختر خوشگل، پسر باهوش و…) و صدها خيالى كه خودش از ديگران دارد، ( همانندى با هنرپيشه ها، شخصيت ها ى مشهور و… ) هويتى براى خودش مى سازد، يعنى خودش را از طريق ديگرى مى شناسد. اين ها با تكرارشان همواره لايه هاى هويت ايگو را شكل مى دهند.
هويت سازى ايگو با ديگرى باعث بيگانه شدن و در نتيجه جدا شدن من از خودش خواهد شد. من با وجود اين كه از خود بيگانه مى شود، اما با جذب ديگران در بيرون خودش هويتى كسب مى كند. در اين حالت ابهام و شكى كه در من بوجود مى آيد ناشى از همين امر است. من به قيمت بيگانگى با خود، به خودش دسترسى پيدا مى كند.
مشكلى كه ايگو با يكى شدن با ديگران پيدا مى كند اين است كه من ممكن است متوجه نشود كه هويتش با ديگرى است. به همين جهت من متوجه بيگانگى و وجود رسوبات ديگرى در خودش نمى شود. منى كه نمى تواند وجود ديگرى را تشخيص دهد، افكار، احساس و رفتارش در اختيار و وابسته به ديگرى مى شود.
 دازاين

ايگو ( من)؟

منظور خودرپستی است؟

خودپرستی چه ربطی به عقل دارد؟

حتی علمای قرون وسطی از غریزه حفظ نفس به درستی سخن گفته اند.

از اگوئیسم که شتمل حال همه موجودات از نبات تا جانور و انسان است.
 

۳۴۶۳
صدور تسلیحات

صدور تسلیحات به اوکراین و تعلیمات نظامی و اطلاعاتی و غیره
سال ها قبل از حمله پوتین به پالان شروع شده است.

تضاد
در
درون اولیگارشیسم
و
میان اولیگارشیسم و امپریالیسم
تازگی ندارد.

با حمله پوتین به پالان
این تضاد
در درون اردوی اولیگاریسم
از سویی
و
در بین امپریالیسم و اولیگارشیسم روس
از
سوی دیگر
اوج گرفته است.

اولیگارشیسم
علنا و عمیقا
دو شقه شده است
و
امپریالیسم به وحدت دست یافته است.

اولیگارشیسم
بسان فوندامنتالیسم
خادم بالقوه و بالفعل امپریالیسم است.

پس از حمله پوتین به پالان
وحدت میان دول امپریالیستی صدبرابر شده است
و
اولیگارشیسم روس
عمیقا ایزوله شده است.

سقوط پوتین
و
اهلی گشتن اولیگارشیسم روس
بسان اولیگارشیسم لهستان و اوکراین و مجارستان و آذربایجان و غیره
دیر و زود دارد
ولی سوخت و سوز ندارد.

امپریالیسم
برای رام کردن پوتین
به جنگ جهانی
نیازی ندارد.


۳۴۶۴
ولادیمیرپوتین میگوید تحریم روسیه اوضاع اقتصادی غرب را بد تر خواهد کرد.
تخریب جهان فقط میتواند به نفع اولیگارشیسم، فاشیسم و فوندامنتالیسم باشد که کثیفتر از امپریالیسم اند

 

۳۴۶۵
جهالت بیشتر از دانایی
احساس امنیت ایجاد می کند!
چارلز داروین


آره.

داروین

جانورشناس بوده و نه جامعه شناس.
 

۳۴۶۶
مهوش و بیکاری و کار

کار معنی دیگری دارد.

مش مهوش
 

۳۴۶۷
هر جا که دیدی
با زحمت دیواری بنا می‌شود
تا سرما و بیمِ آدمی را از میان بردارد
نزدیک شو و چند آجر
که تماس دست‌هایت گرم‌شان کرده، کار بگذار.
هر جا که دیدی
مرد دهقان نان و شراب تدارک می‌بیند
نزدیک شو و دانه‌های خود را در چرخ‌ش بریز.
هر جا که دیدی
مردی تنها و شاید نابینا قدم برمی‌دارد
و بی چوب‌دست و شاید راه‌گم‌کرده باشد
نزدیک شو و در کنار او قدم بردار
روشناییِ خود را به او ببخش و با دهان او آواز سر ده.
هر جا که دیدی پسر جوانی می‌خندد و دختری را
در زیر نور ماه یا خورشید، یا زیر رگبار می‌بوسد
خاموش و بی‌صدا نزدیک شو و جزیی
از قلب‌ت را در کنار لبان‌شان بگذار.
هر جا که دیدی
کودکی تنها می‌گرید یا مادری
در زیر بارِ فرزندان‌ش کمر خم کرده
با بازوان پُرتوان نزدیک شو
شریک نان‌ش شو و از آتش‌دان‌ش نگهداری کن.
هر جا که دیدی
شلاق یا شمشیری بالا رفت
قفل و بندِ زندانی محکم شد
و تفنگ‌ها مردمان را به مرگ تهدید کردند
نزدیک شو و سینه‌برهنه
چنان پُرهراس فریاد کن «نه» که جهان را نجات دهی.
انخلا فیکه را

ادامه دارد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر