۱۴۰۰ فروردین ۲۷, جمعه

من نمی گویم که شما باید مثل من زندگی کنید! (۱۷)

  

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)

متن ساده شده توسط

ریتا کویتک

برگردان

میم حجری

 

فصل هفدهم

«من دیگر مزاحم تان نمی شوم»، کنراد می گوید.

 

·    هوا سرد است.

 

·    برف نمی بارد، فقط سرما حکمفرما ست.

 

·    چند سال قبل سه تا از انگشت های پای کنراد یخ زده بود.

 

·    سه تا از انگشت های پای چپ او.

 

·    اکنون اما چکمه های خوبی دارد با دو جفت جوراب پشمی که که روی هم می پوشد.

 

·    از مردی که کنراد این چکمه را گرفت، پاهای بزرگی داشت.

 

·    کنراد سوسیس گوشت و ودکا خریده است.

 

·    حالا مغازه ها بسته اند.

 

·    سر و صدائی نیست.

 

·    اینجا محل استراحت کوچکی است.

 

·    کنراد به شهرهای بزرگ نمی رود.

 

·    شهرها پر جمعیت اند و برای کنراد می تواند دردسرهائی به وجود آید.

 

·    کنراد در کرانه دریا قدم می زند.

 

·    در باغچه ها هنوز گل ها هستند، قهوه ای رنگ و یخ زده.

 

·    کنراد در سطل آشغالی، روزنامه پیدا می کند و با خود برمی دارد.

 

·    منطقه تجمع در ساحل سرد است.

 

·    اما در قسمت پشتی، محوطه ای هست که کف چوبی دارد و به عنوان صحنه ای برای کنسرت مورد استفاده قرار می گیرد.

 

·    در تابستان در اینجا نمایش و کنسرت برگزار می شود.

 

·    بعد مردم در لباس های رنگین به گردش می پردازند.

 

·    کنراد چیزی نمی ماند که پا روی بطری ئی بگذارد و به زمین بخورد.

 

·    لعن و نفرین می کند.

 

·    ظلمتکده ای است، صحنه نمایش.

 

·    او روزنامه و هر چیز دیگر که دارد، روی زمین پهن می کند، شلوار دیگرش را، پیراهن کثیفش را.

 

·    از بقچه به عنوان بالش استفاده می کند.

 

·    کنراد به یکباره خستگی خاصی احساس می کند.

 

·    گرسنگی را از یاد برده است.

 

·    جرعه ای ودکا می نوشد و خود را محکم به پتو می پیچد.

 

·    با شنیدن صدائی بیدار می شود.

 

·    یک جفت دلباخته در آن نزدیکی ها هستند.

 

·    دخترک فریاد می زند.

 

·    احتمالا کنراد حرکتی در خواب کرده و کاغذهای روزنامه خش خش کرده اند.

 

·    «نترسید»، کنراد می گوید.

 

·    «خوابیده اید اینجا؟»، صدائی می پرسد.

 

·    «من در هر حال باید بروم»، کنراد می گوید.

·    «خوش باشید.»

 

·    قدمی چند اینور و آنور می رود.

 

·    گازی به سوسیس می زند.

 

·    جرعه ای ودکا سر می کشد.

 

·    چراغ های دریا کنار، یخ زده اند، ستاره ها هم به همین سان.

 

·    دیر وقت باید باشد.

 

·    کنراد ساعت ندارد.

 

·    آرامش مطلقی حکمفرما ست.

 

·    در تابستان به دشواری می توان سکوت شب های زمستانی را در خاطر خود مجسم کرد.

 

·    کنراد نوک دماغش را به ترفندی گرم می کند.

 

·    وقتی که برمی گردد، دختر و پسر رفته اند.

 

·    بوی سیگار اما در صحنه باقی است.

 

·    کنراد دوباره فوری به خواب می رود.

 

·    سرما گاهی بیدارش می کند.

·    و او با مالش دست به بازوها و پاهایش، خود را گرم می کند.

 

·    حوالی صبح پاسبان ها بیدارش می کنند.

 

·    او باید شناسنامه اش را نشان دهد.

 

·    این برای کنراد تازگی ندارد.

 

·    شناسنامه کنراد جعلی نیست.

 

·    پاسبان ها می روند.

 

·    روز تیره و تاری است.

 

·    صبح زمستانی بزرگ و سپیدی نیست.

 

·    «سرما از راه فراز آمده است.

·    سرما هجوم آورده است»، کنراد می اندیشد.

 

·    مثل انسانی که مدت بیش از حدی جانسختی کرده باشد.

 

·    «روز نفرین شده ای است.»

 

·    موقع گدائی کسی پاکت نامه ای را به دستش می دهد.

 

·    «اما وقتی باز کنید که به پیچ خیابان رسیده اید»، دهنده پاکت نامه می گوید.

 

·    مضحک به نظر می رسد.

 

·    در پاکت هفت پشیز وجود دارد.

 

·    هفت پشیز!

 

·    هفت پشیز را می توانست برای خودش نگه دارد و به خود زحمت ندهد.

 

·    با هفت پشیز چه می توان خرید؟

 

·    روز به هیمن سیاق ادامه می یابد.

 

·    اینجا هیچی و آنجا پشیزی چند.

 

·    بعد از ظهر سراپای کنراد شروع به یخ زدن می کند.

 

·    او اما نباید به هیچ وجه یخ بزند.

 

·    یخ زدن خیلی خطرناک است.

 

·    زنگ در دو سه تا خانه را هم می خواهد بزند.

 

·    بعد باید ودکا بخرد.

 

·    واجب تر از خوردن، گرم کردن خویش است.

 

·    کسی در به رویش باز نمی کند.

 

·    بعد زن جوانی از پنجره ای به پائین می نگرد و کنراد را با تکان دست به بالا دعوت می کند.

 

·    کنراد با زن آش و گوشت می خورد.

 

·    خود زن پول ندارد.

 

·    خیلی خوب.

 

·    آش چیزی است که کنراد در این لحظه لازم دارد.

 

·    خانه زن چندان چنگی به دل نمی زند.

 

·    زیر دستشوئی، جعبه ای چوبی با پلاستیکی بر رویش.

 

·    رادیوئی ارزانقیمت.

 

·    فقط صندلی اش خوب است، بزرگ و نرم.

 

·    «بنشین روی صندلی»، زن می گوید.

 

·    دختر مهربانی است، پرس و جو نمی کند و زیاده از حد حرف نمی زند.

 

·    کنراد می نشیند.

 

·    از پیپ کشیدن کنراد هم بدش نمی آید.

 

·    کنراد پیپی می کشد و قدری نفس تازه می کند.

 

·    گرما در بدنش رخنه می کند و بالا می  رود.

 

·    احساس خوبی به کنراد دست می دهد.

 

·    احساسی خوب و خوبتر.

 

·    گرمای چاق و چله و نرمی است.

 

·    کنراد چند بار پیپ می کشد.

 

·    «من دیگر مزاحم تان نمی شوم»، کنراد می گوید.

 

·    «من هم باید بروم»، دختر می گوید.

·    «باید بروم خرید.

·    چند دقیقه دیگر بنشین، بعد با هم می رویم.»

 

·    کنراد با تکان سر موافقت خود را اعلام می کند.

 

·    بعد در مقابل این گرمای دلچسب سلب اختیار مطلق می شود.

 

·    در مقابل این گرمای اعجاب انگیز، که مثل گربه ای سراپایش را نوازش می کند و به درون وجودش نفوذ می کند.

 

·    دختر پالتوی خود را می پوشد و به کنراد می نگرد.

 

·    سر کنراد به سمتی کج شده است.

 

·    دست ها روی زانو.

 

·    کنراد در خواب است.

 

·    نفسش اندکی سوت می زند، سوت خیلی آهسته ای.

 

·    دختر لبخند می زند.

 

·    از خانه آهسته بیرون می رود و در را می بندد.

 

سؤال هفدهم

 

آیا شما هم کنراد را مثل زن جوان به خانه خود راه خواهید داد؟

زن جوان به نظر کنراد مهربان است.

نظر کنراد در باره کسی که کیسه خوابش را می دزدد، چیست؟

نظر کنراد در باره ژاک بد قول چیست؟

نظر کنراد در باره قاضی ئی که او را به خاطر هشت مارک به سه ماه زندان محکوم می کند، چیست؟

لطفا دوباره بخوانید.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر