۱۴۰۰ مهر ۱۹, دوشنبه

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۶۴۲)

Ist möglicherweise ein Bild von Kind, steht und außen


 موجودیت باوری کودکان به مجسمه ها و اسباب بازی ها

میم حجری



۸۹۹۸

سنگ سخنگو

شاید به روز حوصله کردم و از داستان ازدواج و طلاق گفتم،
هرچند چیز هیجان‌انگیزی نداره
 واقعاً...
فقط خنده‌دارترین یا شایدم گریه‌دارترین قسمتش این بود
که آقا دلش نمی‌خواست با من همسرش سکس داشته باشه 
چون به من کشش نداشت و من جذاب نبودم

سین


سگ سخن جو


حتما بنویس.
ما حتما خواهیم خواند.
خاطره نویسی خیلی خوب است.
هم برای خود خاطره نویس مفید است
و
هم
برای جامعه و جهان.
اگر کشش عاطفی و استه تیکی نداشت
پس چرا ازدواج کرده بود؟
از قبیله آخوندها که نبودی و یا بودی؟

۸۹۹۹

سنگ سخنگو

«بورژوازی مدرن» در ایران متاسفانه شکل نگرفت.
آنچه که وجود داشت کاریکاتوری از بورژوازی بود.
 ایران زیر سلطه بورژوازی مدرن بین المللی بود و هست.
آنچه که در چنین شرایطی شکل می گیرد یک تصویر کژ و کوله از بورژوازی است
که در واقع بورژوازی کمپرادور است.
انقلاب را اگر به مفهوم دگرگونی در ساختارهای سیاسی و اقتصادی بگیریم،
خیزش ۵۷ چنین بود.
انقلاب مفهومی نیست که بار ارزشی داشته باشد.
دگرگونی است و می تواند گاه به پیش و گاه به پس باشد.

آرش برومند

سگ سخن جو


ممنون.
 انقلاب مفهومی فلسفی است.
انقلاب
یعنی تعویض بالنده طبقه حاکمه
 تعویض بالنده فرم مالکیت بر وسایل اساسی تولید
 تغییر مناسبات تولیدی (زیربنای اقتصادی، ساختار اقتصادی) جامعه.

 هر تغییری انقلاب نامیده نمی شود.
تغییر اصولا دو سویه است.
هم پیروزی ارتجاع تغییر است
 و هم پیروزی انقلاب
و هم تحولات بند تنبانی.

بورزوازی در مقیاس بین المللی همین است.
بورژوازی مرتجع خردستیز و اخلاق ستیز و پیشرفت ستیز واپسین است.
 با بورزوازی مترقی اغازین دشمن است که دیری است از بین رفته است و خاتم الفلاسفه اش فویرباخ بوده است.
بورژوازی واپسین رهبری کننده انقلاب سفید
بخش ملی بورژوازی جهانی بوده است
و همانقدر اصیل بوده که بورژوازی کشورهای دیگر اصیلند
و در مقابل بورژوازی سنتی ایران ایستاده بود و مغلوب شد.
کاریکاتور و کمپرادور و غیره نبود.
شاه 

انقلابی تر 

از
 کیانوری و بنی صدر و خمینی و غیره بود.
مفاهیم به میراث مانده از شاه
مثلا ارتجاع سرخ و سیاه
و یا مفهوم خرابکاران
 حاوی اعتبار علمی اند. 
این مفاهیم
که تعداد شان کمشمار است
از خدمات مؤلفین کتاب انقلاب سفیدند.

۹۰۰۰

سنگ سخنگو

عروسک ها نمی دانند
که نخ ها را که می جنباند
و بهر چه جنباند
یکی آوراز میخواند
یکی با خویش می رقصد
عروسک ها نمید نند.
 کدکنی


سگ سخن جو

 

 عروسک ها خیلی هم خوب می دانند و از ته می خوانند و می رقصند.
عروسک ها اصلا عروسک نیستند.
آدم تر از آدمیانند.
عروسک بازان توهم عروسک بازی دارند.



۹۰۰۱

سنگ سخنگو

نه. 
ادیان
نتیجه نفی فرم دیگری از شناخت و شعورند.
فرمی که خود نافی شناخت و شعور هنری بود.
 چیست؟
ضمنا شناخت علمی نیز همیشه با همه فرم های شناخت همراه بوده است


۹۰۰۲

سنگ سخنگو

نه.
شاعر  

(سیدعلی صالحی)
به دلیل عشق
یعنی
از فرط اندیشیدن به معشوق
تا سحر بیداراست.
عشاق همیشه همین جوری اند.
همیشه کمخواب و خسته و بی حالند
عشق بدبختی است.
سید علی دیکر
شب ها با ضعیفه سوار خر پرنده می شود و به آسمان می پرد تا با امام زمان و خضر و الیاس درآسمان هفتم
جلسه تشکیل دهد.


۹۰۰۳

سنگ سخنگو

این آثار هنری در غارها
احتمالا
نتایج انعکاس بلاواسطه واقعیت عینی در آیینه ذهن آنانند:
دیده اند و دیده ها را ترسیم کرده اند.
تفکر با مفهوم سازی شروع می شود که محتاج تجرید است.
ضمنا
رونویسی که به معنی رئالیسم نیست.


۹۰۰۴

سنگ سخنگو

خاطراتت را بنویسی مسئله روشن می شود.
ضمنا با مرور خاطرات به خودشناسی و حتی جامعه شناسی و همنوع شناسی و همسر شناسی می رسی.
تو با همه جوانان کشور فرق اساسی داری.
دلیل کاهش جذابیت جنسی هم در همین خصیصه کمیاب تو بوده است.
ایرانی جماعت معتاد به تریاک و تزویر و تقیه و تظاهر و تئاتر و ریا و بند بازی اند.
حسن (و یا عیب) تو زلال بودن تو ست


۹۰۰۵

سنگ سخنگو

منظور از قبیله اخوندها
این است که پس از عنگلاب اسلامی
خلایق عاشق سینه چاک آخوندزاده های نر و ماده شده بودند تا به نان و نوایی برسند و رسیده اند.
هر زن و نر آخوندزاده هزار خواستگار داشته است.
اکنون سران کشور جزو هزار فامیلند



۹۰۰۶

سنگ سخنگو

 آتشگون می تپد ستاره ای درسینه

احسان طبری


در سایه ی عطر آگینِ اطاق
و تک شاخه ی گلِ سرخ
که از گلدانِ بلور پرتو می افشاند،
در نگاه رٶیاییِ دوست
و سخنانش، به طراوتِ شعر،
در این گم گوشه ی تسلی بخش
و شهری انباشته از خروش.


خوشبختم که سرنوشتِ غربت زده ای را در سرنوشتِ وطن احیا کرده ام.


راهِ دشوارِ تعهد چنین است
اگر نازنینی به نازنین ها بپیوند!


تابستان

 قُمری ها به مهمانی آمدند
و اینک زبانه های مردادی فرونشسته،
و البرزِ سُربی فام با آژنگ های دیرینگی تن به بادِ دیماه سپرده است.


در این عصرِ انقلاب
در این آتشفشانِ رنگامیزِ تاریخ،
این لاله ی خون آلود
که نور و نیرو را به ژرفای تاریکی می فرستد.


نسلی بودیم پُرحاصل از لعنت و افتخار با پارسِ کف آلودِ مردانی کین توز
و گریز از مغزهای پوک و چکمه های بی احساس
که به لطافتِ اطلسی پوزخندی می زدند 

گریز در امنیتِ بلبل و سکوت گیاهان.


بین سنگ های جهل و غرض
استخوان های ما را درهم سائیدند
تا از عصاره ی آن چراغ خود را روشن کنند!
و شکم پرست ها مانند یابوهای سر به زیر
تنها قروچیدن یونجه ی خود را می شنیدند


مغاکی بی رحم
تاریخ را،
با عشق و كین، به دو نیم ساخت
و بذرهای سُربین
غنچه های پرپر خون را
بر پیرهن سپید رویاند.


هنگامی که ما را به گزینش واداشتند
بین به زانو در آمدن و ایستادن:
مانند آن لیلاجِ کهنه کار
واپسین سکه را در میان افکندیم.
همه ی ما جوانه های همانندیم
که در کشتزارِ زمانه گونه گون می شویم
و سپس در ناهمانندی و تنهاییِ خویش زندانی ابدیم


از درونِ دالان مغناطیس می گذریم
اینجا ساعتِ قلب بی خطا نیست
کمین و شبیخون در سرشت زندگی است
و در میانِ برگ های بی شمار که فروریختند
و برگ های بی شمار که خواهند روئید
در قفسِ آهكين وجودِ خویش
فسرده نیستیم،
و تا زمانی که قبیله ها در زنجيرند
بر عصای ایمان تکیه زنان،
در این سنگلاخِ آلوده به لخته های خون
به دنبالِ شاهراه در جست و جوییم.


زلالِ چشمه ی رؤیا را تمامی نیست و انسان را بنگر که چه سان
در اثیرِ کبود، موج زنان، اوج می گیرد

در گذار...
چون خورشیدِ غبار آلودِ مغربی
و برگ مو که بر شاخه سستی می کند
در عبور از پل
از دیدار به خاطره
آه که چه داستانِ شگفتی است زیستن
و شکفتن و گریستن


دیگر آوند، پرتر می شود
و زمان به جدار دل می کوبد
در گذار:
از روزنامه به تاریخ
آرام در بستر، یا خون آلود بر سنگفرش
جایی بین اشک و سکوت ...
و در ژرفای این عزلتِ لال
چه حالتی است واژه ی گریز!


من کودکی جادوگر
کلافِ شب را می گشایم
می بینم که مسافرانی خجسته در راهند
ولی سراپا در چروک های خستگیِ خود نشسته ام
یا همسانِ کبوتری بیگانه بر این بام ها ...


سپاس بر آنان که بر من رحمت آوردند،
سپاس بر شعر که دستگیرم شد
و به باران، که تسکینم داد.


سوگوارِ دردِ انسان و سوگوارِ دردِ خویش
از شکافِ چشمانی بی باور
به این گستره ی ملوّن می نگرم
به جهش فواره بر آیینه ی برکه
به رقص لاژورد در پرده ی ابر
به بازی لاقید پرنده ی گمنام.


در عاطفه ی خویش نقب می زنم
و باپویه ی پندار در پَرسه ام
و گویی زمان و من
مانندِ ستارگانِ ناهمگرا از هم دور می شویم.


ای مسافر 

قصه بس کن
کرانِ بیابان شیری رنگ شد:
بانگِ شیپورِ سپیده دم را نمی شنوی؟
کوله بارت را بردار و به راه خویش برو!
 احسان طبری
تهران، دی ۱۳۵۸



۹۰۰۷

سنگ سخنگو

کدکنی اصلا شاعر نیست.
از بس شعر ازبر کرده «شاعر» شده.
شعور هم که ماشاء الله در جمکران حکم کیمیا دارد.



۹۰۰۸

سنگ سخنگو

ادبیات تطبیقی 

رشته ادبی فرمالیستی توخالی ئی است و فاقد ارزش علمی است.


۹۰۰۹

سنگ سخنگو

بحث بر سر تشکیل فرم هنری شناخت و شعور بود که قبل از تشکیل فرم اساطیری و سپس مذهبی آغاز می شود
در این مرحله هنوز تفکر انتزاعی میسر نبوده است.
حتی بعدها که نطفه های شعور مذهبی شکل می گیرند
هنوز تفکر انتزاعی وجود ندارد.
به همین دلیل آلت تناسلی، خورشید، بت و غیره به عنوان خدا پرستیده می شوند.

گذار از بت الله پرستی به الله پرستی
در عرصه شناخت

به معنی گذار از مشخص اندیشی به مجرد اندیشی (تفکر انتزاعی) است

و

گام بزرگی به پیش است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر