۱۴۰۰ مرداد ۳۱, یکشنبه

زندگی مارکس و انگلس (۱۸)


هاینریش گمکوف

برگردان

شین میم شین

 

۲

تسخیر دختری غیرعادی

 

در اواسط ماه اکتبر ۱۸۳۶

مارکس 

شهر زادگاه خود

را

برای دومین بار ترک کرد و راهی برلین شد.

 

اما قبل از آن

به آرزوی قلبی خود رسیده بود:

او در تعطیلات دانشگاهی با جنی وستفالین نامزد شده بود.

البته

مخفیانه.

اما در هر صورت نامزد شده بود.

 

جنی

نه تنها به لحاظ فکری و شخصیتی، بلکه علاوه بر آن، به لحاظ زیبایی هم خارق العاده بود.

 

جنی

به

دلیل تعلقات اشرافی اش

از عزت و اعتبار خاصی برخوردار بود .

 

خیلی از اشراف زادگان

افسران و یا کارمندان عالی رتبه

از خدا می خواستند که همسری همچون جنی داشته باشند.

 

جنی

اما

بی اعتنا به معاییر جامعه فئودالی و بورژوایی

بدون اجازه مادر و پدرش

نامزد دانشجوی جوانی به نام کارل مارکس شده بود،

بی آنکه از آینده زندگی در جوار او خبر داشته باشد.

 

کارل و جنی

علیرغم این سعادت

غیرعادی بودن کردوکار خود را احساس می کردند.

 

برای اینکه کارل به عنوان دانشجو حتی فکرش را هم نمی توانست بکند که رسما به خواستگاری دختر رئیس شورای حکومتی برود.

 

چنین کاری فقط زمانی می توانست صورت گیرد که او درسش را تمام کرده باشد و شغلی داشته باشد.

 

به همین دلیل آندو نامزدی شان را فقط به اطلاع پدر کارل رسانده بودند

و

امیدوار بودند که او زمینه لازم را برای موافقت بعدی مادر و پدر جنی هموار سازد.

 

هاینریش مارکس

پس از اطمینان از صداقت و ثبات و مداومت عشق آندو دست به کار شد.

 

اما علیرغم موافقت مادر و پدر جنی

جنی و کارل

 می بایستی سالها دور از هم باشند و درد جدایی را تحمل کنند.

 

این دوری و جدایی

هنوز

کافی نبود

که

برادر ناتنی جنی

(فردیناند وستفالین)

که

بعد ها به مقام وزیر داخله دولت پروس رسید،

در صدد به هم زدن نامزدی جنی با کارل بود

و

زندگی را بر جنی به دوزخی با عذاب الیم مبدل می ساخت.

                                                   

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر