میم حجری
۵۰۷۶
سنگ سخنگو
بد دوره زمونه ای شده همه صدا و عکسمونو میخوان
هیشکی خودمونو نمیخواد.
سگ سخن جو
این جمله تو
فلسفی ترین سخنی است که ما در اینجا تاکنون خوانده ایم.
سؤال این است که دلیلش چیست؟
افراد در دیالک تیک فرم نمودین و محتوای ماهوی وجود دارند.
عکس و اندام و صدا و شکل و شمایل و ادا و اطوار
فرم نمودین اند.
تعیین کننده اما محتوای ماهوی است.
محتوای ماهوی افراد عکس پرست چیست؟
۵۰۷۷
سنگ سخنگو
مردا پولدار میشن دلشون میخواد زن بگیرن زنا پول دار میشن دلشون میخواد تنها تر باشن واقعا چرا
سگ سخن جو
این سطح قضیه است
ژرفتر بنگری متوجه ماجرا می شوی.
مردای جنقوری وقتی به پول و پله می رسند
می توانند هر کالایی را بخرند.
زن هم برای شان کالا ست و می خرند.
زنانی
به ادمیت خود ایمان دارند
و
نمی خواهند خرید وفروش شوند.
این قضیه باید مشخصا تحریر شود تا تحلیل شود
۵۰۷۸
سنگ سخنگو
تقویمها به شوقِ تو تکرار میشوند
بوی خوشِ بــــــــهار پس از هر خزان تویی
بوی خوش بهار!
از تو نشان گرفتم و دیدم نشان تویی
من بیهوا پریدهام و آسمان تویی
ای نقشِ تاک حک شده بر باغِ دامنت
هر جرعهی شراب به هر استکان تویی
تقویمها به شوقِ تو تکرار میشوند
بوی خوش بهار پس از هر خزان تویی
از ابتدای عشق تویی تا تمامِ عشق
هم ساربان تو هستی و هم کاروان تویی
در کورهراهِ حادثه دل در تو بستهام
طوفان گذشت، جلوهی رنگینکمان تویی
ای یار! ای ترانهی شبهای انتظار!
خوشتر ز شعرِ خواجه کدام است؟ آن تویی
جویا معروفی
۵۰۷۹
سنگ سخنگو
والله من تحصیل کرده دیدم شعور حرف زدن نداره
سگ سخن جو
ویرایش:
توان حرف زدن ندارد
چرا و به چه دلیل؟
برای اینکه پیش شرط حرف زدن
اندیشیدن پیشاپیش است
حرف
غلاف خنجر اندیشه است
بدون خنجر
غلاف بیهوده است
عرعربه عوض حرف
شعور طبقه حاکمه جنقوری است
مثال:
تکبیر
صلوات برعلی اکبر خوشگل
مهدی بیا
این چیزها
عرعرحتی نیستند چه رسد به اینکه حرف باشند
۵۰۸۰
سنگ سخنگو
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم
هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
سگ سخن جو
معنی تحت اللفظی:
تسلیم تقدیر بودن به آرامش وشهامت منجر میشود
تدبیر اما به محنت و ذلت منجر میشود
مولانا
در این یاوه
توهم آرامش وشهامت را به عنوان واقعیت میفروشد
و
تلاش برای حل معضلات را تخطئه میکند
عرفان فرمی ازخردستیزی وجامعه ستیزی است
به همین دلیل همه مذاهب
عرفان خاص خود رادارند
۵۰۸۱
سنگ سخنگو
وقتی مثلا کرونا را بلای الهی بدانی
به عوض رعایت بهداشت و کاهش تماس و تهیه ماسک و واکسن
به دعا می پردازی
زار می زنی
۵۰۸۲
سنگ سخنگو
جریان چیه که همه از زندگیمون ناراضی هستیم؟؟
یه جای کار میلنگه
سگ سخن جو
نارضایتی از زندگی
و
غر زدن مدام
ربطی به لنگیدن و نلنگیدن یک جای کار
ندارد.
فقط در صورتی می تواند
به لنگیدن و نلنگیدن یک جای کار
ربط داشته باشد،
که
خلایق مجهز به ساز و برگ جهان بینی علمی باشند.
از یک میلیون نفر نمی توان یک نفر پیدا کرد که معنی خشک و خالی جهان بینی را بداند.
۵۰۸۳
سنگ سخنگو
مولانا در کل یاوه گو بوده؟
یا تعدادی از اشعارش یاوه است؟
سگ سخن جو
عرفان و عرفا
اندیشه های تصادفی والا بسیار دارند
جهان بینی شان اما خرکی و خرافی و ضد عقلی است
ما صدها بیت از مولانا را تحلیل کرده ایم
اگر درست تمام شد
بخوان
۵۰۸۴
سنگ سخنگو
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و
کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق
چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکده ی ما ست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست
هوشنگ ابتهاج
نشود فاش کسی آنچه میان من و تو ست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
سگ سخن جو
این از اشعار سایه جوان سر به هوا ست.
ولی
ظاهرا
هر شعر سایه
شعری فلسفی است
اگرچه خودش از فلسفه و تفکر فلسفی خبر ندارد.
در این شعر سایه خودویژگی جهنم فئودالی تبیین می یابد:
زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد.
به همین دلیل
جای سخن را نگاه و جای نامه رسان را اشاره می گیرد.
آره
مشخصه طویله های فئودالی است.
ملل متمدن
هم
حرف زدن بلدند
و
هم
هراسسی از تبیین نظر ندارند.
۵۰۸۵
سنگ سخنگو
از چشم خودم هزار بار افتادم.
سگ سخن جو
چنین چیزی محال است.
آدم از چشم همه سکنه زمین هم بیفتد
از
چشم خودش
نمی افتد.
برای اینکه هر کس
یار و یاور وفاداری به نام غریزه حفظ نفس دارد.
۵۰۸۶
سنگ سخنگو
انتقام گیری
کسب و کار خر جماعت است
و
نه
کسب و کار خردمند جماعت.
ضمنا
امام یزید با شعورتر از امام حسین بود.
اولین مصراع اولین غزل حافظ از امام یزید شاعر است.
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
۵۰۸۷
سنگ سخنگو
انسان با آنچه که در قدرت انجام میدهد، سنجش میشود
افلاطون
سگ سخن جو
فرقی ندارد
که
کسی حاکم باشد و یا محکوم.
پراتیک
(عمل)
محک مطمئن برای سنجش افکار و افراد است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر