جینا روک پاکو
(۱۹۳۱)
برگردان
میم حجری
از مینی موش اثری نیست
· روز آخر هفته است و همه جا تعطیل است.
· «از مینی موش اثری نیست!»، مادر می گوید.
· «یاوه نگو!»، پدر که لقمه نان و پنیر صبحانه اش را بر دهان می برد، می گوید.
· «من مینی موش را دیروز با چشم خودم دیده ام.»
· «او اواخر روز به باغچه رفته»، مادر می گوید.
· «من یکی از پنجره ها را باز گذاشتم، ولی او ظاهرا بر نگشته است!»
· پطر زیر بوته ها را نگاه می کند، صدا می زند و جست و جو می کند.
· «او دوباره برمی گردد»، پدر می گوید.
· «او دیگر گربه کوچöی نیست.»
· پطر زنگ در همسایه ها را می زند و می خواهد بداند که آنها از مینی موش خبر دارند و یا نه.
· اما کسی مینی موش را ندیده است.
· «حداقل یک جرعه چای بخور!»، مادر می گوید.
· اما پطر اشتهائی برای صرف صبحانه ندارد.
· شاید مینی موش به خیابان رفته است و زیر گرفته شده است.
· شاید هم کسی او را برده است.
· پطر گریه اش گرفته است.
· مادر می رود تا برایش دستمالی بیاورد.
· «پطر!»، مادر از اتاق بغلی می گوید.
· مینی موش در کمد لباس های شستنی نشسته است و به نظر می رسد که سیر دل خفته است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر