جینا روک پاکو
(۱۹۳۱)
متن ساده شده توسط
ریتا کویتک
برگردان
میم حجری
فصل چهاردهم
مهاجرت هم بالاخره کاری است.
· لاک پشت را کنراد از دیرباز دارد، اولگا را.
· او را در خیابان پیدا کرده است، چنین لاک پشت کوچکی را.
· اولگا نخست سرش را در لاک کرده بود.
· بعد دیگر نه.
· کنراد حالا می تواند با او صحبت کند.
· اولگا نگاهش می کند.
· کنراد او را در جیب کتش می گذارد.
· گاهی موقع پیاده روی هم با اولگا حرف می زند.
· انگار با خود حرف می زند.
· کنراد با اولگا حرف می زند، نه برای اینکه لاک پشت زبان او را می فهمد.
· البته چنین چیزی غیرمنطقی و یاوه است.
· بلکه برای اینکه اولگا وجود دارد و موجود زنده ای است.
· اولگا بیشتر از هر چیز ماهی دوست دارد.
· کنراد به ماهی فروشی ها می رود و برای اولگا ماهی گدائی می کند.
· بعضی ها فکر می کنند که کنراد اندکی خل است.
· اما بعد اولگا را نشان شان می دهد.
· شاید آنها نگاهش می کنند!
· اغلب ماهی بزرگتر از آن است که انتظار می رفت.
· به همین دلیل، اکنون کنراد ماهی هم می خورد.
· او اولگا را روی چمن می گذارد تا راه برود.
· اما باید حواسش را خیلی جمع کند.
· برای اینکه اولگا لاک پشتی سریع السیر است.
· «بمان اینجا»، کنراد می گوید.
· «به تنهائی نمی توانی زنده بمانی.»
· مسئله این است که کنراد باید راه بیفتد.
· اولگا از این امر خبر ندارد.
· کنراد می خواهد به آمریکا برود.
· کنراد قصد مهاجرت دارد.
· او در پائیز به راه خواهد افتاد.
· ژاک او را با خود می برد.
· آندو با هواپیما خواهند رفت.
· «بیا با من»، ژاک گفته است.
· «وقتی که من برمی گردم، تو با من می آئی.»
· ژاک اهل آمریکا ست.
· آندو در مسافرخانه ای با هم مشروب خورده اند.
· نه یک بار.
· و با هم درد دل کرده اند.
· ژاک در غرب آمریکا مزرعه و اسب و اصطبل و غیره دارد.
· او در آنجا کسی مثل کنراد را لازم دارد.
· کار سنگین از او انتظار ندارد.
· اصلا از او کار انتظار ندارد.
· او باید فقط چشمش به اسب ها باشد.
· کار به عهده نوکر او ست.
· ژاک پسر خوبی است.
· او می گوید که کنراد دوست او ست.
· اما به همراه بردن لاک پشت مجاز نیست.
· چنین کاری ممنوع است.
· کنراد سفری دو روزه در پیش دارد.
· او اکنون در حاشیه بیشه نشسته است.
· اولگا روی خزه ها ست.
· اولگا کنراد را نگاه می کند؟
· چشمانش به نقطه های سیاه می مانند.
· کنراد سرش را به آرامی نوازش می کند.
· زیر چانه اش را هم نوازش می کند.
· بعد او را به جائی می برد که لاک پشت های دیگر را دیده است، در باغی در ده.
· «آیا لاک پشت های دیگر او را قبول خواهند داشت؟
· بچه ها البته که اولگا را می خواهند»، کنراد با خود می گوید.
· «اسم او اولگا ست»، کنراد می گوید.
· زن می خندد.
· لاک پشت دیگر هم بزرگتر است و هم کثیفتر.
· کنراد اولگا را هر روز شسته است.
· «اولگا ماهی دوست دارد»، کنراد اضافه می کند.
· بعد راه می افتد.
· سفری دو روزه.
· «در ماه اکتبر، درخت ها چنان به نظر می رسند که انگار در کام آتش می سوزند.
· اکتبر جشن طبیعت است.
· زیبا ست اکتبر!»، کنراد زیر لب می گوید.
· « زیبای زیبا ست!
· آیا در آمریکا هم چنین خواهد بود؟
· سفر دو روزه.»
· او راه را دقیقا می شناسد.
· راه های میانبر را نیز می شناسد.
· بعضی وقت ها اندکی حرف می زند.
· با خودش حرف می زند.
· گاهی با احتیاط دست در جیب می برد.
· و دست شروع به جست و جو می کند.
· مهاجرت هم بالاخره کاری است، مگر نه؟
· کنراد از سوم تا دهم اکتبر، در حوالی مسافرخانه می ماند.
· هر روز از ژاک سراغ می گیرد.
· اما کسی از ژاک خبری ندارد.
· و ژاک نمی آید، بی دلیل و توجیهی.
سؤال پانزدهم
کنراد باید یکی از دو را انتخاب کند، یا اولگا را و یا ژاک را.
چه جمله ای از ژاک دل از کنراد ربوده است که او را انتخاب می کند؟
ادامه دارد.
ما به سوی آنچه دانش زمانه ی مان نموده است می رویم ؟ دانش را احیانا همین ما تولید و مصرف و بازتولید نمی کند ؟ این تعمیم تیوری و پراتیک است ، الاکلنگ بدون دخالت انسان ها ، دوالیسم است . این جمله آیا در زمان جنگ جهانی اول و دوم هم صحیح بود ؟ یعنی دانش زمانه بشریت را به سمت جنگ برد ؟ یا منافع اقتصادی صاحبان سرمایه ؟ ضمنا این جنگ جهانی اروپایی ها خیلی خز است ، از آن جنگ ها هم در آسیا و افریقا ، متناسب با سطح توسعه ی نیروهای مولده ، قبلاً هم بارها رخ داده است .
پاسخحذفاین از سیاوش کسرایی است:
پاسخحذفمنظورش از دانش زمانه
مارکسیسم ـ لنینیسم است
باشد ، به اصطلاح انقلاب کسرایی و شرکا هم به طرف جنگ رفت و شکست انقلاب .
پاسخحذفیه جمله از خودتان بنویسید ، نه به آن اسب بودگی ، نه به آن مراد و مریدی زهری ، نه به این ... بنویسید ; دانشی که ما را به سمت نیستی سوق می دهد ، ایراد دارد .
پاسخحذف