۱۴۰۰ اردیبهشت ۴, شنبه

وداع با شایا (۲)

 liebevolle großmutter lehre enkelin buch auf sofa - großmutter stock-fotos und bilder

آنتونی اشنایدر

 (۱۹۹۷)

برگردان

میم حجری

 

·    صبح یکی از روزهای بهمن ماه، آشپزخانه ساکت ساکت بود.

 

·    شایا نه روی میله قفس، بلکه در کف قفس نشسته بود و چشمانش نیمه باز بودند.

 

·    «شایا چشه؟»، والنتین با نگرانی پرسید.

 

·    «چرا دیگر غذا نمی خورد، آبتنی نمی کند؟»

 

·    «شاید بدنش درد می کند»، مادر بزرگ گفت و با والنتین برای شایا آشیانه ای از پشم و پنبه درست کرد.

 

·    سر شایا خیلی سنگین بود.

 

·    والنتن آشیانه را با پرنده کوچولو در دستانش گرفته بود و با خود به همه جا می برد.

 

·    «شایا حالا به ما احتیاج دارد»، مادر بزرگ گفت.

 

·    بیرون از خانه، برف سنگینی بر زمین نشسته بود.

 

·    مادر به منقار شایا آب می پاشید.

 

·    شایا ناگهان شروع کرد به نوک زدن به دور و بر خود.

 

·    والنتین را ترس برداشت.

 

·    شباهنگام، والنتین و میرا شایا را در کف قفس خواباندند.

 

·    مادر دستمالی به روی قفس انداخت، تا نور مزاحمتی برای شایا ایجاد نکند.

 

·    والنتین صبح زود به آشپزخانه دوید.

 

·    «شایا همچنان در خواب است»، والنتین داد زد.

 

·    پشت پنجره توفان برف و باد بود.

 

·    «شایا دیگر بیدار نمی شود»، والنتین ناگهان گفت و بعد به گریه در آمد و به نوازش پرهای زرد طلائی آن پرداخت.

 

·    مادر بزرگ والنتین را بغل کرد.

 

·    همه غمگین شدند.

 

·    آنگاه، مادر بزرگ زیباترین دستمال خود را بیرون آورد و روی شایا کشید.

 

·    بابا زیر درخت نارون در باغچه، قبری کند.

 

·    مادر بزرگ پالتوی زمستانی اش را پوشیده بود و کلاه خز بر سر داشت.

 

·    والنتین شایا را با احتیاط  به گور سپرد و بابا بر روی آن، خاک و برف ریخت.

 

·    «پرنده عزیز طلائی!»، والنتین زیر لب زمزمه کرد.

 

·    در آشپزخانه، اکنون سکوت مطلق حکمفرما ست.

 

·    مادر قفس را به پستو برده است.

 

·    اکنون مادر بزرگ دم پنجره تنها نشسته است.

 

·    والنتین به نارون چشم دوخته است.

 

·    پای درخت نارون آرامگاه شایا ست.

 

·    «مادر بزرگ!»، والنتین گفت.

·    «تو هم روزی می میری؟»

 

·    مادر بزرگ به علامت «آری»، سرش را تکان داد.

 

·    «شایا اما با این حال، هنوز هم زنده است.

·    می دانی؟

·    شایا هنوز هم زنده است، برای اینکه ما دوستش می داریم»، مادر بزرگ گفت و عکسی از کیفش بیرون آورد.

 

·    «این شایا ست!»، والنتین شادمانه داد زد.

 

·    «این عکس برای تو ست»، مادر بزرگ گفت و بعد آنها به نقل خاطرات خود در باره شایا پرداختند.

 

·    نهرهای نور خورشید بر جای خالی شایا در لب پنجره جاری بودند.

 

·    «می آئی برویم نزد شایا؟»، والنتین پرسید.

 

·    مادر بزرگ به زحمت پالتوی خود را پوشید و به جست و جوی چترش پرداخت.

 

·    آرام آرام و نفس نفس زنان از پله ها پائین رفت.

 

·    والنتین با احتیاط دستش را در دست گرفت و محکم نگه داشت.

 

·    مادر بزرگ در جیب پالتو اش، یک حلقه چرخریسک داشت.

 

·    آن را بر شاخه نارون بالای گور شایا محکم بست.

 

·    بعد آندو به خانه برگشتند.

 

·    مادر بزرگ بزحمت از پله ها بالا رفت.

 

ادامه دارد.

 

۴ نظر:

  1. ببخشید استاد ، فکر می کردم لاقل شما پاسخی سر راست به دانشجوهاینان می دهد و به جای پاسخگویی و هم اندیشی در مورد موضوع مطروحه ، دانش جو را طبق شالوده ی نظام حاکم ، تحت استحمار و استثمار قرار نمی دهید و نمی فریبیدش و وی را سرگردان نمی نمایید .
    در خاطرم هست ، روزی در ایام نوجوانی ، گرچه نمی افتد چنین بر هر کسی ، سر کلاس درس فوق‌العاده ی جغرافی ، برای دانش آموزان نخبه و تیزهوش جهت شرکت در مسابقات علمی کشوری ، با خانم معلم بر سر موقعیت جغرافیایی شهر زاهدان دچار اختلاف شدم ، وی اصرار داشت که زاهدان درست در شرق است و من در پاسخنامه نوشته بودم جنوب شرقی ، اما نپذیرفت و نمره اش را هم نداد .
    بعد از کلاس بلافاصله به خانه آمدم و در کتاب های جغرافی پدرم به دنبال مکان زاهدان گشتم ، اگر بخواهیم مته به خشخاش بگذاریم بایستی گفت که زاهدان در حد فاصل خط افقی و عمودی شمالی جنوبی و شرقی غربی قرار دارد . چندین تصویر برای جلسه ی بعد تهیه کردم و به وی نشان دادم ، اما ایشان بدون تامل و حتی کمترین تردید ، و بررسی موشکافانه ی مجدد ، حرفم را نپذیرفت و کماکان می گفت ، زاهدان شرق ایران است . از آن روی گفتم که شاید شما نیز ، بسان فرویدیسم ها ، ریشه های سرخوردگی افراد را در دوران کودکی آنها بجویید ، هر چند که هیچ معلولی بی علت نیست و سرخوردگی های دوران کودکی افراد هم در نهایت منتج از شرایط اقتصادی و فرهنگی حاکم بر اجتماع است . اگر اجازه بدهید ، می خواهم اکنون کلاس را ترک کنم.

    پاسخحذف
  2. ریشه های اختلالات روانی افراد را در واپسخوردگی های دوران کودکی بجویید.

    پاسخحذف
  3. ممنون
    استاد خودتان هستید.
    ما سگ دربدری بیش نیستیم

    پاسخحذف