۱۳۹۹ اسفند ۲۸, پنجشنبه

درنگی در اخلاق الاشراف عبید زاکانی (۳۹)

    Bild
  

خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی
 (۷۰۱ ـ ۷۷۲ هجری قمری)
رساله اخلاق الاشراف
نهايت خساست

 
ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور

 

باب سوم 

در عدالت

 مذهب مختار

 

اما 

مذهب اصحابنا 

آنکه

 این سیرت 

اسوء سیر است 

و 

عدالت مستلزم خلل بسیار و آن را به دلایل واضح روشن گردانیده اند، 

و 

می گویند: 

بنای کار سلطنت و فرماندهی و کدخدایی بر سیاست است، 

تا

 از

 کسی نترسند، فرمان آنکس نبرند، 

و 

همه یکسان باشند 

و 

بنای کارها خلل پذیرد، 

و نظام امور گسسته شود. 

آنکس که حاشا عدل ورزد و کسی را نزند و نکشد و مصادره نکند و خود را مست نسازد و بر زیر دستان اظهار عربده و غضب نکند، 

مردم از او نترسند 

و 

رعیت 

فرمان ملوک نبرند،

 فرزندان و غلامان 

سخن پدران و مخدومان نشوند، 

و 

مصالح بلاد و عباد متلاشی گردد

 و از بهر این معنی گفته اند:

پادشاه از پی یک مصلحت صد خون کنند!

 

می فرمایند

 العداله تورث الفلاکه.

 خود کدام دلیل واضح تر از اینکه پادشاهان عجم 

چون ضحاک تازی و یزدجرد بزه کار، 

که 

اکنون صدر جهنم بدیشان مشرف است،

 و دیگر متاخران که از عقب رسیدند، 

تا ظلم می کردند دولت ایشان در ترقی بود و ملک معمور.

چون زمان به کسری انوشروان رسید، 

او از رکاکت رای و تدبیر وزرای ناقص عقل 

شیوه عدل اختیار کرد، 

در اندک زمانی کنگره های ایوانش بیفتاد، 

و آتشکده ها که معبد ایشان بود به یک بار بمرد، 

و اثرشان از روی زمین محو شد. 

 

امیرالمومنین مشید قواعد دین عمربن خطاب

 - رضی الله عنه - 

که به عدل موصوف بود 

خشت می زد، و نان جو می خورد

 و 

گویند خرقه اش هفده من بود،

 معاویه به برکت ظلم ملک از دست امام علی - کرم الله وجهه - بدر برد. 

بخت النصر 

تا دوازده هزار پیغمبر را در بیت المقدس بی گناه نکشت، 

و 

چند هزار پیغمبر را اسیر نکرد

و 

ستوربانی نفرمود، 

دولت او عروج نکرد 

و 

در دو جهان سرافراز نشد. 

چنگیزخان

 که امروز به کوری اعدا در درک اسفل مقتدا و پیشوای مغولان اولین و آخرین است 

تا هزاران هزار بی گناه را به تیغ بی دریغ از پای در نیاورد،

 پادشاهی روی زمین بر او مقرر نگشت.

 

حکایت

در تواریخ مغول وارد است که هولاکوخان را چون بغداد مسخر شد 

جمعی را که از شمشیر باز مانده بود

 بفرمود تا حاضر کردند، 

حال هر قومی را باز پرسید 

چون بر احوال مجموع واقف گشت، 

گفت: 

از محترفه ناگزیر است. 

ایشان را رخصت داد تا بر سر کار رفتند

 تجار را مایه فرمود دادن تا از بهر او بازرگانی کنند

 جهودان را فرمود که قومی مظلومند به جزیه از ایشان قانع شد

 مخنثان را به حرم های خود فرستاد، 

قضاه و مشایخ و صوفیان و حاجیان و و اعظان و معرفان و گدایان و قلندران و کشتی گیران و شاعران و قصه خوانان را جدا کرد

 و 

فرمود:

«اینان در آفرینش زیادت اند و نعمت خدای به زیان می برند»

 حکم فرمود تا همه را در شط غرق کردند،

 و 

روی زمین را از خبث ایشان پاک کرد. 

لاجزم قرب نود سال پادشاهی در خاندان او قرار گرفت

و هر روز دولت ایشان در تزاید بود. 

ابوسعید بیچاره را چون دغدغه عدالت در خاطر افتاد و خود را به شعار عدل موسوم گردانید، در اندک مدتی دولتش سپری شد و خاندان هولاکوخان و مساعی او در سر نیت ابوسعید رفت.

 آری:

چو تیره شود مرد را روزگار

همه آن کند کاش نیاید بکار

رحمت بر این بزرگان صاحب توفیق باد 

که 

خلق را از ظلمت ظلم عدالت به نور هدایت ارشاد فرمودند.

پایان

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر