۱۴۰۰ مهر ۲۱, چهارشنبه

قصه های لئو لیونی: «قصه دو شپش» (من اینجا می مانم. من اما می روم)

  لئو لیونی

  لئو لیونی

(۱۹۱۰ ـ ۱۹۹۹)

نویسنده کودکان، گرافیست، نقاش و فیلسوف

ایتالیائی ـ آمریکائی

 

 برگردان 

میم حجری  

به یاد دوستم و برادر مادرم، رضا

و 

به یاد آخرین سخنانش:

«اگر هم چنین نمی کردیم، حیوان می ماندیم!»

 

·    شپش اول گفت:

·    «مدتها ست، که ما هر دو، همین جائیم.

·    مدتهای مدیدی است.

·    تو ببینم، دلت اصلا نمی خواهد بدانی، دنیای بزرگ چگونه است؟

·    یک کمی فکر کن!

·    ما تا حالا هیچ وقت توی گوش نرفته ایم.

·    من دیگر حوصله ام سر رفته و هم الان می خواهم بروم توی گوش.»

 

·    شپش دوم گفت: 

·    «اینجا خیلی گرم و نرم است.

·    من اینجا راضی ام.

·    چرا همه اش باید از اینجا به آنجا برویم؟

·    من دلم می خواهد که همین جا بمانم.»

 

·    ولی نتوانست، طاقت بیاورد و به دنبال شپش اول وارد گوش سگ شد. 

 

·    شپش دوم گفت:

·    «نگفتم؟

·    گوش چرب و لغزان است و مثل دم لرزان.

·    تا حالا نمی دانستم که سگ ها گوش های شان را هم تکان می دهند.»

 

·    شپش اول گفت:

·    «تو هنوز خیلی چیزها را نمی دانی و بسیاری از زیبائی های دنیا را هنوز ندیده ای.

·    پوست گوش نرم نرم است.

·    علاوه بر آن، اینجا یک تونل هم هست.

·    یک تونل گرد و اسرار آمیز!»

 

·    شپش دوم گفت:

·    «نمی بینمت.

·    کجائی؟

·    کجا رفتی؟»

 

·    شپش اول گفت:

·    «من اینجا هستم.

·    نگاه کن، اینجا.

·    روی این مرغ زیبا.

·    تو هم بیا بالا!

·    بیا بالا و تماشا کن!

·    چه پرهائی!

·    چه پرهائی!

·    مثل درخت خرما ست.

·    ببینم، تو هنوز از سگت سیر نشده ای؟»

 

·    شپش دوم گفت:

·    «آخ! تو همه اش پی ماجرا می گردی و آرام و قرار سرت نمی شود.

·    من از تو سر در نمی آورم.

·    هنوز در لابلای پرهای نرم خستگی در نکرده ایم، که دو باره راه می افتی، پی ماجرای تازه ای.»

 

·    شپش اول گفت:

·    «ببین! من دلم می خواهد بدانم زندگی روی خوک خاردار چگونه است؟»

 

·    شپش دوم گفت:

·    «آخ!

·    اینجا همه چیز سفت است و سرد.

·    خارهایش مثل جنگل اند.

·    مثل جنگل در فصل یخبندان.

·    با درختان لخت و بی برگ.

·    بیا برگردیم روی سگ مان!»

 

·    شپش اول گفت:

·    «تو هم با این سگت.

·    باید سفر کرد.

·    باید راه افتاد، رفت و چیزهای تازه ای را دید.

·    اینطوری خوشتر می گذرد.

·    نگاه کن!

·     آنجا، توی آن سوراخ یک موش کور زیرزمینی هست.»

·    و اندکی بعد هر دو سوار بر موش کور زیرزمینی بودند.

 

·    شپش اول گفت:

·    «حالا دیگر نمی توانی غر بزنی که پوست موش کور گرم نیست و زیر پشم گرم و نرمش نمی توان خوابید و غلت زد.

·    چقدر زیبا ست، سفر زیرزمینی!

·    چقدر زیبا ست!»

 

·    شپش دوم گفت:

·    «من از تاریکی ترسم می گیرد.

·    تو این را از قبل هم می دانستی.

·    کجا رفتی دوباره؟

·    اوه! کمک، کمک!

·    من نمی توانم ببینم!»

 

·    شپش اول گفت:

·    «من روی لاک پشتم.

·    بجن.

·    تند باش!

·    تند باش!

·    بپر بالا!

·    می خواهد راه بیفتد.

·    می خواهد برود یک جائی.»

 

·    شپش دوم هم با بی میلی پرید بالا.

 

·    شپش اول گفت:

·    «نگاه کن!

·    ما را کجا آورد!

·    آورد پیش یک مرغابی.

·    حالا دیگر می توانیم روی آب هم سفر کنیم.

·    سفر دریائی!

·    شاید مرغابی ما را ببرد آفریقا.

·    شاید هم ببرد آسترالیا

 

·    شپش دوم گفت:

·    «من دیگر راستش حوصله جر و بحث با تو ندارم و این بار آخر است که همراهت می آیم.

·    بعد از این فقط و فقط روی خودت حساب کن!»

 

·    شپش اول گفت:

·    «هوم! چه هوائی!

·    هیچ وقت تصور نمی کردم، که روزی بتوانم توی گهواره نرمی روی دریا سفر کنم.»

 

·    شپش دوم گفت:

·    «انگار دارد حالم بهم می خورد.

·    می خواهم انگار بالا بیاورم.»

 

·    شپش اول گفت:

·    «نترس!

·    تو دیگر لازم نیست که از دریا گرفتگی حالت بهم بخورد.

·    دریا دیگر تمام شد.

·    رسیدیم به ساحل.

·    نگاه کن، هواپیما منتظرمان است.»

 

·    شپش دوم گفت:

·    «چی؟

·    نه، من دیگر با تو نمی آیم.

·    من به اصرار تو، روی حیوانات عجیب و غریب سفر کردم.

·    گاهی زیر زمین و گاهی روی دریا.

·    تا همین جا بسم است.

·    از این بیشتر دیگر نمی توانم.»

 

·    شپش اول گفت:

·    «اگر این را از دست بدهی، پشیمان خواهی شد.

·    این زیباترین سفر ما خواهد بود.»

 

·    شپش دوم گفت:

·    «باشد.

·    بگذار پشیمان بشوم.

·    می خواهم قبل از هر چیز دنبال سگم بگردم.»

 

·    شپش اول گفت:

·    «این دیگر بی نظیر است!

·    از این بالا همه چیز کوچک به نظر می رسدو

·    کوچک کوچک، مثل من و تو.

·    انگار گاوها بزرگتر از زنبورها نیستند!

·    و جنگلها مثل رمه های گوسفند اند، در چراگاه!

·    من یک روز برمی گردم و برایت از چیزهائی که دیده ام، حکایت می کنم.

·    نمی دانم که کلمه ها قادرند اینهمه زیبائی را وصف کنند یا نه!»

 

·    شپش دوم گفت:

·    «آه!

·    چه بوی خوش آشنائی!

·    بوی سگم.

·    سگ نازنینم!

·    مدتها ست که او را ندیده ام و حالا با سگم، با خانه ام فقط چند قدم فاصله دارم.»

 

·    شپش دوم پس از چندی خود را به سگش رساند و با خود گفت:

·    «بالاخره رسیدم.

·    لم دادن در خز گرم و نرم سگ چه کیفی دارد!

·    اگرچه تنهایم، ولی در عوض روزی چیزهای زیادی راجع به دنیا خواهم دانست.

·    چیزهائی خودم دیده ام و وقتی او دوباره بیاید، برایم از چیزهای زیاد دیگری حکایت خواهد کرد.

·    و شاید من هم روزی دوباره سفر کردم.

·    کس چه می داند!»

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر