میم حجری
۵۸۹۸
سنگ سخنگو
مهرزاد میلیونر
من مدرسه رو با تخته سیاه میشناسم، با گچ های رنگی، نیمکت های سه نفره، موقع امتحان نفر وسطی بره زیر نیمکت،
من مدرسه رو با صدای زنگ تفریح میشناسم، با جبر و ریاضیاتش، من مدرسه رو با صدای ناظم مدرسمون میشناسم، با از جلو نظام گفتنهاش، با نگرانی هاش واسه زمین نخوردنهام، دیر نیومدن هام، درس خوندن هام...
مدرسه برای من هم رنگ مانتوی دوران دبستانمه، هم رنگ دیوارهای، کلاس سوم دبیرستان...
مدرسه برای من پر از خاطرات خوبه، پر از معلم هایی که هر روز برای بیشتر فهمیدنم جنگیدن، خون دل خوردن، پیرتر شدن...
یادم نمیره اون روزا رو، کاش میشد دوباره نو شه همه چی، کاش میشد دوباره از خواب بیدار بشیم و آماده شیم تا دیر نرسیم، تا جا نمونیم،
کاش بشه برگردیم به اون روزا...