درنگی
از
مسعود بهبودی
عشق
(هوشنگ ابتهاج)
عشق شادی ست، عشق آزادی ست
عشق آغاز آدمیزادی
ست.
عشق آتش به سینه داشتن
است
دم همت بر او گماشتن
است
عشق شوری زخود فزاینده
است
زایش کهکشان زاینده
است
تپش نبض باغ در دانه
است
در شب پیله رقص پروانه
است
جنبشی در نهفت پردهی
جان
در بن جان زندگی
پنهان
زنده است آن که عشق
میورزد
دل و جانش به عشق
میارزد
خویشتن سوزی انجمن
افروز
شب نشینی هم آشیانهی
روز
عشقِ آتش نشینِ آتش خیز
آدمی بی زلال این
آتش
مشت خاکی ست پر کدورت و
غش
۱
تنگ و تاری اسیر آب و گل
است
صنمی سنگ چشم و سنگ دل
است
معنی تحت اللفظی:
آدمی بدون آتش زلال عشق،
چیز تنگ و تاری است که اسیر آب و گل است.
بتی است که چشم و دلش از جنس سنگ
است.
سایه
بدین طریق
روح و شعور بشری
را
با
آتش عشق
جایگزین می سازد.
عشق
به
محک و ملاک و معیاری برای تمیز آدمیان از جمادات
ارتقا می یابد.
عشقی
که
تعریف روشن ندارد.
عشقی
که
ادعای عرفانی ضد عقلی توخالی
است.
سؤال مکرر این است که چرا در این طویله،
کسی به تحلیل انتقادی این جفنگیات
اقدام نکرده است؟
۲
صنما گر بدی و گر
نیکی
تو شبی، بیچراغ
تاریکی
معنی تحت اللفظی:
ای آدم بی عشق بت واره،
بی اعتنا به اینکه نیکی و یا بدی،
شبیه شب هستی
و
بسان شب
بدون چراغ
(آتش عشق)
تاریک هستی.
سایه
در این بیت شعر هم به ایدئالیزاسیون بی پروای عشق بی تعریف و مبهم و موهوم ادامه می دهد.
در گنجینه پوئه تیکی سیاوش و زهری
محال است
که
کسی
به چنین مزخرفات ایراسیونالیستی (ضد عقلی) و ضد علمی ئی برخورد کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر