هانی شافت
آنتی فاشیست شهیدی از هلند
میم حجری
۲۷۹۳
این هم مطلبی از هنری کسینجر وزیر امور خارجه سابق آمریکا که احتمالا با عقیده رگ ورم کردههای ایرانی از پوتین پول گرفته دارد از پوتین طرفداری میکند.
چرا کسانی مانند کسینجر و مرشایمر، غرب را در جنگ اوکراین سرزنش میکنند؟
هنری کسینجر (راست) و جان مرشایمر (چپ) هر دو از کسانی هستند که معتقدند ناتو نباید اوکراین را به عضویت بپذیرد
«سیاست خارجی، هنر شناخت اولویتهاست.» هنری کسینجر، چهره تاریخی روابط بینالملل، این جمله را در سال ۲۰۱۴ در نقد سیاست خارجی کشورش در قبال روسیه و اوکراین نوشت. از نظر او طرح مساله عضویت اوکراین در ناتو، یک اشتباه استراتژیک بود که نباید بر آن پافشاری کرد.
وقتی کسینجر این جمله را نوشت، نه از الحاق کریمه به خاک روسیه خبری بود و نه حتی جداییطلبان شرق اوکراین با کمک مسکو علیه حکومت مرکزی کشورشان وارد جنگ شده بودند. با این حال، کسی که در اوج جنگ سرد، وزیر خارجه آمریکا بود، با دیدن وقایع «یورومیدان» به این نتیجه رسیده بود که «غرب» راهی اشتباه در قبال مسکو انتخاب کرده است.
حالا که هشت سال بعد از مقاله معروف کسینجر، روسیه به اوکراین حمله کرده است، نه فقط او، بلکه بسیاری از نظریهپردازان روابط بینالملل که به نحله فکری او باور دارند، مقالههای مشابهی را منتشر کردهاند. حتی چهرههایی مانند دیوید اوون (وزیر خارجه بریتانیا در دهه ۷۰)، رابرت اسکیدلسکی (مورخ بریتانیایی) و نینا خروشچف (استاد روابط بینالملل در آمریکا) در نامهای سرگشاده، محتوای مقاله قدیمی کسینجر را به همه یادآوری کردند.
در میان نظریهپردازان معروف، جان مرشایمر و استیون والت که هر دو به عنوان ستارههای «نئورئالیسم» شهرتی جهانی دارند، بیش از هر چیز یادآوری میکنند که وقوع اتفاقی شبیه به جنگ اوکراین را پیشبینی کرده بودند و درباره عواقب سیاستهای گسترشطلبانه ناتو هشدار داده بودند. و البته نوشتههایی از این دست، به سرعت در ماشین پرواپاگاندای رژیمهای ضدغرب مانند «جمهوری اسلامی» در ایران، به مستندات حقانیت غربستیزی ترجمه میشود.
حرف حساب صاحبنظرانی مانند هنری کسینجر یا نظریهپردازانی مانند مرشایمر و والت چیست؟ آیا آنها واقعا نقشی برای روسیه در آغاز این جنگ قائل نیستند و همه مسئولیت را متوجه «غرب» و ناتو میدانند؟ اصولا در چارچوب نظریه «رئالیسم» در روابط بینالملل، جنگ اوکراین چگونه تحلیل میشود؟
نقطه آغاز مباحثه فعلی، فراتر از مساله اوکراین یا تصمیمات ولادیمیر پوتین، در اختلاف نظری عمیقتر نهفته است که بین نظریهپردازان روابط بینالملل وجود دارد؛ اختلاف بر سر اینکه کشورها بر چه اساسی در عرصه بینالمللی تصمیم میگیرند و اولویتهای اصلیشان چیست.
نظریهپردازانی مانند مرشایمر معتقدند مبنای روابط بینالملل، سیاست مبتنی بر قدرت یا «رئال پولتیک» است و بیتوجهی به این مساله، نتیجه نگاهی آرمانگرایانه به سیاست جهانی است. بر اساس این نظریه، در سطح روابط بینالملل، وضعیت «آنارشی» حاکم است و فراتر از حاکمیت ملی، هیچ نهادبالادستی در جهان، اختیار، قدرت و مشروعیت کافی برای حکمرانی ندارد.
از این زاویه، آنچه در اوکراین رخ میدهد، مثالی عالی است مبنی بر اینکه نه قوانین بینالمللی، نه عرف پذیرفته شده جهانی و نه حتی نهادهایی مانند شورای امنیت سازمان ملل، هیچ کدام نمیتوانند کشورها را از حمله نظامی کشورهای دیگر در امان نگاه دارند و به همین دلیل نیز «امنیت» برای همه کشورهای جهان، مهمترین اولویت به شمار میرود.
اما آنچه این نظریهپردازان را در این روزها به مرکز توجه تبدیل کرده، نه اصرار آنها بر وجود «آنارشی»، بلکه انتقادهایی است که متوجه «غرب» کردهاند. آن هم در شرایطی که بسیاری، روسیه و شخص ولادیمیر پوتین را مسئول جنگ اوکراین میدانند و معتقدند که او با بهانهسازی و حتی تحریف تاریخ، به این حمله نظامی دست زده است.
این دقیقا همان نکتهای است که جان مرشایمر و استیون والت با آن مخالفند. و البته هر دوی این نظریهپردازان تاکید کردهاند که تردیدی درباره مسئولیت اخلاقی پوتین یا روسیه در این جنگ ندارند و آنچه را این روزها در اوکراین رخ میدهد، تایید نمیکنند. اما از نگاه این صاحبنظران، روایت «غرب» از جنگ اوکراین دقیق نیست.
این نظریهپردازان، همگی در مقاطع مختلف پیش از این تاکید کردهاند که رفتار غرب در قبال روسیه، سیاستی تنشزاست که میتواند عواقبی دشوار مانند جنگ در پی داشته باشد. مشخصا جان مرشایمر از جمله کسانی است که به اشکال مختلف، پیش از وقوع جنگ اوکراین تاکید کرده بود که اصرار بر عضویت اوکراین در ناتو، جهان را با خطر جنگ هستهای روبهرو میکند.
بر اساس این روایت، برخلاف آنچه توسط برخی سیاستمداران غربی گفته میشود، ولادیمیر پوتین یک رهبر «غیرمنطقی» نیست و حتی پیشبینی اتفاقی شبیه به جنگ اوکراین نیز دشوار نبوده است. هم مرشایمر و هم والت (و البته دیگر کارشناسان معتقد به رئالیسم در روابط بینالملل)، آنچه را در نشست ناتو در سال ۲۰۰۸ میلادی رخ داد، زمینهساز وضعیت فعلی میدانند.
در آن سال ناتو اعلام کرد که اوکراین و گرجستان میتوانند به عضویت این ائتلاف نظامی در بیایند. مسکو خیلی زود به این تصمیم ناتو واکنشی تند نشان داد و چنین اتفاقی را تهدیدی برای موجودیتش توصیف کرد. منتقدین سیاست خارجی غرب میگویند که رهبران غربی، مطلقا به نگرانی مسکو توجهی نکردند و راهشان را برای گسترش ناتو ادامه دادند.
تنها چند ماه بعد از نشست ناتو در سال ۲۰۰۸، روسیه به گرجستان حمله کرد و کنترل «اوستیای جنوبی» و «آبخازیا» را از دست تفلیس خارج کرد. در این مناطق، جداییطلبانی که از حمایت مسکو برخوردار بودند اعلان استقلال کردند و پوتین به غرب نشان داد که در زیرپاگذاشتن عرف و قوانین بینالمللی، با آنها تعارف ندارد.
پنج سال بعد، اعتراضهای گسترده مردم اوکراین، بار دیگر روسیه و غرب را رودرروی هم قرار داد. این بار، مخالفان اوکراینی موفق شدند با حمایت غرب – به ویژه آمریکا – ویکتور یانوکوویچ، رئیسجمهور طرفدار مسکو را ساقط کنند. واکنش روسیه از سال ۲۰۰۸ هم شدیدتر بود. این بار مسکو نه فقط بخشهایی از استانهای «دونتسک» و «لوهانسک» را از اوکراین جدا کرد، بلکه شبهجزیره استراتژیک کریمه را نیز به خاک خود ضمیمه کرد.
هیچ کدام این اتفاقات موجب نشد تا غرب در برابر روسیه عقبنشینی کند. این همان انتقادی است که جان مرشایمر و باقی رئالیستها از غرب و ناتو بیان میکنند. آنها میگویند که واکنش روسیه به گسترش ناتو، رفتاری «منطقی» است و غرب باید به هنگام تصمیمگیری برای عضویت کشورهایی مانند اوکراین در ناتو، واکنش احتمالی کرملین و وقایع ویرانگری مانند جنگ اوکراین را نیز در نظر میگرفت.
یکی از مفاهیم اساسی برای درک موضع رئالیستها در مساله اوکراین، نظریه «معمای امنیت» است که در کنار نظریه «توازن قوا» اهمیتی قابل توجه در فهم سیاست خارجی، در چارچوب این پاردایم کلیدی روابط بینالملل دارد.
بر اساس مفهوم «معمای امنیت»، وقتی کشور" الف" به شکل فزایندهای بر قدرتش بیافزاید، کشور "ب" نیز مجبور میشود تا با تدابیری مانند خریدهای نظامی یا عضویت در ائتلافها و … بر قدرتش بیافزاید. این مساله کشور الف را نگران میکند و این کشور نیز به افزایش قدرت ادامه میدهد. و در مقابل کشور ب نیز همین مسیر را دنبال میکند.
در جریان رویارویی غرب با روسیه، یکی از هشدارهای همیشگی نظريهپردازان رئالیست، توجه به «معمای امنیت» بوده؛ سناریویی که که برمبنای آن، مسکو به جز تلاش برای افزایش قدرت، گزینه دیگری ندارد و این اقدام روسیه در نهایت به نفع غرب نیست.
علاوه بر این، مساله برهم خوردن «توازن قوا» و سلطه یک طرف بر دیگری، یکی دیگر از موضوعاتی بوده که موجب شده تا رئالیستها، سیاست گسترش ناتو را، سیاستی تنشآفرین توصیف کنند که میتواند «توازن قوا» را برهم بزند و زمینهساز جنگی تازه شود.
آنها حالا میگویند که همه پیشبینیهایشان بر پایه این دو مفهوم درست از آب درآمده و پوتین همانطور رفتار کرده که هر رهبری در روسیه در چنین موقعیتی رفتار میکرد. چرا که رئیسجمهور روسیه نگران «امنیت» کشورش است و برای تامین این امنیت، تلاش کرده از طرق مختلف (از جمله حمله به گرجستان یا جمع کردن نیروهایش در پشت مرزهای اوکراین)، جلوی افزایش قدرت و نفوذ رقیبش را بگیرد.
در میان نظریهپردازان روابط بینالملل، جان مرشایمر از جمله کسانی است که به طور مشخص بر روی اهمیت مفاهیم ریشه گرفته از «رئال پالتیک» در میان «قدرتهای بزرگ» اصرار دارد و میگوید که برخلاف کشورهای کوچک که به دلیل تنوع موقعیت و اولویتها، رفتارهای گوناگونی از خود نشان میدهند، مشخصا سیاستهای «قدرتهای بزرگ»، بازتابدهنده الگوهای مشابهی است که نظریه رئالیسم را تایید میکند.
به همین دلیل نیز او میگوید که علاوه بر روسیه، غرب نیز باید به دلیل جنگ اوکراین سرزنش شود، چرا که نه تنها واکنش مخاصمهجویانه روسیه در برابر سیاست گسترش ناتو قابل پیشبینی بوده، بلکه اصرار غرب بر افزایش قدرتش در برابر روسیه و تلاش غرب برای سلطه بر سراسر اروپا و عقبراندن مسکو، جهان را با خطر جنگ هستهای روبهرو کرده است.
حتی اگر جنگی خانمانسوز دامن جهان را نگیرد، تا همینجا، ویرانی و کشتار در اوکراین از جمله مسایلی است که در نگاه نظریهپردازان رئالیست، قابل پیشگیری توصیف میشود. از نظر آنها تنها کاری که باید غرب میکرد تا این جنگ رخ ندهد این بود که به مسکو تضمین بدهد اوکراین عضو ناتو نمیشود.
عدم عضویت اوکراین در ناتو، یکی از چهار پیشنهاد سال ۲۰۱۴ هنری کسینجر بود که برای حل مساله اوکراین پیشنهاد کرده بود؛ پیشنهادی که هرگز به مذاق رهبران غربی خوش نیامد. استدلال سیاستمداران غربی همواره این بود که عضویت یا عدم عضویت اوکراین در ناتو، تصمیمی است که باید توسط مردم اوکراین گرفته شود، نه قدرتهای بزرگ.
و البته در ظاهر اینطور به نظر میرسد که تضمین عدم عضویت اوکراین در ناتو توسط غرب و بدون مداخله مردم اوکراین، رویکردی امپریالیستی به امور یک کشور دیگر است. اگر مردم اوکراین در جریان سازوکاری دموکراتیک تصمیم بگیرند که عضو ناتو شوند، چرا باید غرب در برابر این خواست دموکراتیک مانع ایجاد کند؟
رئالیستها در دفاع از خود، همواره تاکید دارند که با دموکراسی در اوکراین مخالفتی ندارند. چه هنری کسینجر و چه مرشایمر یا والت، همگی تاکید کردهاند که برعکس، همگی علاقهمند هستند که اوکراین – و البته کشورهای دیگر – نظامهایی دموکراتیک و با ثبات داشته باشند.
اما بر اساس نظریات آنها، تصمیمات دموکراتیک یک کشور لزوما دلیلی برای پذیرش آنها از سوی دیگر کشورها نیست. کمااینکه به عنوان مثال اگر همین حالا ترکیه به شکل دموکراتیک تصمیم بگیرد که عضو اتحادیه اروپا شود، این اتحادیه لزوما با این تصمیم موافقت نمیکند.
اوکراین میتواند در ارتباط با عضویت در ائتلافهای نظامی یا چگونگی تنظیم روابطش با مسکو هر تصمیمی بگیرد. و در عین حال ناتو نیز بر اساس نیازها، اولویت منافع و خواستههایش، کشوری مانند اوکراین را در جمع خود بپذیرد یا نه. وقتی ناتو تاکید دارد که به رغم مخالفت روسیه، با عضویت اوکراین مشکلی ندارد، نه فقط دغدغه امنیتی این کشور را نادیده میگیرد، بلکه خود را در موقعیتی به مراتب قدرتمندتر از مسکو در سلسله مراتب بینالمللی، تعریف میکند.
یکی از مهمترین انتقادهایی که از نظریهپردازان رئالیست در ارتباط با جنگ اوکراین مطرح میشود این است که روشهای مورد نظر آنها از سوی نظریهپردازان لیبرال، «کوتاه آمدن در برابر قلدری» توصیف میشود. واقعیت این است که رئالیستها، مشکل ایدئولوژیک یا اخلاقی با این مساله ندارند. آنها میگویند اصولا دنیای امروز به همین شکل اداره میشود و غرب نیز بارها تلاش کرده که با «قلدری» خواستههایش را به دیگران تحمیل کند.
بر اساس استدلال جان مرشایمر و استیون والت، این نخستین بار نیست که سیاستگذاران غربی با رویکردی «آرمانگرایانه» به سیاست بینالملل نگاه میکنند و در موارد قبلی – مانند جنگهای ویتنام و عراق (۲۰۰۳) – همین رویکرد، نتایج ویرانگری برجای گذاشته است. آنها میگویند اینبار نیز چشمانداز مثبتی برای رفتار «آرمانگرایانه» غرب در دفاع از «حق» دیده نمیشود.
این در حالی است که تا همین جای کار، شرایطی که برای روسیه در اوکراین پیش آمده، چندان به ضرر غرب به نظر نمیرسد. چهرههای مطرح نظریهپردازی لیبرال مانند دنیل درزنر میگویند که برخلاف آنچه رئالیستها میگویند، غرب تا امروز از اتخاذ رویکردی تهاجمی در برابر روسیه ضرر نکرده و در جریان جنگ اوکراین نیز، تا امروز شرایط بیشتر به ضرر مسکو بوده تا غرب.
بر مبنای این تحلیل، مسکو تا امروز با ضربهای قابل ملاحظه در سطح افکار عمومی جهان روبهرو شده، تحریمهای کمرشکن دستهایش را بسته و حتی موفق نشده حمایت همه جانبه متحدان مهمی مانند چین را جلب کند. علاوه بر اینها، پوتین در محاسبه میزان مقاومت اوکراین و همچنین سطح واکنش غرب نیز سوءمحاسبه کرده و به همین دلیل، تا همین جا، جز ضرر چیزی عایدش نشده است.
اما به رغم طولانیشدن جنگ اوکراین، استدلالهایی از این دست همچنان به شواهد بیشتری نیاز دارند. جنگ اوکراین هنوز به پایان نرسیده و فعلا روشن نیست که چه پایانی در انتظار روسیه، اوکراین و اعضای ناتو خواهد بود. استیون والت میگوید که حتی شرایط نامناسب روسیه در این جنگ در حال حاضر، لزوما چیزی از خطرات این جنگ برای غرب و جهان کم نمیکند.
او در تشریح این تحلیل به نظریه «قمار بر سر رستاخیز» اشاره میکند که بر مبنای تفاوت رفتار رهبران خودکامه با رهبران دموکراتیک در زمان جنگ شکل گرفته است. بر اساس این نظریه، جنگ میتواند برای رهبران خودکامه به بازی مرگ و زندگی تبدیل شود و به همین دلیل نیز این امکان وجود دارد که آنها به رغم شکستهای متوالی، به امید رستاخیز یا معجزهای ناگهانی به آب و آتش بزنند.
در چنین وضعیتی این امکان وجود دارد که سرنوشت آن رهبر مانند آدولف هیتلر یا معمر قذافی به شکست و مرگ ختم شود. اما هستند رهبرانی مانند بشار اسد که به رغم شکستهای بسیار و قرار گرفتن در آستانه سقوط به «قمار برای رستاخیز» تن دادند و به رغم ویرانیهای بسیار و عواقب گسترده انسانی، به «معجزهای» که میخواستند دست یافتند.
به بیان دیگر، اگرچه سیاستمداران غربی کماکان اصرار دارند که مقصر اصلی جنگ اوکراین، ولادیمیر پوتین است، اما دستکم تا امروز روشن نیست که آیا آنها موفق خواهند شد که او را به عقب برانند یا در پایان این پوتین خواهد بود که بعد از جنگی پرهزینه، اوکراین را به یکی از کشورهای اقماری روسیه تبدیل خواهد کرد.
اگر پوتین موفق شود که «اوکراین دموکراتیک» را به کشوری اقماری با حکومتی دستنشانده تبدیل کند و غرب نتواند جلویش را بگیرد، نظریهپردازان رئالیست تا مدتها میتوانند به نمونه رفتار غرب در برابر مسکو به عنوان یکی از مستندات مهم نظریههایشان اشاره کنند. و البته اگر موفق نشود، کم نخواهند بود لیبرالهایی که از پافشاری بر عرف و قوانین بینالمللی و تکیه بر نهادها و قواعد پذیرفتهشده حکمرانی جهانی، به عنوان یک روش اصولی، دفاع خواهند کرد.
حوریه
باید حرفهایش تحلیل شوند.
پوتین در اوکراین آچمز شده است.
۲۷۹۴
Heute bin ich aus der Partei Die Linke ausgetreten. Hier meine Erklärung:
Die Linke wurde gegründet, um den Sozialabbau und die Lohndrückerei der Agenda 2010 rückgängig zu machen. Außerdem sollte nach der Beteiligung Deutschlands am völkerrechtswidrigen Jugoslawienkrieg und am Krieg in Afghanistan eine neue Kraft entstehen, die sich wieder konsequent für Frieden und Abrüstung und die Beachtung des Völkerrechts einsetzt.
Mit einer an diesen Zielen ausgerichteten Politik erreichten wir bei der Bundestagswahl 2009 11,9 Prozent und zogen in die Bürgerschaften Bremens und Hamburgs sowie in die Landtage von Schleswig-Holstein, Niedersachsen, Nordrhein-Westfalen, Hessen und im Saarland ein.
Spätestens 2015 allerdings begann die damalige Parteiführung der Linken, den politischen Kurs zu verändern. Im Zuge dessen wandelte sich die Linke allmählich zu einer Partei, die ähnliche Ziele verfolgt und sich um dasselbe Wählermilieu bemüht wie die Grünen. In der Folge wandten sich viele Arbeitnehmer und Rentner ab, gingen zurück zur SPD, wurden Nichtwähler oder stimmten aus Protest für die AfD oder sonstige Parteien. Bei der letzten Bundestagswahl wählten gerade noch 5 Prozent der Arbeiter die Linke. Es ist nicht mehr zu übersehen: Normal- und Geringverdiener oder auch Rentner fühlen sich von der Partei nicht mehr vertreten.
Nach dem sozialen Profil sollen jetzt auch noch die friedenspolitischen Grundsätze der Linken abgeräumt werden. Der völkerrechtswidrige Krieg gegen die Ukraine wird dabei zum Anlass genommen. Am Morgen der Sondersitzung des Bundestags, auf der Kanzler Scholz sein gigantisches Aufrüstungsprogramm verkündete, plädierten der außenpolitische Sprecher der Fraktion, Gregor Gysi, die Parteivorsitzende Hennig-Welsow und andere Fraktionsmitglieder dafür, dem Antrag der Regierung zuzustimmen, der sich für steigende Rüstungsausgaben und umfassende Waffenlieferungen an die Ukraine aussprach. Sie konnten sich damit zum Glück nicht durchsetzen. Unmittelbar danach wurde aus dem Parteivorstand heraus öffentlich angekündigt, dass diejenigen, die für den sozialen und friedenspolitischen Gründungskonsens der Linken stehen, namentlich auch ich, aus der Partei gedrängt oder ausgeschlossen werden sollen. Passend dazu hat mir die Bundesschiedskommission mitgeteilt, dass das gegen mich laufende Parteiausschlussverfahren ausgerechnet an die Berliner Landesschiedskommission abgegeben und von ihr entschieden werden soll.
Die schleichende Änderung des politischen Profils der Linken ist die Ursache der vielen Wahlniederlagen. Im Saarland ließ die Bundespartei seit Jahren zu, dass ein Betrugssystem installiert wurde, bei dem auf der Grundlage manipulierter Mitgliederlisten Bundestags- und Landtagsmandate vergeben werden. Ein normales Parteimitglied, das nicht in das Betrugssystem eingebunden ist, hat keine Chance, ein Mandat zu erhalten.
Ich habe einst die SPD verlassen, weil sie zu einer Partei geworden war, die im Gegensatz zur Tradition der Sozialdemokratie Willy Brandts Niedriglöhne förderte, Renten und soziale Leistungen kürzte und die Beteiligung der Bundeswehr an völkerrechtswidrigen Kriegen unterstützte. Ich wollte, dass es im politischen Spektrum eine linke Alternative zur Politik sozialer Unsicherheit und Ungleichheit gibt, deshalb habe ich die Partei Die Linke mitgegründet. Die heutige Linke hat diesen Anspruch aufgegeben.
Einer Partei, in der die Interessen der Arbeitnehmer und Rentner und eine auf Völkerrecht und Frieden orientierte Außenpolitik nicht mehr im Mittelpunkt stehen und die zudem das im Saarland etablierte Betrugssystem unterstützt, will ich nicht mehr angehören.
#warumichdielinkeverlasse #parteiaustritt #DieLinke #oskar #lafontaine #oskarlafontaine
۲۷۹۵
حزب کم و نیست روسیه
نه عقل اندیشنده دارد و نه دندان در دهان.
حرف هایش را منتشر کنید تا تحلیل کنیم.
۲۷۹۶
افغانستان و روسیه و سوریه و ایران ولبنان دیگر نمی توانند به ماضی برگردند.
چرخ تاریخ به عقب برنمی گردد.
۲۷۹۷
علمای آلمان دموکراتیک
دریایی از تئوری رهایی بخش
به میراث نهاده اند.
دریایی.
کسب و کار ما ۲۰ سال است که ترجمه جرعه ای آز آن دریا ست
۲۷۹۸
علی جابری
«روسیه و فرماسیون تاریخی اش»
واقعیت این است که روسیه اکنون سوسیالیستی نیست؛ اما فهرستی بلند از کابوس امپریالیست ها با این واقعیات آغاز می شود:
١-نتیجه بیش از شصت در صد در خواست بازگشت به شوروی در نظرخواهی عمومی
۲- موضع گیری درست کمونیست های روسيه درباره دوران رهبری استالین
۳- هوشیاری حزب کمونیست درباره توطئه های امپریالیستی و هشدار دادن های لازم و به موقع به دولت
۴-رنگ باختن تدریجی نفوذ سیاسی الیگارش های فاسد و غربگرا و.....
امپریالیست ها تنها از توده ها می ترسند.
۲۷۹۹
"من مگر این مرگهای جوان را مُردَم؟
من مگر این خونِ ریختهام؟...
... حال که فرخنده باد خنجر تبعید و داغگاه گلویم
جای گُمَمگاه خون که سرایم ... "
آقای رضا براهنی در آن سالهای دور، فکر کنم سال 2002 بود، زمانی که سر حال بود و سفر می کرد، در شهر پاریس تماشاگر یکی از نمایشهایم شد. یادم است که در سوال و جواب پس از اجرا صحبتهای هوشمندانه اش در فضایی که داشت به سوی تشنج کشیده می شد و ادراک قوی اش نسبت به هنر نمایش، احترام مرا جدا از برخی نوشته هایش که دوست می داشتم، نسبت به او دو چندان کرد. بعد ها گهگاهی با هم مکاتبه ای داشتیم و از زمانی به بعد ارتباط قطع شد و در سفرهای بعدی که به تورنتو داشتم، متاسفانه پیش نیامد که به دیدارش بروم و بعد زمانی شنیدم که دچار آلزایمر شده است. می توانم تصور کنم به یاد نیاوردن و گم کردن هویت خویش آنهم در مورد کسی که اهل قلم است و کارش با یاد و حافظه است، چقدر برای نزدیکانش سخت می توانسته باشد. اما آثارش یادآور نه تنها هویت او که بخشی از هویت فرهنگی و ادبی ما هستند و باقی می مانند.
نویسنده و شاعری، هنرمندی دیگر، یکی از هنرمندان بزرگ دوران معاصر ما در تبعید، در شهر پولهای بادآورده ی آقازاده ها، چشم از جهان فرو بست. نویسنده ای که دلبستگی اش به سرزمینش بسیار بود.
شعر "با توام ایرانه خانم زیبا" را به یاد رضا براهنی ضمن تسلیت به خانواده ی گرامی اش و به دوستدارانش اینجا می گذارم. شعری که بسیار دوست دارم:
دق که ندانی که چیست گرفتم
دق که ندانی تو خانم زیبا
حال تمامَم از آن تو بادا
گر چه ندارم
خانه در این جا خانه در آن جا
سَر که ندارم که طشت بیاری که سر دَهَمَت سر
با توام ایرانه خانم زیبا!
شانه کنی یا نکنی آن همه مو را
فرق سرت باز منم باز کنی یا نکنی باز
آینه بنگر به پشت سر آینه بنگر به زیرزمین
با تو منم خانم زیبا
چهره اگر صد هزار سال بماند
آن پشت با تو که من پشت پردهام آنجا
کاکل از آن سوی قارهها بپرانی یا نپرانی
با تو خدایی برهنهام آنجا
بیتو گدایم ببین گدای کوچهی دنیا
با توام ایرانه خانم زیبا!
با تو از آن جا که سینه به پهلو شود مماس میزنم این حرفها
با تو از آن جا که خیسی شبنم به روی زِهار آرزو بنشاند
با تو از آن جا که گوش و دگمهی پستان به ماه نشینند
با تو از آن جا که میشوم موازی تو فاصله یک بوسه بعد فاصلهها هیچ
چشم یکی داری حالا بکن دو چشمیاش متوازی آهان متوازی آها
خواب نبینم تو را که خواب ندارم
نخفته خواب نبیند
با توام ایرانه خانم زیبا!
شانه کنی جعدها به سینهی من هیچ نگویم نگویمَمَ گُمَمَم!
فکر نباشد که فکر کنم فکری هیچم که خوب بگویم نگویمَمَ گُمَمَم
خاک نگویم به گاوها و پرستوها ابر نگویم
ابر نگویم به شبپرهها جغدها و شانه به سرها
فکری هیچم شعر نگویم به چشم باز ماه نگویم که ذوذنقه ماه نگویم
هیچ نگویم نگویمَم گُمَمَم
زانو اگر زن نباشد اگر زن
پهلو اگر زعفران نباشد اگر زن هیچ نگویم
وای که از شکل شکلدار چه بیزارم
شانهی آشفتنم کجاست خانم زیبا؟
با توام ایرانه خانم زیبا!
غم که قلندر نشد همیشهی زخمی
رو که به دریا نشد
صبح که خونین نشد آن همه سر
آن همه سینه خود نه چنانم طشت بیارید
سر که به جنگل زند برگ به اجساد
رو که به دریا نشد
حال که فرخنده باد خنجر تبعید و داغگاه گلویم
جای گُمَمگاه خون که سرایم
کشته که بودم تو را چرا دوباره کشتیام آخر،
فلان فلان شده خانم خانم زیبا
با توام ایرانه خانم زیبا!
گوش چه کوچک شود که آب بخوابد
سپیده باز بداند مثل دو شب چشم خانم زیبا
هیچ نگویم که خوب بداند
فکری هیچم که سوت زنم جا
شانهی آشفتنم که شنیدی
روحِ برآشفتنم که گوشههای سقف تو لیسیدنم که شیشه شکست
واژه به بالا فکندنم به یاد نداری؟
زیرِزمین روی سرم گذاشتنم
چشم تو را دیدن از پس شانه پشت به دریا و فرش متنهای چه شادی
پس بتوان! آه! باز هم بتوان! خویش را بتوانان!
زیرِزمین روی من همه بو مویهی بوسم حرفِ ندانَم
پس بتوانان مرا که هیچ میچَمَدم سوی فکری هیچم
باغ دگر شد مرغ سخر خواند خانم زیبا
با توام ایرانه خانم زیبا!
عادت این پشت سر نِگهیدن، خانم زیبا!
هیچ نمیافتد از سرم
عادت این پرده را کنار زدن از پنجره
دیدن آنها آنها آنها خنجرشان گورزاد خدایی چگونه هیچ نمیافتد از سرم
عادت این جیغهای تیزِ به پایان نیامده که سر بدهم سر
من مگر این مرگهای جوان را مُردَم؟
من مگر این خونِ ریختهام؟
جنگل درندگان محاصره در خواب چشم غزالی
من مگر این؟
عادت این گونه گفتن این حرفها به شیوهی این شیوههای نگفتن
باز چگونه؟ که هیچ به هرگز که خاک به خورشید و من به زن و زن او آن جا
با توام ایرانه خانم زیبا!
خواستنیتر شدم درون خویش تا که بیایی که عشق بیاید
محو شدم چون کف دریا که خفته سر دَهَم آواز
مثل نهنگی به رنگ غایبِ مخفی
ماه شناور به کفههای سُرینش بی که بداند
ماهی از آن رو به شکل چشم تو باشد
گفتن این مردن زیبا در اوج در آن زیر زیرِ جهان
راز که سبابهای است بر آن لهله حلقه گوشت که حلقه
من که نخواهم نوشت که مُردَم خویشتنیدی
مرا که خوب بنوشم زیر زمین را
من که نخواهم نوشت خانم زیبا!
با توام ایرانه خانم زیبا!
این عدسیها دریا باران زیر زمین سه
این عدسیها دریا را میبینند
این عدسیها باران را میبینند
این عدسیها زیر زمین را میبینند
زیرزمینِ سه را چگونه را ببینند؟
دور دور دورنگر مثل باد مثل پرنده وَ زَن
من که نخواهم نوشت که میمیرم
من که نخواهم نوشت باز در آن زیر زمینم
من که نخواهم نوشت خستگی آورده این فضای باز تلألؤ
چهرهی مخدوش و خونِ نگاهت
خندهی قیقاج و خُردی لبها و بعد
رَندهی لیمو و ناخن انگشتهای به آن نیکی
بچه شدن مثل بال پرنده
گریهی آن زیر زیر زمینِ سه پس چکنم گفتنت از زیر
هوش درخشان لحظه لحظه_جدایی
من چکنم بیتو من چکنم گفتن و آن خانم زیبا
گفتن این را که هرچه تو گویی کنم
راه ندادن به زیرزمین شکلهای جدایی را
خواستن از ته
او به تو من با شما و ما همه با هم رو به تو تا تَه
راه به دریاچه زدن ترعهی سفلای زیرزمین را زدن بوسه زدن سه
چشم گشوده در آبهای زیر زمین تو پشت به خورشید و ماه خفتن
دیدن آن رندهی لیمو و ناخن انگشتهای نیک
روح به دندان گرفته از جگر دوست داشتن فرو رفتن
بعد درِ نیمهِ باز را دیدن و، رفتن
خفتن و مردن درون چشمهایی که در بُرادهی خونین مژگان میگریند آی وطن!
خنجری از عشق روی نینی تنها نگاه که با من ماند زن! های وطن!
پس چکنم گفتن لبهای خوب گزیده خون لثه لای ستاره زیرزمین! زن!
گفتن آن کلمهی خونین عشق که تنها ما،_ پس چکنم من؟ _
توان گفتن یا شنیدنش را داشته، داریم
او به تو من با شما و ما همه با هم رو به تو تا ته
هجّی لالای شبنم و اعماق درزهای جلادار
روح سپردن به خلوت بیفکری
من چکنم بی تو من چکنم وَزنِ این چکنم بی تو من چکنم را من چکنم خانم زیبا؟
با توام ایرانه خانم زیبا!
روز که افیونی توام
شب که تو افیونی منی
جا نگدازی مرا که میدوم از خود
موموی لب گوش زیر زمین باز هم
شب که توییدم تو را و روز منیدنی مرا و خوب توییدم آنها را حال من از این بهارِ یک
پس بتوان! باز هم بتوانان! زیر زمینجانِ اوشُدگی در بهارِ یک
جمعهی ما لای هفتهی رانها روش بگویم روشَم و روشَم خانم زیبا
خاطرهای از تو هیچ نیاید خویش بیایی عور بیایی فکری هیچم کنی هم تو کنارم
با توام اِی . . .
دق که ندانی که چیست گرفتم دق که ندانی تو خانم زیبا!
با توام ایرانه خانم زیبا!
جا نگدازی مرا که میدوم از خود زیرزمین! آی وطن! زن!
تورنتو- جولای ۱۹۹۷
۲۸۰۰
انسان و هر چیز دیگر فقط به طور مشخص وجود دارد.
(لنین)
حسن باربر
حسین رفتگر
حبیب روضه خوان
معصومه رختشو،
سید علی آخوند
وجود دارند.
انسان مورد نظر کانت
انسان مجرد است
که
فقط در ذهن او وجود دارد.
مثال دیگر.
درخت یک مفهوم است
و فقط در ذهن ما وجود دارد.
در خارج از ذهن ما
سرو و صنوبر و غیره
وجود دارند
۲۸۰۱
علی جابری
«روسیه و فرماسیون تاریخی اش»
واقعیت این است که روسیه اکنون سوسیالیستی نیست
اما فهرستی بلند از کابوس امپریالیست ها با این واقعیات آغاز می شود:
۱
نتیجه بیش از شصت در صد در خواست بازگشت به شوروی در نظرخواهی عمومی
حسرت به ماضی
حالت روحی ئی
Stimmung
است
و
نه
موضعگیری ئی.
Haltung
حسرت به ماضی
در
تحلیل نهایی
سمتگیری ئی ارتجاعی است.
فوندامنتالیسم هم مبتنی بر حسرت به ماضی است:
حسرت به صدر کوروش و اسلام و سلیمان و غیره است.
پوتین به این نظرخواهی جواب داده است:
کسی که به ماضی حسرت نخورد
فاقد قلب است
ولی کسی که قصد برگشت به ماضی را داشته باشد
فاقد مغز.
حسرت به ماضی نشانه وخیم تر گشتن اوضاع در روسیه و سوریه و ایران و لبنان است.
ضمنا
حسرت برگشت به ماضی
به لحاظ شرایط اوبژکتیو و شرایط سوبژکتیو حی و حاضر
خیال باطل و محال است.
به بالا رود کار افتادگان
لنینی کند چون در عالم ظهور
علاوه بر لنین و حزب بلشویک مرحوم
از پرولتاریای رزمنده روس هم اثری نیست.
جوانان طرفدار پوتین
چند روز قبل در مرعکه عوامفریبی شعار می داند:
لنین و استالین
کشور ما ست.
تو خود حدیث مجلل بخوان از این مجمل
۲۸۰۲
«در کشورهای سرمایهداری، شرایط برای تاجرها مناسب است و در کشورهای سوسیالیستی برای نویسندهها. یعنی کسی که عقل معیشت داشته باشد، باید در یک جامعهی سوسیالیستی، نویسنده شود و در یک کشور سرمایهداری، تاجر. اما من با وجود این که در ترکیه، یک کشور خورده سرمایهدار، زندگی میکردم و هیچ کس در خانوادهام نمیتوانست بخواند یا بنویسد، تصمیم گرفتم نویسنده شوم.» «نگاهی به زندگی عزیزنسین به قلم خودش»
پدرم در سیزدهسالگی از یکی از روستاهای آناتولی به استانبول آمد. مادرم هم وقتی خیلی بچه بود از روستای دیگری در آناتولی به استانبول آمد. آنها مجبور بودند سفر کنند تا یکدیگر را در استانبول ببینند و ازدواج کنند تا من بتوانم به دنیا بیایم. حق انتخابی نداشتم، به همین دلیل در زمانی بسیار نامناسب، در کثیفترین روزهای جنگ جهانی اول، سال 1915؛ و در یک جای بسیار بد به نام جزیرهی هیبلی، متولد شدم. هیبلی، ییلاق پولدارهای ترکیه در نزدیکی استانبول است و از آن جا که پولدارها نمیتوانند بدون آدمهای فقیر زنده بمانند، ما هم در آن جزیره زندگی میکردیم. با این حرفها نمیخواهم بگویم که آدم بدبختی بودم. برعکس، خوششانسم که از یک خانوادهی ثروتمند، نجیبزاده و مشهور نیستم. نام من «نصرت» بود. نصرت یک واژهی عربی است به معنای «کمک خداوند». این اسم مناسب خانوادهی ما بود چون آنها امید دیگری جز خدا نداشتند. اسپارتاهای قدیمی، بچههای ضعیف و لاغرشان را با دست خود میکشتند و تنها بچههای قوی و سالم را بزرگ میکردند. اما برای ما ترکها این فرایند انتخاب به وسیلهی طبیعت و جامعه انجام میشد. وقتی بگویم که چهار برادرم در کودکی مردهاند چون نتوانستند شرایط نامطلوب محیط را تحمل کنند، خواهید فهمید که چهقدر کلهشق بودم که جان سالم بهدر بردم. اما مادرم در 26 سالگی مرد و این دنیای زیبا را برای قویترها گذاشت. در کشورهای سرمایهداری، شرایط برای تاجرها مناسب است و در کشورهای سوسیالیستی برای نویسندهها. یعنی کسی که عقل معیشت داشته باشد، باید در یک جامعهی سوسیالیستی، نویسنده شود و در یک کشور سرمایهداری، تاجر. اما من با وجود این که در ترکیه، یک کشور خورده سرمایهدار، زندگی میکردم و هیچ کس در خانوادهام نمیتوانست بخواند یا بنویسد، تصمیم گرفتم نویسنده شوم. پدرم، مانند همهی پدرهای خوب که شیوهی فکر کردن را به فرزند خود یاد میدهند، به من توصیه کرد: «این فکر احمقانهی نوشتن را فراموش کن و به فکر یک کار خوب و شرافتمندانه باش که بتوانی با آن زندگی کنی.» اما من حرفش را گوش نکردم. کلهشقی من همچنان ادامه داشت. آرزو داشتم نویسنده شوم و قلم دست بگیرم، اما به مدرسهای رفتم که تفنگ به دستم دادند. در سالهای اول زندگیم نتوانستم کارهایی انجام دهم که دوست داشتم و به کارهایی که میکردم علاقهمند نبودم. میخواستم نویسنده شوم اما سرباز شدم. در آن زمان، تنها مدرسههایی که بچههای فقیر و بیپول میتوانستند در آنها مجانی درس بخوانند، مدرسههای نظامی بود، بنابراین مجبور شدم وارد یکی از این مدرسهها شوم. سال 1933، مانند همیشه دیر رسیدم، اینبار همهی اسمهای قشنگ تمام شده بود و هیچ اسم فامیلی نبود که بتوانم به آن افتخار کنم. مجبور شدم «نسین» را بپزیرم. نسین یعنی «تو چی هستی؟» میخواستم هر بار که اسمم را صدا میکنند، به این فکر کنم که در واقع چی هستم. در سال 1937 افسر شدم، ناپلئون شدم. باور نمیکنید! تازه من تنها یکی از ناپلئونها بودم. همهی افسرهای جدید فکر میکردند ناپلئون هستند و این بیماری در بعضی از آنها علاجی نداشت و تا آخر عمر ادامه پیدا میکرد. تعدادی هم بعد از مدتی خوب میشدند. «ناپلئونیتیث» یک بیماری مسری و خطرناک است که نشانههایش اینهاست: بیماران تنها به پیروزیهای ناپلئون فکر میکنند، نه به شکستهایش. آنها مقابل نقشهی جهان میایستند و با یک مداد قرمز، همهی دنیا را در پنج دقیقه فتح میکنند و بعد غصه میخورند که چرا دنیا اینقدر کوچک است. آنها مثل کسی که تب بالایی دارد، هذیان میگویند. خطرات دیگری هم وجود دارد. در مراحل بعدی ممکن است فکر کنند تیمور لنگ، چنگیز خان، آتیلا، هانیبال یا حتی هیتلر هستند. من، به عنوان یک افسر تازه نفس بیست و دو- سه ساله در مدت کوتاهی با یک مداد قرمز جهان را تسخیر کردم. عقدهی ناپلئونیام یک یا دو سال طول کشید. البته در تمام این مدت هم تمایلی به فاشیسم نداشتم. از بچگی آرزو داشتم نمایشنامهنویس شوم. در ارتش، واحدهای پیادهنظام، توپخانه و تانک داشتیم اما واحد نمایشنامهنویسی وجود نداشت. بنابراین به دنبال راهی برای خارج شدن از آنجا بودم و سرانجام در سال 1944 آزاد شدم. بعضی افسرها حتی بعد از ژنرال شدن هم حسرت نوشتن شعر یا رمان را دارند، البته بهخاطر خوشایند دیگران نه خودشان. اما اگر یک شاعر پنجاه ساله بخواهد فرماندهی ارتش شود، بهنظرشان احمقانه و بیمعنا است. در دوران سربازیم نوشتن داستان را شروع کردم. در آن زمان، سربازی که برای روزنامهها مطلب مینوشت مورد بیمهری پیشکسوتها قرار میگرفت؛ بنابراین با نام خودم نمینوشتم. با نام پدرم، عزیز نسین، کار میکردم و به همین دلیل نام اصلیام، نصرت نسین، ناشناخته ماند و فراموش شد.
آنها مرا به عنوان یک نویسندهی جوان میشناختند، در حالی که پدرم پیر بود
۲۸۰۳
انسانی که به شناخت خویش نرسیده باشد،بی سواد حقیقی است،
هرچندتمام کتب دنیاراخوانده باشد.
اگردرونت پرازخَشم،نفرت،خودخواهی،غرور،حسادت وزباله های دیگراست،
بدان که هیچگاه چیزی رانیاموخته ای وهنوزرشدنکرده ای
رهایی ازدانستگی.
کریشنا مورتی.
۲۸۰۴
رضا براهنی با شاملو و اخوان و فروغ و دیگر شاعران قابل مقایسه نبود.
چرا که صرفا شاعر نبود.
اگرچه در شعر مدرن فارسی هم افقهای فراتری را گشود،
اما مهمترین اثر او، که او را از میان همه استادان ادبیات فارسی، متمایز میسازد،
معرفی علم «نقد ادبی» و روششناسی به ادبیات فارسی بود.
تا پیش از او ادیبان و شاعران ما از «نقد ادبی» به عنوان علمی که متد مشخص دارد و در غرب دانش و دانشگاه دارد، اغلب بیاطلاع بودند.
۲۸۰۵
حزب کم و نیست روسیه همیشه همین بوده است.
طوطی وش بوده است.
نشخوار کلمات قصار لنین و ان و این کسب و کارش بوده است.
حتی احزاب بورژوایی آلمان بهتر از آنند چه رسد به حزب کمونیست آلمان.
هنر استالینیسم خر پروری و عوامفریبی است و نه شخصیت پروری و روشنگری
۲۸۰۶
حقیقت = انعکاس نسبتا درست واقعیت.
مثال:
آب در فشار جو در ۱۰۰ درجه سانتیگراد می جوشد.
این جمله حقیقی است.
چون آب واقعا هم همین خاصیت را دارد
۲۸۰۷
همه چیز
در حالِ تکامل است،
قاعده قصه همین است
حلاوت حیات وُ ترانه هستی
همین است.
چه گوارا
همه چیز
در
تحلیل نهایی
سیر صعودی دارد.
یعنی
بهتر و کامل تر و متکامل تر می شود.
و گرنه
همه چیز از گردنه تشکیل ـ توسعه ـ تجزیه و تلاشی می گذرد:
دانه ای
خوشه ای می شود
خوشه ای که حاوی دهها دانه است.
خوشه خورده می شود
بخشی از آن هضم و جذب می شود
و
بخش دیگری از آن دفع می شود و کود می شود.
و
موجود زنده
سرانجام می میرد و به اجزای متشکله اش تجزیه می شود و کود می شود
تا
از ترکیب مجدد اجزای آن
چیزهای جدیدی تشکیل یابند و توسعه یابند و به نوبه خود تجزیه شوند.
اولماسیدی ئولوم
قوجا کیشیلر
دولدوراردی جهانی سرتاسر
نجه کی دولدوروبلار اولدوزلار
صحنه آسمانی سرتاسر
اگر مرگ نبود
سالخوردگان
جهان را پر می کردند.
به همان سان که ستارگان
آسمان را پر کرده اند.
۲۸۰۸
برای دموکراسی؛ صدهاهزار نفر در ترکیه نوروز را جشن گرفتند
تداوم بخشیدن به سنت نوروز چه ربطی به دموکراسی دارد؟
دموکراسی چیست؟
مگر سنتگرایی
دال بر دموکراتیسم است؟
کفگیر خلایق به ته دیگ خورده است و از هر خرافه
بهانه می سازند.
این نوعی پی آر (پابلیک ری لی شن) است و بی محتوا ست.
همان ها که نوروز را جشن می گیرند
همان هایی اند که فردا سر همسر و خواهر و مادر خود را می برند و با سر بریده و قداره خونچکان در دو دست
در خیابان های شهر بند و بست
به راه می افتند
و
خرمن تحسین و هلهله و هورا درو می کنند
۲۸۰۹
براهنی شده شخصیت.
ای خاوران بگو
بر ما چه رفته است.
بس جارها زدند
ولی روز آزمون
یک از هزار شان
نشد آن بی نظیر ما
۲۸۱۰
درنگی در دیالک تیک جنگ و صلح
دیالک تیک جنگ و صلح
فرمی از دیالک تیک حرکت و سکون است.
حرکت
مطلق است
و
سکون
نسبی است.
تبدیل حرکت به سکون
(جنگ به صلح)
نشانه تشکیل شرایط جدیدی است.
مثال:
پس از اکسیداسیون اتم هیدروژن
پروتون تک و تنهایی باقی می ماند
که
دیوانه وار
با
سرعت نور
به راه می افتد تا با ضد خود ترکیب شود و آرام گیرد.
مثلا پس از ترکیب پروتون های تک و تنها با انیون اوکسیژن
به صورت آب در می آید و به خواب می رود
یعنی به سکون می رسد.
نه
حرکت بدون سکون
و
جنگ بدون صلح وجود دارد
و
نه
سکون بدون حرکت
و
صلح بدون جنگ.
از دیالک تیک عینی هستی
گزیر و گریزی میسر نیست.
جنگ پوتین با پالان
در
تحلیل نهایی
جنگ رهایی بخش ملی خلق اوکراین است.
بی اعتنا به حمایت امپریالیستی از پالان
و
بی اعتنا به هارت و پورت و چرت و پرت اولیگارشیستی پوتین.
به عوض مبادرت به عوام فریبی
پیش به سوی روشنگری
خلق اوکراین در جنگ رهایی بخش ملی خود پیروز خواهند شد و پوزه اولیگارشیسم روس را بر زمین خواهد مالید
۲۸۱۱
صداقت یک مفهوم فلسفی است
و تعریف دارد.
صداقت = حقیقت پرستی.
حقیقت چیست؟
۲۸۱۲
تو مهمونی یکی بهم گفت سلام عزیزممم خوش اومدی منم گفتم خدا نکنه ازین قضیه دوروز گذشته ولی من سالهاست دارم بهش فکر میکنم که چرا گفتم خدانکنه
آیدا
دلیل اولش
این است
که
واکنش های ما
فقط عمدی و حساب شده و آگاهانه نیستند.
چه بسا خود پو و خود جوش اند.
مثلا عادات
لگام شان را در دست می گیرند.
دلیل دومش
عدم تمرکز حواس و فهم نادرست حرف حریف و دادن جواب به «حرف» غلط استنباط شده او ست.
۲۸۱۳
گذر زمان بیشتر از اینکه مشکلت رو حل کنه، تورو تو مشکل حل میکنه.
ریحانه
فرمولبندی زیبایی است.
این
بستگی به فرد مربوطه و طرز زندگی اش دارد.
با گذشت زمان
می توان به گنجیته ای از تجارب دست یافت و با تجزیه و تحلیل تجارب به دانش تجربی.
در نتیجه میزان اشتباهات کاهش می یابد
و
مسائل
سهل تر و آسان تر حل می شوند و دردسر کمتر می شود
۲۸۱۴
دوستم کات کرده؛ خیلی ناراحت شدم گفتم شما دو تا که عاشق بودین چرا آخه؟ گفت خودم تمومش کردم هنوزم هر دو عاشقیم و در ادامه گفت یه سری فاصله گرفتنا به خاطر طرف مقابله اینکه خودتو در حدش نمی بینی یا حس می کنی از دو تا دنیای متفاوتی؛ به شخصه وقتی این حرفا رو شنیدم متعجب و متاثر شدم.
پریتی
متأثر شدی؟
از کجا آمده ای؟
از
کره مقدس مریخ؟
ایرانی جماعت
معمولا
از بدبختی همدیگر
حظ می برند.
یعنی خوشبختی خود را در بدبختی همدیگر می بینند.
ضرب المثل:
خدا:
چیزی بخواه تا دو برابرش را به همسایه ات بدهم.
حریف:
یکی از چشمانم کور کن
۲۸۱۵
عشق = وابستگی خودپو و غیر ارادی و بی اختیار یکی به دیگری.
همین و بس.
عشق اصلا رابطه نیست.
رابطه دو طرفه است.
عشق شرم انگیز است.
عشق در شأن آدمی نیست.
زنده باد دوستی.
زنده تر باد رفاقت.
۲۸۱۶
ممنون.
حریف نوید نو
چنان وانمود می کند که انگار صلح در خارج از چارچوب دیالک تیکی جنگ و صلح وجود دارد و موضع پاسفیستی می گیرد.
صلح
همیشه در دیالک تیک جنگ و صلح بوده و خواهد بود.
برای کشف حقیقت باید فلسفی اندیشید.
یعنی از خطه خاص به عالم عام عبور کرد.
کار مارکس و انگلس هم همین بوده است:
گذار
از
دیالک تیک جنگ و صلح
(از دیالک تیک های ماتریالیسم تاریخی)
به
دیالک تیک حرکت و سکون
(از دیالک تیک های ماتریالیسم دیالک تیکی)
۲۸۱۷
ممنون.
از دیالک تیک گسست (کات، فصل) و پیوست (وصل) گریزی و گزیری میسر نیست.
ای بسا گسست ها که موجب پیشرفت می شوند
۲۸۱۸
امپریالیسم
راسیونال تر اولیگارشیسم و فوندامنتالیسم است
۲۸۱۹
تعریف ما از عشق
مبتنی بر تحلیل چند ساله ما از عشق است.
ما بیش از ۲۰۰ تحلیل راجع به عشق در اکثر آثار هنری به عمل آورده ایم
۲۸۲۰
پیش به سوی بحث روی افکار به عوض گیر دادن به افراد
۲۸۲۱
بیژن عبدالکریمی:
انسان اصیل، کسی است که شیوه زیستِ خودش را انتخاب میکند
اولا
آدم
آدم است.
و
همه آدم ها
اصیلند و نه تقلبی و مصنوعی و قلابی.
ثانیا
کسی شیوه زندگی اش را انتخاب نمی کند.
نمی تواند هم انتخاب کند.
مثلا شما که استاد دانش کاه شده اید
حتما در خانواده خرپولی در شمال شهر
بزرگ شده اید.
اگر در حلبی آباد زاده شده بودید
اکنون
در زباله دانی ها
دنبال قوت لایموت
می گشتید.
۲۸۲۲
دلیل اختلاف نظر
فردی و دلبخواهی و انتخابی نیست.
طبقاتی و عینی است.
وجود جامعتی تعیین کننده شعور جامعتی است.
طرز تفکر در کاخ با طرز تفکر در کوخ
متفاوت و حتی متضاد است
۲۸۲۳
باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
وز جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم
رهی معیری
کسانی که شب و روز از عشق دم می زنند
از ساده ترین حقایق امور غافلند.
عشق
همیشه
یکطرفه است.
عشق وابستگی است.
عاشق
مثل صیدی در کمند معشوق می افتد
معشوقی که عاشق معشوق دیگری است.
ذلت عشق همین جا ست
زنده باد دوستی
که
رابطه است و نه وابستگی
نعمت است و نه ذلت
۲۸۲۴
با شادی آدما شاد و با غمشون غمگین میشم
و
این
وظیفه هر انسانیه نه چیزی بیشتر.
پریتی
همین اندیشه را شاعری به نام سیاوش کسرایی به شعر کشیده است:
در غم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم
پای کوبیدن
کار کردن
کارکردن
آرمیدن
چشم انداز بیابان های خشک و تشنه را دیدن
جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
همنوا با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهو بچگان را شیر دادن
نیم روزخستگی را در پناه دره ماندن
گاه گاهی،
زیر سقف این سفالین بام های مه گرفته،
قصه های در هم غم را ز نم نم های باران ها شنیدن
بی تکانگهواره ی رنگین کمان را
در کنار بام دیدن
یا، شب برفی،
پیش آتش ها نشستن،
دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن...
این نه وظیفه
بلکه لیاقت است
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر