۱۴۰۰ اردیبهشت ۶, دوشنبه

وداع با شایا (۳) (بخش آخر)

 liebevolle großmutter lehre enkelin buch auf sofa - großmutter stock-fotos und bilder

آنتونی اشنایدر

 (۱۹۹۷)

برگردان

میم حجری

 

·    مادر بزرگ دیگر به ندرت دم پنجره می نشست.

 

·    بیشتر وقت ها روی مبل دراز می کشید.

 

·    یک بار ناگهان گفت:

·    «شما که مرا تنها نخواهید گذاشت؟»

 

·    «هرگز، مادر بزرگ، هرگز!»، والنتین هراس زده داد زد.

 

·    بعد، مادر بزرگ دست هایش را دراز کرد و پیشانی میرا و والنتین را بوسه داد.

 

·    «همه چیز رو به راه و بسامان است»، مادر بزرگ با لحن آرام بخشی گفت.

 

·    هر روز، میرا و والنتین بیشتر حس می کنند، که مادر بزرگ را چقدر دوست می دارند.

 

·    ساعات متوالی کنار تخت مادر بزرگ می نشینند، به نقل خاطرات خود راجع به شایا می پردازند و تخته بازی می کنند و یا به قصه های مادر بزرگ گوش می دهند.

 

·    صبح یکی از روزها، مادر چشمانش از اشک لبریز بود.

 

·    پشت سرش بابا ایستاده بود.

 

·    «بیائید پیش مادر بزرگ»، مادر گفت و دستان والنتین و میرا را در دست گرفت.

 

·    مادر بزرگ ـ بی حرف و بی حرکت ـ روی تختش دراز کشیده بود.

 

·    «مادر بزرگ!»، والنتین آهسته گفت.

·    «مادر بزرگ!»

 

·    بعد دستان رنگ پریده او را نوازش کرد.

 

·    «او خوابیده، مثل شایا»، مادر گفت.

 

·    «مادر بزرگ!»، والنتین داد زد.

·    «بیدار شو، مادر بزرگ!»

 

·    مادر، والنتین را بغل کرد.

 

·    میرا می گریست.

 

·    بابا میرا را بغل کرده بود.

 

·    در بیرون از خانه، پرنده ها می خواندند.

 

·    «یادتان هست»، مادر پرسید.

·    «وقتی که مادر بزرگ با چتر بزرگش به خانه ما آمد؟

·    آن روز هوا آفتابی بود.»

 

·    والنتین و میرا سرهای شان را به علامت «آری»، تکان دادند.

 

·    «او در دستش جعبه ای داشت.

·    این شایا ست، مادر بزرگ گفت.

·    این دفتر را مادر بزرگ برای شما به میراث نهاده است.»

 

·    والنتین و میرا دفتر را باز کردند.

 

·    در صفحه اول آن نوشته شده بود:

 

قصه های شایا!

(شایا یعنی زندگی)

پیشکشی برای میرا و والنتین

 

·    «مادر بزرگ، ما دوستت داریم!»، میرا آهسته گفت.

 

۱۸ آوریل ۲۰۱۰

پایان

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر